موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناسبتهای ماه مبارک رمضان» ثبت شده است

روایت اول: پیامبر صلى الله علیه و آله، روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود که مردى برخاست و گفت: اى پیامبر خدا! چارپایان هلاک شدند و گوسفندان تلف گشتند. دعا کن که خدا به ما باران بدهد. پس، پیامبر صلى الله علیه و آله دست به آسمان برداشت و دعا کرد.


روایت دوم: پیامبر صلى الله علیه و آله، روز جمعه خطبه مى خواند که مردى برخاست و گفت: اى پیامبر خدا! دعا کن که خداوند بر ما باران بباراند.

ناگهان، آسمان ابرى شد و باران فرو بارید، چنان که مردم خود را به زحمت به منازلشان رساندند. باران تا جمعه آینده ادامه داشت. پس، همان مرد یا یکى دیگر برخاست و گفت: دعا کن که خداوند، باران را براى ما بند آورد، که آب، همه جا را برد.

پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «بار خدایا! در اطراف ما بباران، نه بر ما». ناگهان ابرها در پیرامون مدینه پراکنده شدند و در خود مدینه، باران بند آمد.


روایت سوم: پیامبر صلى الله علیه و آله در روز جمعه مشغول خواندن خطبه بود که مردم برخاستند و فریاد زدند و گفتند: اى پیامبر خدا! باران، بند آمده و درختان، زرد شده اند و چارپایان، از بین رفته اند. دعا کن که خداوند بر ما باران بباراند.

پیامبر صلى الله علیه و آله دو بار فرمود: «بار خدایا! بر ما باران بباران». به خدا سوگند، در آسمان حتّى یک تکّه ابر هم مشاهده نمى شد؛ امّا ناگهان ابرها پدیدار گشتند و فرو باریدند.

پیامبر صلى الله علیه و آله از منبر به زیر آمد و نماز خواند و رفت. باران تا جمعه بعد همچنان مى بارید. چون پیامبر صلى الله علیه و آله برخاست که خطبه بخواند، مردم باز فریاد زدند که: خانه ها ویران گشتند، و راه ها بسته شدند. دعا کن که خداوند، باران را بند آورد.

پیامبر صلى الله علیه و آله تبسّمى کرد و فرمود: «بار خدایا! در اطراف ما بباران، نه بر ما». ناگهان ابرها از آسمان مدینه کنار رفتند و در پیرامون آن، باریدن گرفتند و دیگر یک قطره هم در مدینه نمى بارید. به مدینه نگریستم. دیدم چونان اکلیل مى درخشد.


منبع: صحیح البخاری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۸

ذکر مطالبی راجع به این سئوال ضروری به نظر می نماید:

الف: جای هیچ تردیدی نیست که شب قدر در سال بیش از یک شب نمی باشد و آن همان شب نزول قرآن صامت است و نیز همان شبی است که فرشتگان به اذن خداوند بر حجت و ولی خدا در هر عصری برای ابلاغ مقدرات و... نازل می شوند و او را از تفسیر و تفصیل و جزئیات امور تا سال بعد با خبر می نمایند و این مدعا که شب قدر بیش از یک شب نیست از قرآن کریم نیز استفاده می شود زیرا:

در مورد شب قدر تعبیر به «لیلة القدر» کرده است یعنی شب قدر و تعبیر به لیالی قدر (شبهای قدر) ننموده است. روایات رسیده از معصومین ـ علیهم السلام ـ نیز در این زمینه فراوان است که در مجامع روائی توسط علماء دین جمع آوری و ضبط شده است.

عبدالله بن عباس از امام علی ـ علیه السلام ـ روایت نموده است که حضرت فرمود: « درهر سال یک بار شب قدر است و در این شب، امور، حوادث و جریانات یکسال تقدیر می گردد و بعد از رسول خدا این امور با ولاة می باشد (نزول ملائکه و مقدرات بر امامان است) ابن عباس می گوید عرض کردم حکام و والیان دین بعد از رسول خدا کیانند؟ فرمود: «من و یازده نفر از صلب من که همگان ائمه و محدث می باشند».1

آری این فرموده مولای متقیان مویّد به تأیید قرآن کریم است که در سوره قدر می فرماید: «تنزّل الملائکة...» و این تعبیر دلالت بر استمرار شب قدر، استمرار نزول فرشتگان در آن شب و نیز بر مسأله امامت و استمرار آن، دارد یعنی تا زمین و آسمان و عالم هست شب قدر و نزول فرشتگان در آن هست که برای ابلاغ تقدیر هر امری بر حجت خدا نازل شده و اسرار شب قدر را بر او عرضه می کنند از همین جا به این نکته نیز پی می بریم که اهمیت شب قدر علاوه بر نزول قرآن و فرشتگان، بخاطر مسأله امامت نیز هست زیرا تا امام و حجت خدا نباشد ابلاغ مقدرات امور معنی نخواهد داشت و لذاست که در روایات ما آمده است که: «با سوره انا انزلناه با دشمنان ما مخاصمه کنید».2

ب: این مطلب نیز قطعی است که شب قدر درماه مبارک رمضان است زیرا قرآن کریم در یکجا می فرماید: «ماه رمضان ماهی است که قرآن در آن نازل شده است. بقره / 185».

و در جای دیگر می فرماید: «ما قرآن را در شب مبارکی نازل کردیم. دخان / 3».

و درجای دیگر می فرماید: «ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم. قدر / 1».

از مجموع این آیات استفاده می شود که لیله مبارکه همان شب قدر است و شب قدر در ماه مبارک رمضان است امّا اینکه کدامیک از شب های ماه رمضان است و چرا مخفی است؟ از قرآن کریم چیزی در این زمینه استفاده نمی شود.

راجع به مشخص نبودن شب قدر گفته می شود علت آن این است که مردم به همه شب های ماه رمضان و عبادات و توبه و دعا و... اهمیت بدهند و در هیچ شبی از شب های آن کاهلی نکنند و با معصیت و گناه نسبت به شب قدر بی احترامی ننمایند روی این جهت خداوند شب قدر را پنهان کرده است همان گونه که رضای خود را در میان طاعات پنهان نموده است تا مردم به همه طاعات روی آورند و غضبش را در میان معاصی پنهان کرده تا از همه آنها بپرهیزند، دوستانش را در میان مردم مخفی کرده تا مردم همه را احترام کنند و به احدی بی حرمتی روا ندارند و به کسی با دید بد ننگرند و حقیر نشمارند، اجابت را در میان دعاها پنهان کرده است تا به همه دعاها روی آورند، اسم اعظم را در میان اسمائش مخفی ساخته تا همه را بزرگ دارند و نیز وقت مرگ را مخفی ساخته تا انسان ها در همه حال آماده باشند.3

بر این اساس شب قدر نیز از جمله اموری است که بخاطر عظمت و احترامش خدا آن را پنهان داشته و در قرآن آن را مشخص ننموده است. چون شب قدر از همه مستور شد* لا جرم از پای تا سر نور شد.

ج: امّا روایات نسبت به تعیین شب قدر و اینکه کدامیک از شبهای ماه مبارک رمضان است مختلف و متعدد است:

روایات از طریق اهل سنّت به طور عجیبی در تعیین شب قدر اختلاف دارد برخی روایات می گوید شب قدر یک شب نامعلوم در میان شبهای سال است، برخی می گوید از ماه رمضان و شعبان خارج نیست.

و بعضی دیگر آن را شب اول ماه رمضان، شب هفدهم، شب بیست ویکم و شب بیست و سوم می داند لکن معروف بین اهل سنت آن است که شب قدر شب بیست و هفتم ماه رمضان است.4

به امام حسن مجتبی ـ علیه السلام ـ گفته شد شب قدر را معین کند حضرت فرمود: «از شب بیست سوم تا بیست و هفتم (در این پنج شب) آن را جستجو باید کرد.» راوی این روایت معاویه بن ابی سفیان است.5

امّا روایات رسیده از طریق اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نیز مختلف است: برخی از روایات می گوید شب قدر یکی از سه شب 19 و 21 و 23 ماه مبارک رمضان است. امام صادق ـ علیه السلام ـ به حسان فرموده است «شب قدر را در یکی از این سه شب از شب های ماه رمضان جستجو کن».6

برخی دیگر از روایات می گوید شب قدر یکی از دو شب 21 و 23 می باشد. امام صادق ـ علیه السلام ـ به حسان بن مهران فرموده است: «شب قدر را در 21 و 23 جستجو کن».7

و نیز ابو بصیر می گوید به امام صادق ـ علیه السلام ـ عرض کردم فدایت شوم آن شبی که امیدها را عرضه و خواستنی ها را در آن می خواهند کدام است؟ فرمود: «آنها را در شب 21 و 23 ماه رمضان عرضه می کنند» ابو بصیر می گوید عرض کردم پس اگر احیای هر دو شب برایم میسر نشد؟ فرمود : «چه سهل است احیای دو شب در برابر آنچه تو می طلبی».8

امّا مشهور بین علماء شیعه آن است که شب قدر همان شب 23 ماه رمضان است و روایات زیادی بر این مطلب دلالت دارد که به عنوان نمونه به برخی از آنها اشاره می شود:

امام صادق ـ علیه السلام ـ فرموده است: «در هر شب ماه رمضان سوره انا انزلنا را هزار مرتبه بخوان و شب بیست و سوم، دل را محکم و گوش باز کن و عجائب بشنو از آنچه بینی» به امام محمد باقر گفتند چگونه بدانم که شب قدر در هر سال هست؟ فرمود: «از اول ماه رمضان هر شب صدبار سوره دخان را بخوان و شب 23 آنچه از آن پرسیدی به چشم خود ببین و باور کن».9

زراره از یکی از دو امام صادق و امام محمد باقر ـ علیه السلام ـ روایت نموده است که «شب 23 همان شب جهنی» است و حدیث جهنی (انصاری، عبدالله) این است که به رسول الله عرضه داشت یا رسول الله منزل من از مدینه دور است دستورم بده برای درک شب قدر شب معینی وارد مدینه شوم پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمود: شب 23 داخل شو».10

این روایت در منابع اهل سنت نیز آمده است.11

با توجه به این روایات صادره از مقام عصمت و نیز رأی مشهور بین علما شیعه به این نتیجه می رسیم که شب قدر منحصر است در بین شب های 19 و 21 و 23 ماه رمضان و احتمال قوی همان شب 23 است امّا دعای روز بیست و هفتم ماه رمضان با قطع نظر از سند آن هرگز دلالت ندارد که شب 27 ماه رمضان شب قدر باشد زیرا در آن چنین آمده است: «اللّهم ارزقنی فیه فضل لیله القدر» خدایا روزی کن مرا در آن فضیلت شب قدر را؛ آنچه خواسته شده است این است که ثواب شب قدر به دعا کننده عطا شود نه اینکه شب بیست و هفتم شب قدر است.





پی نوشت:
1. کلینی، محمد بن یعقوب،اصول کافی، بی جا، اسوه، سوم، 1375ش، ج2، ص260.
2. همان،ج2، ص266، و تفسیر برهان، ج4، ص488، و الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج6، ص371.
3. ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش، ج27، ص190؛ جوادی آملی،عبدالله، قرآن در قرآن، قم، نشر اسراء، چاپ سوم، 1381ش، ص78.
4. ر.ک: سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق، ج6، ص372.
5. حسن بن علی تحف العقول، ترجمه جنتی، موسسه امیر کبیر، بی تا.
6. طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، (ترجمه موسوی همدانی)، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا، ج18، ص565.
7. شیخ صدوق، محمد بن بابویه، خصال، ترجمه جعفری، نسیم کوثر، بی تا، ج2، ص291.
8. شیخ صدوق، محمد بن بابویه، من لایحضره الفقیه، ترجمه غفاری، نشر صدوق، بی تا، ج2، ص505.
9. شیخ صدوق، محمد بن بابویه، امالی شیخ صدوق، ترجمه کمره ای، اسلامیه بی تا، ص317؛ اصول کافی، ج2، ص278.
10. المیزان، ج20، ص566، و مجمع البیان، ج10، ص519.
11. سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص373.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۰

ابولَهَب‌ بن عبدالمطّلب: عبدالعُزّى‌بن عبدالمطّلب بن‌هاشم، مکنى به ابا عتبه[1] عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از دشمنان سرسخت او[2]
مادرش لُبنى از بنى خُزاعه[3] و همسرش اَروى یا عوراء، مشهور به ام جمیل دختر حرب‌بن‌امیه و خواهر ابوسفیان بود.[4] در این‌که چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن‌سعد بر آن است که عبدالمطّلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین نامیده[5] و برخى براى وى فرزندى به‌نام لهب ذکر کرده‌اند؛[6] امّا بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛[7] چون عاقبت او با آتش است.[8] گویا در میان مردم زمان خویش، بیش‌تر به کنیه اباعتبه خطاب مى‌شده‌است.[9]
از زندگى ابولهب، پیش از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)اطلاعى در دست نیست. فقط برخى آورده‌اند: او کنیزش ثویبه را که ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمّد ) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛[10] شاید از آن رو که او نیز چون دیگران به انتظار قدوم کسى بود که نسل عبداللّه را تداوم بخشد. برابر روایتى، شبى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواب دید که فریاد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ امّا از انگشت ابهامش آب مى‌نوشد. چون راز آن پرسید، گفت: به‌آن‌جهت که ثویبه را به‌سبب ولادت تو آزاد‌کردم.[11]
برخى این حکایت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا دانسته‌اند که حتّى سرسخت‌ترین دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى کوچک که در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهره‌مند شد؛[12] ولى برخى از معاصران در صحت این خبر تردید کرده، به‌ویژه که بر پایه دیگر اخبار، آزادى ثویبه تا نزدیکى‌هاى هجرت رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)هنوز تحقق نیافته بود و حتى چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد کردنش بر آمد، ابولهب همراهى نکرد؛[13] به هر روى، ثویبه اندک زمانى دایگى این کودک را برعهده گرفت و از همین طریق، پیامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر‌شد.[14]
گفته‌اند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبداللّه شد؛ امّا عبدالمطّلب با این سخن که شَرّ خود را از او باز‌دار، از سپردن محمّد نوجوان به او خوددارى کرد.[15] ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شرکت در سرقت دو آهوى زرین که بر در کعبه نصب شده بود، با شهادت یکى از سارقان متهم شد و مورد پى‌گرد قرار گرفت[16] و به ناچار نزد دایى‌هاى خویش، در تیره بنى‌خزاعه ، پناهنده‌شد.[17]
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب، با دو‌دختر رسول خدا، رقیه و ام‌کلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد.[18] ابولهب از دارایان[19] و متولّیان بتان در مکه بود[20] و وقتى افلح بن‌نضر شیبانى، متولّى عزّى ، در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى کرد، ابولهب به او دل‌دارى داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق، مدتى سدانت عزّى را برعهده گرفت. در این هنگام به هرکس مى‌رسید، مى‌گفت: اگر عزّى پیروز شود، من با خدمتى که به او کرده‌ام در امانم و اگر محمّد بر آن پیروز شود که نمى‌شود، برادر زاده‌ام است.[21]
ابولهب پس از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخلاف سنت عربى، به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به‌رغم همراهى بنى‌عبدالمطّلب با رسول خدا، او به دیگر تیره‌هاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوه‌هاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت[22] از‌جمله بر سر رسول خدا شکمبه و خاشاک مى‌ریخت.[23] این عمل، خشم دیگر بنى‌هاشم را برمى‌انگیخت؛ چنان‌که روزى حمزه با مشاهده چنین صحنه‌اى از سر خشم، خار و خاشاک را بر سر ابولهب افکند.[24] ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پى او حرکت و دروغ‌گویش خطاب مى‌کرد.[25] او را ساحر،[26] شاعر،[27] و کاهن مى‌خواند[28] و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمى‌داشت[29] و حتى یک بار او و همسرش به تحریک دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پاى در آورند که بر جاى خشک شدند و به دعاى حضرت به حرکت درآمدند.[30]
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کتاب‌هاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بت‌ها را عامل اصلى دانسته‌اند؛ چنان‌که خود به هند (همسر ابوسفیان) مى‌گوید: با رد دعوت محمّد، لات و عزّى را یارى کردم.[31] شاید همراهى با همسرش را که در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذکر کرد؛ چرا که تثبیت مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله)موقعیت وى را به مخاطره مى‌افکند؛ ولى برخى، آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو کشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب کشتى مى‌گرفتند. ابولهب او را بر زمین افکند و روى سینه‌اش نشست. در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یارى ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید، و وقتى ابولهب به او گفت که من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى کردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوب‌تر است، و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد؛[32] امّا گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مکه که در خاندان عبدالمطّلب، کم و بیش به آن چشم داشتند، انگیزه اصلى او بود؛ به‌ویژه که وى از یک سو در پیوندى سببى به تیره بنى‌امیه ارتباط مى‌یافت[33] که در رقابت بابنى‌هاشم کوششى بىوقفه داشتند، و از دیگر سو، در پیوندى نسبى، از‌طرف مادر با تیره بنى‌خزاعه[34] که خود زمانى ریاست مکه و کعبه را عهده‌دار بودند، پیوند داشت. مشرکان نیز وى را از همین زاویه تحریک مى‌کردند.[35] بدیهى است که روى کار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مى‌زد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى، دشمنى ابولهب با رسول خدا به آن حد بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن‌ابى‌معیط قرار گرفته‌ام؛ چون هرگاه کثافاتى بیابند، بر در خانه من مى‌ریزند.[36] دشمنى او با پیامبر(صلى الله علیه وآله)به‌گونه‌اى بود که چون حضرت در یوم‌الانذار خواست براساس امر الهىِ: «و‌اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین» (شعرا/26،‌214) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کند، برخى از زنان بنى‌هاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند[37] و چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر(صلى الله علیه وآله)که با اندک غذا و شربت آماده شده به‌وسیله على(علیه السلام) همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى به بنى‌عبدالمطّلب کرد و گفت: محمّد شما را جادو کرده[38] و بدین‌گونه مانع انذار حضرت شد، و هنگام دعوت عمومى، چون پیامبر بر فراز کوه صفا [39] یا مروه [40] رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از این‌که آنان را براى چنین پیامى به آن‌جا کشانده، نفرین کرد که خداوند در پاسخ او، سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت کرد.[41]
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرک قریش هم‌دست شد[42] و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او وا داشت؛[43]گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمى‌داشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند.[44] ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضدّ پیامبر و مسلمانان شرکت کرد و تنها فرد از بنى‌عبدالمطّلب بود که در شعب، با آنان همراه نشد[45] و پس از درگذشت ابوطالب که دشمنى قریش با پیامبر(صلى الله علیه وآله)افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت.[46] بر اساس پاره‌اى اخبار، وى پس از آن که به ریاست بنى‌هاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا اعلام کرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه که در زمان ابوطالب عمل مى‌کردى، بکوش. به لات سوگند که از تو حمایت مى‌کنم و در مقابل ابن‌غیطله که به رسول خدا اهانت کرده بود، ایستاد؛ امّا پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت.[47]
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آن‌جا گرفته شد، وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریکى نمى‌توان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبح‌گاه صبر کنند[48] و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشست.[49] ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز که همه اشراف مکه حضور یافتند، شرکت نکرد[50] و به اصرار دیگران، فقط عاص بن‌هشام بن‌مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى که از او داشت، به جاى خویش فرستاد.[51] برخى علت عدم شرکت او را درماندگى و ناتوانى‌اش ذکر کرده‌اند[52] و برخى دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنى بر شکست فضاحت‌بار مشرکان، علّت اصلى دانسته‌اند؛[53] به‌هر حال وى با این‌که در جنگ نبود، اخبار آن را پى‌گیرى مى‌کرد[54] و چون از زبان ابورافع شنید که در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌زد.[55]
ابولهب، پس از شنیدن خبر شکست مشرکان در بدر، پس از 7[56] یا 9 روز[57] بر اثر بیمارى پوستى درگذشت.[58] فرزندانش از ترس سرایت مرض، از جنازه‌اش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مکه کنار دیوارى نهاده و از دور، بى آن‌که لمسش کنند، بر او سنگ ریختند تا مدفون شد.[59] ابن‌بطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مکه یاد مى‌کند که منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مى‌زدند.[60] ابن‌جبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مى‌دهد که مى‌گفتند: از ابولهب و همسرش ام‌جمیل است.[61] نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان شدند[62] و در حنین از ثابت قدمان به‌شمار آمدند.[63]

ابولهب در شأن نزول:
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/111 صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول این سوره (با اختلافى اندک) آمده که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از نزولِ «وَ‌أَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِین» (شعراء/26، 214) دعوت از خویشاوندانش را آغاز کرد[64] یا براى دعوت عمومى بر فراز کوه صفا رفت[65] و پس از أخذ تأیید از مردم به راست‌گویى، پیام الهى را آشکار کرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: تبّاً لک، ألهذا دعوتنا = دستت زیان‌کار باد براى همین ما را دعوت کردى؟»[66] خداوند در پاسخ به این سخن، سوره پیشین را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب و تَبّ= زیان‌کار باد دستان ابولهب و خود او هم زیان‌کار شد». بخش اوّل در لعن و نفرین او و بخش دیگر گزارشى غیبى است و چون تحقق آن قطعى است، به صیغه ماضى آمده است؛[67] بنابراین، قول به این‌که وجود فعل ماضى، دلیل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است،[68] چندان مدلّل نمى‌نماید؛ به‌هر حال، مراد آیه این است: عمل ابولهب که از دست بر مى‌آید، سودى براى او نداشته،[69] خودش نیز با افتادن در آتش زیان‌کار شد.[70] زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است که روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)بزند؛ امّا نتوانست و آیه اشاره به‌آن است.[71] در زیان‌کارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.[72]
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما کَسَب= مالش و دستاوردش به‌کارش نیامد»؛ به این معنا که اندوخته‌ها و دارایى‌هایش، وى را از عذاب جهنّم حفظ نخواهند کرد[73] یا این‌که سرمایه‌ها و آن‌چه از منافع چارپایان به او رسیده و به‌دست آورده، براى او سودى ندارد.[74] برخى گفته‌اند: مراد آن است که مال او و فرزندانش، بى‌نیازش نمى‌کنند[75] و عذاب الهى را از او دور نمى‌سازند.[76] میبدى، این آیه را در پاسخ آن سخن ابولهب مى‌داند که گفته بود: اگر آن‌چه پسر برادرم مى‌گوید، حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فدیه مى‌دهم.[77]
«سَیَصلى نارًا ذاتَ لَهَب‌= زودا که به آتشى شعلهور در آید.» او به آتش شدیدى در خواهد آمد که شعله‌هاى آن،گرداگرد او را فرا مى‌گیرد. طبرسى این آیه را دلیل بر صدق گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌داند که از مرگ ابولهب در حال کفر خبر مى‌دهد.[78] آلوسى، سین در «سَیَصلى» را براى تأکید در وعید و حتمیّت آن و تنوین در «نارًا» را نشان بزرگى آتش مى‌داند[79] و نکره آمدن «لَهَب» نیز براى بیان هیبت و ترس‌انگیزى آن است.[80]
«و‌امرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَب‌ فى جیدِها حَبلٌ مِن مَسَد= و زنش هیزم‌کش [و آتش افروز معرکه] است و ریسمان از لیف خرما برگردن دارد.» این آیه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را که در آزار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شوهرش هم‌دست بود، بیان مى‌دارد. گفته‌اند: ام‌جمیل، شبان‌گاه خار و خاشاک بر سر راه رسول خدا مى‌ریخت تا او را بیازارد[81] و آیه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است که او بین مردم به سخن چینى مى‌پرداخت تا آتش دشمنى برانگیزد؛ در‌حالى‌که در گردنش ریسمانى از لیف خرما بود و آیه نیز براى تحقیر او، وى را با چنین تصویرى ارائه کرده‌است.[82]
شاید آیه بیان حال او در جهنّم باشد؛ به این معنا که در پشت او هیمه‌اى از چوب جهنّم و در گردنش زنجیرى از آتش است و وبال کار خویش را به گردن مى‌کشد.[83] از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که هرکس سوره تبّت را قرائت کند، امیدوارم که خداوند او و ابولهب را در یک خانه جمع نکند.[84] فخر رازى در این سوره، از سه خبر غیبى سخن به‌میان مى‌آورد: 1. نابودى و زیان‌کارى ابولهب؛ 2.‌بهره نبردن او از مال و فرزند ؛ 3. اهل آتش بودن او.[85] این سوره گذشته از آن‌چه بیان شد، از دیرباز مورد گفت و گوهاى تفسیرى فراوانى واقع شده‌است؛ به‌ویژه از این جهت که چرا خداوند، برخلاف سوره کافرون، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به گفتن و نفرین کردن، مأمور نکرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و این‌که آیا این سوره، زمینه ایمان آوردن ابولهب را مسدود نمى‌کند و او را در کفرش مجبور نمى‌سازد؟[86]... در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفته‌اند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختیارى انسان، باعث بطلان اختیار نمى‌شود؛ چون فرض این است که فعل و اراده الهى به فعل اختیارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختیار خود او صادر نشود باعث مى‌شود اراده خداوند از مرادش تخلف پیدا کند و این محال است[87]
به عبارت دیگر، خداوند مى‌داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادى‌اش چه کارى را انجام مى‌دهد؛ مثلاً در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى‌دانسته که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى‌آورند نه با اجبار و الزام. به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مى‌دانسته است که بندگان با صفات اختیار و با اراده خویش چه عملى را انجام مى‌دهند؛ بنابراین، چنین علمى و خبر دادن از چنان آینده‌اى تأکیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.[88]
به‌هر حال، نزول این سوره، به دیگران نشان داد که نزد خدا و در امور دین، هرگز به خویشاوندى توجه نمى‌شود؛[89] افزون بر این، مفسران در ذیل آیاتى چند، از ابولهب سخن به‌میان آورده‌اند:
1. در ذیل آیات 94‌ـ‌95 حجر/15 آورده‌اند: ابولهب یکى از مسخره‌کنندگان بود که خداوند وعده داد تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شرّ آنان کفایت کند[90]: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِکین اِنّا کَفَینـکَ المُستَهزِءین= پس آن‌چه را دستور یافته‌اى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان. ما تو را از [شرّ] ریشخندکنندگان کفایت [و حمایت]مى‌کنیم.»
2. عطا، مراد از «شانِئَک» در آیه‌3 کوثر/108 را ابولهب دانسته است؛ هرچند دیگر مفسران، مراد از آن را عاص بنوائل مى‌دانند.[91]
3. گفته‌اند: مراد از «اَفَمَن حَقَّ عَلَیهِ کَلِمَةُ العَذاب» ‌(زمر/39،19) ابولهب و پسرش عتبه است؛[92] امّا با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مکه و نیز پایداریش در جنگ حنین، چنین تطبیقى، منطقى به نظر نمى‌رسد؛ گرچه در مورد ابولهب مى‌تواند صادق باشد.
4. «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقـسیَةِ قُلوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ اولـئِکَ فى ضَلـل مُبِین= آیا کسى که خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى [‌=‌هدایت]برخوردار است، [همانند سخت دلان است]؛ پس واى بر آنان که از ترک یاد الهى، سخت‌دل هستند؛ اینان‌اند که در گمراهى آشکارند.» (زمر/‌39، 22) واحدى بر آن است که آیه درباره حمزه، على، و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على(علیه السلام) و حمزه کسانى‌اند که خداوند سینه‌شان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش کسانى‌اند که قلوبشان از ذکر خدا قاسى و سخت‌است.[93]
5. «و‌قالوا ما لَنا لانَرى رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار‌= و [ در دوزخ] گویند ما را چه شده است که مردانى را که از بدکرداران شمردیمشان، [در‌این‌جا] نمى‌بینیم؟» (ص/38،62) گفته‌اند: مراد از ضمیر فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قریش‌اند.[94]
6. سهیلى مراداز «یـاَیُّهَا الکـفِرون» (کافرون/109،1) را ابولهب دانسته است.[95]
7. ابن‌شهر آشوب از ابن‌عباس آورده که روزى ولیدبن‌مغیره از ترس گسترش اسلام در بین افراد خارج مکّه، از قریش خواست تا راهى براى جلوگیرى آن بیابند. هرکس پیش‌نهادى داد. ابولهب گفت: مى‌گویم او شاعر است. در پاسخ او، آیه «و‌ما هُوَ بِقَولِ شاعِر» (الحاقّه/69، 41) نازل شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شاعر بودن مبرّا دانست.[96]


منابع
اسباب النزول،واحدى؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ اعلام القرآن؛ اعلام النبوه؛ الاغانى؛ انساب الاشراف؛ انوار‌التنزیل و اسرار التاویل، بیضاوى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ البدء و التاریخ؛ البدایة و النهایه؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ تاریخ الامم والملوک، طبرى؛ تاریخ الخمیس؛ تاریخ الیعقوبى؛ التحفة اللطیفة فى تاریخ المدینه؛ التعریف و الاعلام؛ تفسیرالبصایر؛ تفسیر غرائب‌القرآن؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ تفسیر القمى؛ التفسیرالکبیر؛ تفسیر نمونه؛ جامع‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ الخصائص الکبرى او کفایة الطالب اللبیب فى خصائص الحبیب؛ الدرر فى اختصار المغازى والسیر؛ رجال أنزل اللّه فیهم قرآناً؛ رحلة ابن‌بطوطه؛ رحلة ابن‌جبیر؛ روح‌المعانى فى تفسیر القرآن‌العظیم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ زادالمعاد؛ السیرة الحلبیه؛ السیرة النبویه، ابن‌هشام؛ السیرة النبویه، زینى دحلان؛ السیر والمغازى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم؛ الطبقات الکبرى؛ غرر التبیان فى من لم یسم فى القرآن؛ الکامل فى التاریخ؛ الکشاف؛ کشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛ معجم الصحابه؛ المغازى؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ المیزان فى تفسیر القرآن.

پی نوشت:
[1]. المعارف، ص‌125.
[2]. البدء والتاریخ، ج‌4، ص‌155.
[3]. المعارف، 119.
[4]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌4، ص‌603.
[5]. الطبقات، ج1، ص93؛ تفسیرابن‌کثیر، ج4، ص63؛ المعارف، ص125.
[6]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌244.
[7]. زاد المعاد، ج‌2، ص‌338.
[8]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814.
[9]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[10]. التحفة اللطیفه، ج‌1، ص‌8.
[11]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[12]. السیرة النبویه، ج1، ص27؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص222‌ـ‌223.
[13]. الصحیح من سیرة‌النبى، ج2، ص80؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌95‌ـ‌96؛ الطبقات، ج‌1، ص‌87.
[14]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[15]. مناقب، ج‌1، ص‌62.
[16]. المنتظم، ج‌2، ص‌15.
[17]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌56.
[18]. الاصابه، ج‌8، ص‌460‌ـ‌461؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌244.
[19]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌657؛ البرهان، ج‌5، ص‌788.
[20]. رجال انزل اللّه فیهم قرآنا، ج‌7، ص‌96.
[21]. المغازى، ج‌3، ص‌874.
[22]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌415‌ـ‌416.
[23]. الکامل، ج‌2، ص‌70.
[24]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147‌ـ‌148.
[25]. السیر و المغازى، ص‌232.
[26]. مجمع البیان، ج‌7، ص‌322.
[27]. مناقب، ج‌1، ص‌77.
[28]. البحر المحیط، ج‌7، ص‌58.
[29]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌111.
[30]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[31]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌69.
[32]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147.
[33]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466.
[34]. المعارف، ص‌119.
[35]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130؛ مناقب، ج‌1، ص‌175.
[36]. الطبقات، ج‌1، ص‌157؛ انساب الاشراف، ج‌1، ص‌148.
[37]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌134.
[38]. تاریخ طبرى، ج‌1، ص‌542.
[39]. الطبقات، ج‌1، ص‌156‌ـ‌157.
[40]. همان، ص‌61؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌27.
[41]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌351؛ البدایة و النهایه، ج‌3، ص‌31.
[42]. الطبقات، ج‌1، ص‌157.
[43]. البدء و التاریخ، ج‌5، ص‌17؛ الاصابه، ج‌8، ص‌461.
[44]. معجم الصحابه، ج‌3، ص‌196.
[45]. السیرة النبویه، ج 1، ص‌269؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص‌550.
[46]. البدءوالتاریخ، ج‌4، ص‌154‌ـ‌155.
[47]. الطبقات، ج‌1، ص‌164؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌106‌ـ‌107.
[48]. تفسیر قمى، ج‌1، ص‌302.
[49]. الطبقات، ج‌1، ص‌176‌ـ‌177.
[50]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ الاغانى، ج‌4، ص‌205.
[51]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌203.
[52]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[53]. الطبقات، ج‌8، ص‌36‌ـ‌37؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌24؛ السیرة‌الحلبیه، ج‌2، ص‌377.
[54]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌242.
[55]. الطبقات، ج‌4، ص‌55؛ الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[56]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌343.
[57]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌46.
[58]. المعارف، ص‌125.
[59]. الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[60]. رحلة ابن‌بطوطه، ص‌142.
[61]. رحلة ابن‌جبیر، ص‌88.
[62]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌439.
[63]. الطبقات، ج‌6، ص‌11؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌62.
[64]. جامع‌البیان، مج15، ج30، ص‌439؛ الطبقات، ج1، ص‌156‌ـ‌157.
[65]. البصائر، ج‌60، ص‌298؛ جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[66]. جامع البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌439.
[67]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[68]. اعلام القرآن، ص‌91.
[69]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌438.
[70]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌851.
[71]. الکشاف، ج‌4، ص‌813.
[72]. المغازى، ج3، ص874؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌138؛ غرائب‌القرآن، ج‌6، ص‌589.
[73]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[74]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814‌ـ‌815.
[75]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[76]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[77]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص657؛ روض‌الجنان، ج‌20، ص‌456.
[78]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[79]. روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌471.
[80]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[81]. الکشاف، ج‌4، ص‌815.
[82]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[83]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌462.
[84]. همان.
[85]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌170‌ـ‌171.
[86]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌168‌ـ‌169.
[87]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[88]. نمونه، ج‌27، ص‌424.
[89]. الفرقان، ج‌20، ص‌501.
[90]. مناقب، ج1، ص106‌ـ‌107؛ الکامل،ج2، ص70؛ الدرر، ج‌1، ص‌47.
[91]. مفحمات الاقران، ص‌215.
[92]. غررالتبیان، ص‌452.
[93]. اسباب النزول، ص‌310.
[94]. غررالتبیان، ص‌450.
[95]. التعریف والاعلام، ص‌395.
[96]. مناقب، ج‌1، ص‌77.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۷


قـرآن مجموعه آیات و سوره هاى نازل شده بر پیامبر اسلام است که پیش ازهجرت و پس از آن در مـناسبت هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون به طور پراکنده نازل شده است سپس گردآورى شـده و بـه صورت مجموعه کتاب درآمده است نزول قرآن تدریجى, آیه آیه و سوره سوره, بوده و تا آخـریـن سال حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ادامه داشته است در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هرگاه پیش آمدى رخ مى داد یا مسلمانان بامشکلى روبرو مى شدند, در ارتباط با آن پیش آمد یا براى رفع آن مشکل یا احـیاناپاسخ به سؤال هاى مطرح شده, مجموعه اى از آیات یا سوره اى نازل مى شد این مناسبت ها و پـیـش آمـدهـا را اصـطـلاحا اسباب نزول یا شان نزول مى نامند, که دانستن آن ها براى فهم دقیق بـسـیارى از آیات ضرورى است این نزول پراکنده, قرآن را ازدیگر کتب آسمانى جدا مى‌سازد زیرا صـحف ابراهیم و الواح موسى یک جا نازل شد و همین امر موجب عیب جویى مشرکان گردید: ((و قـال الـذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة, کسانى که کفر ورزیده اند گفتند: چرا قرآن یک جا بر او نازل نگردیده؟)) در جواب آنان آمده: ((کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا((1)), ایـن بـه خـاطـر آن است که قلب تو را به وسیله آن استوار گردانیم و [ازاین رو] آن را به تدریج بر تو خـوانـدیـم)) در جـاى دیـگـر مـى گـویـد: ((و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا((2)), قرآنى که آیاتش را از هم جدا کردیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به تدریج نازل کردیم)).


بـه طـورى کـه از قـرآن اسـتـنـباط مى شود, حکمت تدریجى بودن نزول قرآن آن است که پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم و مـسـلمانان احساس کنند هم واره مورد عنایت خاص پروردگارقرار دارند و پیوسته رابطه آنان با حق تعالى استوار است و این تداوم نزول باعث دل‌گرمى و تثبیت آنان را فراهم سازد (( واصبر لحکم ربک فانک باعیننا ((3)), و دربرابر دستور پروردگارت شکیبا باش چرا که مورد عـنایت کامل ما قرار دارى)) .


این قبیل دل گرمى هاى مداوم براى پیامبر اسلام فراوان بوده است و در قرآن در مواردبسیارى بدان اشاره شده است.


آغاز نزول


آغاز نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و در شب قدر صورت گرفت :


((شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان)) ((4))


((انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین, فیها یفرق کل امر حکیم)) ((5))


((انا انزلناه فی لیلة القدر)) ((6))


شـب قـدر ـ‌نزد امامیه‌ـ میان دو شب مردد است: شب 21 و 23 ماه مبارک رمضان شیخ کلینى از حـسـان بن مهران روایت کرده است گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: شب قدر کدام است؟ فرمود: ((آن را در یکى از دو شب 21 و 23 جستجوکن))


زراره از امام صادق علیه السلام روایت کرده فرمود: ((شب 19 شـب تـقـدیـر است, شب 21 شب تعیین و شب 23 شب ختم و امضاى امر است))((7))


شیخ صـدوق مـى گوید: ((مشایخ ما اتفاق نظر دارند که لیلة القدر, شب 23 ماه رمضان است))((8)) این شب را ((لیلة الجهنى)) نیز گویند به شرحى که در حدیث ابوحمزه ثمالى آمده است ((9))


سه سال تاخیر نزول


آغـاز وحـى رسـالى (بعثت) در 27 ماه رجب, 13 سال پیش از هجرت (609میلادى) بود ((10))؛ ولـى نـزول قـرآن بـه عـنـوان کـتـاب آسـمـانـى, سـه سـال تـاخـیـرداشت این سه سال را به نام ((فـتـرت))((11)) مـى خـوانند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در این مدت دعوت خود را سرى انجام مى داد تا آیه ((فـاصـدع بـمـا تؤمر))((12)) نازل شد و دستوراعلان دعوت را دریافت کرد ((13))


ابوعبداللّه زنجانى گوید: ((پس از نزول آیه ((اقراباسم ربک الذی خلق)) ((14)) تا مدت سه سال قرآن نازل نـشـد و ایـن مـدت را فترت وحى مى نامند, سپس قرآن به صورت تدریجى نازل گردید که مورد اعـتـراض مـشـرکـیـن قـرار گـرفـت)) ((15)) چـنـان که در آیه ((لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة))((16)) به آن اشارت رفت.


مدت نزول


مـدت نـزول تدریجى قرآن بیست سال است. نزول قرآن سه سال بعد از بعثت آغاز و تا آخرین سال حـیـات پـیـامـبر صلی الله علیه وآله وسلم ادامه داشت. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینى رازى (متوفاى 328) حدیثى آورده است که حفص بن غیاث ازامام جعفرصادق علیه السلام مىپرسد: با آن که نزول قرآن در مدت 20 سال بـوده, چـراخـداونـد فـرمـوده اسـت: ((شـهـر رمـضـان الـذی انـزل فـیـه الـقـرآن)) ((17))


مـحـمـد بـن مـسعود عیاشى سمرقندى (متوفاى 320) از ابراهیم بن عمر صنعانى نقل مى کند که بـه حـضـرت امام صادق علیه السلام عرض کرد: چگونه قرآن در ماه رمضان نازل گردیده با آن که در مدت بـیـسـت سال نازل شده است؟((18)) على بن ابراهیم قمى مى گوید: ازامام صادق علیه اسلام سؤال شد: چـگـونـه قرآن در ماه رمضان نازل گردید, با آن که در طول بیست سال نازل شده است؟ ((19)) امـام صادق  علیه السلام در روایات مذکور تصریح فرمودند: ((ثم نزل فی طول عشرین عاما)) که ابن بابویه صـدوق ((20)) وعـلامـه مـجـلـسـى ((21)) و سـیـد عـبداللّه شبر ((22)) و دیگران این نظر رابرگزیده اند ((23)).


سـعـیـدبـن مـسیب, (متوفاى 95), از بزرگان تابعین و از فقهاى سبعه مدینه ,مى گوید: قرآن بر پیامبر اسلام  صلی الله علیه وآله وسلم  در سن 43 سالگى نازل شد ((24)) و این غیر از بعثت است که به اتفاق امت در سن 40 سالگى بوده است واحدى نیشابورى ازعامر بن شراحیل شعبى, از فقها و ادباى تابعین (20 ـ 109), نـقـل مى کند که گفته است: ((مدت نزول قرآن حدودا بیست سال بوده است)) ((25)) , و نـیز امام احمدبن حنبل از وى نقل مى کند که گفته است: ((نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در سن چهل سالگى بـوده است و پس از سه سال, قرآن در مدت بیست سال نازل شده)) وابوالفدا, معروف به ابن کثیر مـى گـوید: ((سند این نقل کاملا صحیح است)) ((26)) ابوجعفر طبرى از عکرمه روایت کرده که ابـن عـبـاس گـفـتـه اسـت: ((نزول قرآن, از آغاز تا پایان, بیست سال به طول انجامید)) ((27)) ابـوالفدا اسماعیل بن کثیر دمشقى (متوفاى 774) از محمدبن اسماعیل بخارى حدیثى مى آورد که ابن عباس و عایشه گفتند: ((قرآن به مدت ده سال در مکه و ده سال درمدینه نازل شد)) و نیز از ابـوعـبـید قاسم بن سلام روایت بیست سال نزول قرآن راآورده و در پایان گفته است: ((هذا اسناد صحیح)) ((28)).


در این جا سه پرسش مطرح مى شود:


ـ چـگونه نزول قرآن یا آغاز نزول آن در شب قدر بوده است در حالى که بعثت پیامبر در 27 رجب با پنج آیه از اول سوره علق آغاز شد؟


ـ چـگونه نزول قرآن در شب قدر انجام گرفته است در حالى که قرآن در مدت بیست سال, نجوما یعنى هر چند آیه و در مناسبت‌هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون, نازل شده است؟


ـ کـدام آیـات یـا سوره براى نخستین بار بر پیامبر  صلی الله علیه وآله وسلم  نازل شده است؟


اگر اولین آیات یااولین سوره, سوره علق و پنج آیه از ابتداى آن است, چرا به سوره حمد((فاتحة الکتاب)) مى گویند؟


جـواب پـرسـش اول و سوم روشن است زیرا نزول قرآن, چنان که اشاره شد, سه سال پس از بعثت انجام گرفته است در سه سال اول بعثت, دعوت به گونه سرى انجام مى گرفت و هنوز براى اسلام کـتابى نازل نشده بود تا آن که آیه ((فاصدع بماتؤمر)) ((29)) نازل گردید و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم  به اعلام عـلنى دعوت ماموریت یافت ونزول قرآن آغاز شد ((30)) اما چرا به سوره حمد ((فاتحة الکتاب)) مـى گـویـنـد, اگر این نام را در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم  برآن سوره اطلاق کرده باشند ((31)) , بدین دلیل است که اولین سوره کاملى است که بر پیامبر نازل شده است در برخى روایات آمده است کـه هـمـان روز اول بـعـثـت, جـبرئیل نماز و وضو را طبق آیین اسلام به پیامبرتعلیم نمود, زیرا ((لاصلاة الا بفاتحة الکتاب)), بنابراین سوره مذکور به طور کامل نازل شد ((32)).


در مـورد پـرسـش دوم: یـعنى نزول قرآن در شب قدر و تعارض آن با نزول تدریجى, گفت وگو بسیار است و آراى مختلف در این زمینه عرضه شده است که خلاصه اى از آن را در ذیل مى آوریم:


نظر اول: آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده است, چنان که از ظاهر آیه ((شهررمضان الذی انزل فیه القرآن)) ((33)) به دست مى‌آید بیش تر محققین این راى رابرگزیده اند زیرا معاصرین نزول آیه از واژه قـرآن, قـرآن کـامـل را نـمـى فهمیدند بر اساس این نظر آیه مذکور ابتداى نزول را مى رساند ازایـن رو بـیـش تـر مـفـسـریـن آیـه شـریـفـه را این گونه تفسیر کرده اند: ((ای بد نزول القرآن فیه)) ((34)) مگر کسانى که متعبد به ظاهر روایاتند ((35)) روایات درباره تفسیر قرآن, حجیت تـعـبـدیه ندارند, زیرا تعبد در مورد عمل است, نه در مورد عقیده و درک مخصوصا اگر روایات با ظـاهـر لـفـظ مـخـالـف بـوده و نـیـاز به تاویل داشته باشند به علاوه این قرآن با الفاظ و عبارات وخـصوصیاتش نمى تواند یک جا و در یک شب نازل شده باشد, مگر آن که به تاویل دست بزنیم مثلا در قرآن از گذشته اى خبر مى دهد که نسبت به اولین شب قدر,آینده دور محسوب مى شود براى مثال:


((و لـقـد نـصـرکـم اللّه بـبـدر و انتم اذلة ((36)), خداوند شما را در [جنگ] بدر یارى کرد [و بر دشمنان خطرناک پیروز ساخت] در حالى که شما [نسبت به آنان] ناتوان بودید)).


((لـقد نصرکم اللّه فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا وضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل اللّه سکینته على رسوله و على المؤمنین و انزل جـنـودا لم تروها((37)), خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد [وبر دشمن پیروز شدید] و [نیز] در روز حنین آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما رامغرور ساخت, ولى [این فزونى جمعیت] هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت [به دشمن] کرده, فرار نـمـودید آن گاه خداوند سکینه [آرامش] خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرود آورد, و سپاهیانى فرو فرستادکه آن ها را نمى دیدید)).


((الا تـنـصـروه فـقد نصره اللّه اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان اللّه معنا فانزل اللّه سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل کلمة الذین کفروا السفلى و کلمة اللّه هی العلیا و اللّه عزیز حکیم ((38)), اگر او را یارى نکنید قطعاخدا او را یارى کرد [و در مشکل ترین لحظه ها او را تنها نگذاشت] آن هنگام که کافران او را [از مکه] بیرون کردند, در حالى کـه دومین نفر بود [و یک نفر بیش ترهم راه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار بودند وقتى به هم راه خود مى گفت: غم مخور, خدا با ماست, در این موقع خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر او فـروفـرسـتـاد و او را با سپاهیانى که آن ها را نمى‌دیدید تقویت نمود و گفتار [و هدف] کافران را پست تر گردانید و آنان را با شکست مواجه ساخت] و سخن خدا [و آیین او] برتر [و پیروز] است و خداوند عزیز و حکیم است)).


((عـفـا اللّه عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین((39)), خداوند تو را بخشید چرا پیش از آن که راست گویان و دروغ گویان را بشناسى به آنان اجازه دادى؟ [خوب بود صبر مى کردى تا هر دو گروه خود را نشان دهند])).


((فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه و کرهوا ان یجاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه و قـالـوا لا تـنـفـروا فـی الـحر ((40)), برجاى ماندگان [از جنگ تبوک] از مخالفت با رسول خدا خوشنود بودند و کراهت داشتند که با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد کنند و [به یک دیگر و به مؤمنان] گفتند: در این گرما [به سوى میدان ]بسیج نشوید)).


((و جاء المعذرون من الا عراب لیؤذن لهم و قعد الذین کذبوا اللّه و رسوله ((41)), وعذر خواهان از اعـراب [نـزد تو] آمدند که به آنان اجازه [ترک جهاد] داده شود و آنان که به خدا و پیامبرش دروغ گفتند بدون هیچ عذرى در خانه خود نشستند)).


((و الـذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و ارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل ((42)), گروهى دیگر از آنان, کسانى هستند که مسجدى ساختندبراى زیان [به مسلمانان] و [تـقـویـت] کـفر و تفرقه افکنى میان مؤمنان و کمین گاهى براى کسى که با خدا و پیامبرش به جنگ برخاسته بود)).


((من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر وما بدلوا تـبـدیـلا ((43)), در مـیـان مـؤمـنـان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدابستند صادقانه ایستاده اند بعضى پیمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشیدند] و برخى دیگر در [همین] انتظارند, و هرگز تغییر و تبدیلى در عهدو پیمان خود ندادند)).


((قـد سـمـع اللّه قـول الـتـی تجادلک فی زوجها و تشتکی الى اللّه و اللّه یسمع تحاورکما ((44)), خداوند سخن زنى را که درباره شوهرش با تو گفتگو و به خداشکایت مى کرد شنید [و تقاضاى او را اجابت کرد], خداوند گفتگوى شما را با هم [و اصرار آن زن را درباره حل مشکلش] مى شنید)).


این قبیل آیات در قرآن بسیار است که از گذشته خبر مى دهد و اگر نزول آن درشب قدر (اولین شب قدر) بوده باشد, باید به صورت مستقبل (آینده دور) بیاید وگرنه سخن, از حالت صدق و ظاهر حقیقت به دور خواهد بود.


علاوه بر استدلال مذکور, در قرآن آیات ناسخ و منسوخ, عام و خاص, مطلق ومقید, مبهم و مبین بسیار است در حالى که مقتضاى ناسخ بودن, تاخیر زمانى آیات ناسخ از منسوخ است هم چنین بقیه تـقـیـیـدات و مخصوصا بیان مبهمات که لازمه طبیعى و عادى آن وجود فاصله زمانى است پس هرگز معقول نیست که قرآن موجود یک جا نازل شده باشد و نیز خود آیه ((شهر رمضان الذی انزل فـیـه الـقرآن)) ((45)) و آیات مشابه از گذشته حکایت دارند, به گونه اى که شامل خود این آیات نـمـى شـوند پس این آیات از چیز دیگر, جز خود خبر مى دهند و آن شروع نزول قرآن است توضیح ایـن کـه ایـن آیات خود جز قرآنند و اگر از تمامى قرآن خبرمى دادند که در شب قدر نازل شده از خـود نـیـز خـبـر داده انـد پس لازمه آن, این است که این آیات نیز در شب قدر نازل شده باشند و بایستى بدین صورت گفته شود:((الذی ینزل)) یا ((انا ننزله)) تا این که حکایت از زمان حال باشد, ولـى این آیات از غیرخود خبر مى دهند و این نیست جز آن که بگوییم منظور از نزول در شب قدر, آغازنزول بوده است نه این که همه قرآن یک جا در این شب نازل شده باشد.


شیخ مفید درباره گفتار صدوق که براى قرآن دو نزول فرض کرده است: دفعى وتدریجى که نظر پنجم است مى گوید:


((مـنـشا آن چه شیخ ابوجعفر صدوق برگزیده خبر واحدى است که نه موجب علم مى شود تا آن را بـاور کـرد, و نـه مـوجـب عـمـل مـى گـردد تا آن را تعبدا پذیرفت به علاوه نزول قرآن در حالات گـونـاگـون و در مـنـاسـبت هاى مختلف که اسباب نزول خوانده مى شود, خود شاهدى است بر نپذیرفتن ظاهر آن خبر, زیرا قرآن درباره جریاناتى سخن مى گوید که پیش از حدوث آن مفهومى ندارد و نمى تواند حقیقت باشد, جز آن که همان موقع نازل شده باشد مثلا قرآن از گفته منافقین خـبـر مـى دهـد:((و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون)) ((46)) و یا گفتار مـشـرکـان رانـقـل مـى کـند ((و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم مالهم بذلک من علم)) ((47)) ایـن گـونـه خـبـرهـا از گـذشـتـه است, نمى شود پیش از زمان وقوع صادر شود در قرآن نظایر چنین اخبار فراوان است ((48)).


سـیـد مـرتضى علم الهدى نیز مى گوید: ((اگر شیخ ابوجعفر صدوق در این که قرآن یک جا نازل شده است بر روایات تکیه کرده باشد, آن ها نه موجب علم اند و نه مایه یقین و در مقابل آن ها روایات بـسـیـارى است که خلاف آن را ثابت مى کند و قرآن رانازل شده در مناسبت هاى مختلف مى داند بـرخـى در مـکه و برخى در مدینه و احیاناحضرت رسول در پیش آمدهایى منتظر مى ماند تا آیه یا آیـاتـى نـازل شـود, ایـن قبیل آیات در قرآن بسیار است به علاوه خود قرآن صریحا دلالت دارد که بـه طـور پـراکـنده نازل شده است: ((و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لـنـثـبـت به فؤادک و رتلناه ترتیلا))((49)) آیه ((کذلک لنثبت)) نشان مى دهد که قرآن به طور پراکنده نازل شده است تا موجب استوارى قلب پیامبر گردد))((50)).


نـظـر دوم: گروهى معتقدند که در شب قدر هر سال, آن اندازه از قرآن که نیاز سال بود یک جا بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل مى شد, سپس همان آیات تدریجا در ضمن سال, برحسب مناسبت ها و پیش آمدها نـازل مـى گـردیده است بر این فرض, مقصود از شهررمضان‌ـ که قرآن در آن نازل شده است‌ـ و هم چنین لیلة القدر, یک رمضان و یک لیلة القدر نیست, بلکه همه ماه هاى رمضان و همه شب‌هاى قـدر هـر سـال مـنـظـوراسـت یـعـنـى نـوع مـقـصـود اسـت نـه شـخـص ایـن نـظـر را به ابن جـریج, عبدالملک بن عبد العزیز بن جریج (متوفاى 150) نسبت داده اند و برخى دیگر ازدانش مندان نـیـز بـا آن موافقند ((51)) این نظر با ظاهر تعبیر قرآن ـ‌چنان که گذشت‌ـ منافات دارد و تمام اعتراضاتى که بر نظر پنجم وارد است بر این نظر نیز وارد مى باشد.


نـظـر سـوم: مـقصود از ((انزل فیه القرآن)) انزل فی شانه یا فی فضله القرآن است سفیان بن عیینه (مـتـوفاى 198) مى گوید: ((معنى الایة: انزل فی فضله القرآن))ضحاک بن مزاحم (متوفاى 106) مـى گوید: ((انزل صومه فی القرآن)) برخى دیگر نیزآن را پذیرفته اند ((52)) البته این احتمال با آیـه ((شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن)) ((53)) در سوره بقره ممکن است سازگار باشد, اما با آیات سوره دخان وقدر سازگار نمى سازد.


نـظـر چـهـارم: بیش تر آیات قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده است که برخى علما مانند سید قـطـب آن را بـه صورت احتمال آورده اند ((54)), ولى هیچ نشانه اى براى اثبات این نظر در دست نـیست به علاوه این نظر مخصوص آیه سوره بقره است و شامل دو سوره قدر و دخان که مى گوید ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم, نمى شود.


بنابراین سه نظر اخیر قابل پذیرش نیستند عمده نظر اول و نظر پنجم است.


نـظـر پـنجم: گروهى معتقدند که قرآن دو نزول داشته است: دفعى و تدریجى درشب قدر همه قـرآن یـک جـا بـر پـیـامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده , سپس در طول مدت نبوت دوباره به تدریج نازل گـردیده است این نظر شاید مشهورترین نظر نزد اهل حدیث باشد و منشا آن روایاتى است که این تـفـصـیـل در آن هـا آمـده است برخى به ظاهرروایات اخذ کرده و برخى با تاویل, آن را پذیرفته اند جلال الدین سیوطى مى گوید:((صحیح ترین و مشهورترین اقوال همین قول است و روایات بسیار بـرآن دلالـت دارد)) از ابـن عـبـاس روایـت کـرده انـد: ((انزل القرآن لیلة القدر جملة واحدة الى السماالدنیا و وضع فی بیت العزة ثم انزل نجوما على النبی صلی الله علیه وآله وسلم فی عشرین سنة))((55)).


طـبـق روایـات اهل سنت قرآن یک جا از عرش بر آسمان اول (پایین ترین آسمان ها) نازل گردید, آن گاه در جاى گاهى به نام ((بیت العزة)) به ودیعت نهاده شد,ولى در روایات شیعه آمده است که قـرآن از عـرش بـر آسـمان چهارم فرود آمد و در((بیت معمور)) نهاده شد صدوق آن را جز عقاید امـامیه دانسته است: ((نزل القرآن فی شهر رمضان فی لیلة القدر جملة واحدة الى البیت المعمور فـى الـسما الرابعة ثم نزل من البیت المعمور فی مدة عشرین سنة و ان اللّه ـ عزوجل ـ اعطى نبیه الـعـلـم جـمـلـة)) ((56)) اگـرچـه اهـل ظـاهـر, بـه ظـاهـر ایـن روایـات بـسنده کرده , آن را همین گونه پذیرفته اند, ولى اهل تحقیق به دلیل اشکالات زیر آن روایات را تاویل برده اند:


حـکمت و مصلحت نزول قرآن از عرش به آسمان اول یا چهارم و قرار دادن آن دربیت العزة یا بیت معمور چیست؟ چه حکمتى در این نقل مکان نهفته است؟


به علاوه این نزول چه سودى براى مردم یا براى پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دارد که خداوند آن را باعظمت یاد مى کند؟


آن چه از قرآن خواندنى است همان آیات و سوره و معانى و مفاهیم راه گشاست آیا آمدن آن در شب قدر در آسمان اول یا چهارم کسب فضیلتى است و توفیقى براى مردم ایجاد مى کند؟


فـخـر رازى در جواب این پرسش ها گفته است: ((شاید تسهیل امر مورد نظربوده است تا در موقع نیاز به نزول آیه یا سوره, جبرئیل بتواند فورا از نزدیک ترین جا,آیه مورد نیاز را بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرود آورد)) ((57)) ولـى ایـن جـواب, متناسب با مقام علمى فخر رازى نیست, زیرا در ملا اعلى (ماورا الطبیعه) قرب و بعد مکانى وجود ندارد.


در زمینه نزول دفعى و تدریجى قرآن, بزرگان توجیهاتى دارند که بیش تر جنبه تاویل احادیث یاد شده را دارد که در این جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:


1- مقصود از نزول دفعى قرآن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در شب قدر, آگاهى دادن پیامبربه محتواى کلى قـرآن اسـت ایـن تـاویـل در کلام شیخ صدوق آمده است او مى گوید: ((وان اللّه اعطى نبیه العلم جملة)), یعنى قرآن با بیان الفاظ و عبارات در آن شب برپیامبر نازل نشده است, بلکه صرفا علم به آن را به او عطا کردند و پیامبر اجمالا برمحتواى قرآن آگاهى یافت.


2- فیض کاشانى بیت معمور را قلب پیامبر دانسته است, زیرا قلب آن بزرگ وارخانه معمور خداست کـه در آسمان (رتبه) چهارم جهان ماده قرار دارد پیامبر, مراتب جماد و نبات و حیوان را پشت سر گذارده و به اوج مرتبه چهارم یعنى جهان انسانیت نایل گشته است آن گاه قرآن در مدت بیست سـال, از قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به لسان شریفش , هرگاه که جبرئیل مقدارى از آن را نازل مى کرد, جریان مى یافت ((58)) این تفسیر هم مشکلى را حل نمى کند, زیرا چنین توجیهى بیان گردو نوع نزول نخواهد بود, تنها آگاهى هاى کلى و محتوایى را نشان مى دهد.


3- ابوعبداللّه زنجانى گوید: روح قرآن که اهداف عالى قرآن است و جنبه هاى کلى دارد, در آن شب بـر قلب پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تجلى یافت ((نزل به الروح الا مین على قلبک)) ((59)), سپس در طول سـال هـا بـر زبـان مـبـارکـش ظاهر گشت ((و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث و نزلناه تنزیلا))((60)).


4- عـلامـه طـبـاطبایى همین تاویل را با بیانى لطیف تر مطرح کرده و فرموده است: ((اساسا قرآن داراى وجـود و حـقـیـقـتى دیگر است که در پس پرده وجود ظاهرى خود پنهان و از دید و درک معمولى به دور است قرآن در وجود باطنى خود از هرگونه تجزیه و تفصیل عارى است نه جز دارد و نـه فـصـل و نـه آیه و نه سوره, بلکه یک وحدت حقیقى به هم پیوسته و مستحکمى است که در جاى گاه بلند خود استوار واز دست رس همگان به دور است)).


((کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر ((61)), کتابى است که آیاتش استحکام یافته, سپس از جانب حکیمى آگاه, به روشنى بیان شده است)).


((و انـه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم ((62)), و آن در ام الکتاب [لوح محفوظ] نزدما بلندپایه و استوار است)).


((انـه لـقـرآن کـریـم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون ((63)), آن قرآن گرامى درکتاب محفوظى [سر بسته و پنهان] جاى دارد و جز پاکان نمى توانند به آن دست زنند [دست یابند])).


((و لـقـد جـئناهم بکتاب فصلناه على علم ((64)), و در حقیقت , ما کتابى براى آنان آوردیم که [اسرار و رموز] آن را با آگاهى شرح دادیم)).


پس قرآن داراى دو وجود است: ظاهرى در قالب الفاظ و عبارات, و باطنى درجاى گاه اصلى خود لـذا قرآن در شب قدر با همان وجود باطنى و اصلى خود ـ که داراى حقیقت واحدى است ـ یک جا بـر قـلـب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرود آمد سپس تدریجا با وجود تفصیلى و ظاهرى خود در فاصله هاى زمانى و در مناسبت هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون در مدت نبوت نازل گردید ((65)).


ایـن گـونـه تـاویـلات, از یک نوع لطافت و ظرافت برخوردار است که در صورت وجود مقتضى و داشـتن سند اثباتى, مى تواند کاملا مناسب باشد از طرف دیگرظاهر آیات قرآن, به همین قرآن که در دسـت مـردم اسـت اشـاره دارد و از قرآن دیگر و حقیقتى دیگر که پنهان از چشم همگان باشد سخن نمى گوید.


خـداونـد بـراى ابـراز عـظمت این ماه (رمضان) و این شب (لیلة القدر) مساله نزول قرآن را در آن مـطـرح مـى سازد و باید این مطلب قابل فهم و درک شنوندگان باشد, واز قرآنى سخن بگوید که مـورد شناسایى مردم (مورد خطاب) بوده باشد به علاوه خبر دادن از نزول قرآن (قرآن باطنى) از جاى گاه بلندتر به جاى گاه پایین تر, که هر دواز دست‌رس مردم و حتى پیامبر اکرم  صلی الله علیه وآله وسلم  ه دور اسـت, چـه فـایده اى مى تواندداشته باشد, تا با این ابهت و عظمت از آن یاد کند بنابراین این گونه تـاویـلات زمـانـى مـنـاسـب است که اصل موضوع ثابت شده باشد و اگر بخواهیم آیات مذکور را تـفـسـیرکنیم, این گونه تاویلات چاره ساز نیست و آیات یاد شده شروع فرود آمدن قرآن را یادآور مى شود.



پی نوشت:

1 - فرقان 25: 32.

2 - اسرا 17: 106.

3 - طور 52: 48.

4 - بقره 2: 185.

5 - دخان 44: 4 ـ 3.

6 - قدر 97: 1.

7 - ر ک : مـحـمـدبـن حسن حر عاملى , وسایل الشیعة , ج 7, ابواب احکام شهر رمضان , باب 32, حدیث 1 و2شیخ طوسى , التهذیب , ج4 , ص 330, شماره 1032.

8 - شیخ صدوق , الخصال , ج2 , ص 102 التمهید, ج1 , ص 109 ـ 108.

9 - ر ـ ک : وسایل الشیعه ج 10 ص 355 التمهید ج 1 ص 108.

10 - در ایـن کـه بـعـثت در 27 ماه رجب اتفاق افتاده است , روایات بسیارى وارد شده و در آن ها عـبـادات ویـژه اى سـفارش شده است , زیرا آن روز را پیوسته باب فتح برکات دانسته اند (ر ک : ابن الـشـیخ , الامالى , ص 28 کافى ,ج 4, ص 149 بحارالانوار, ج 18, ص 189 وسایل الشیعة , ج 7, ابواب الـصـوم الـمـنـدوب , بـاب 15,حدیث 7 ـ 1مناقب ابن شهر آشوب , ج 1, ص 150 سیره حلبیة , ج1 , ص 238 منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد, ج3, ص 362), ولى ابوجعفر طبرى آملى (224 ـ 310) روایـتـى دارد که به استناد آیه 41 سوره انفال ((و ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الـجـمعان)) آغاز بعثت را روز 17 رمضان دانسته است , زیرا این آیه درباره جنگ بدر که در همین زمـان اتـفـاق افتاد, نازل شد و ظاهرا ابوعبداللّه زنجانى آن را تایید کرده است (تاریخ القرآن , ص 7) ولى آیه کریمه صرفا اشاره دارد که در این روز آیه هایى از قرآن درباره انفال و دیگر شؤون مربوط به جـنـگ بـر پـیـامـبر نازل شده است, اما درباره آغاز نزول قرآن یا بعثت در این روز سخنى در بین نیست (التمهید, ج1 , ص 106).

11 - فـتـرت بـه مـعـنـاى سستى و کاهش یافتن است در این جا کنایه از قطع تداوم وحى قرآنى مى باشد.

12 - حجر 15: 94.

13 - ر ک : سـیـره ابـن هـشـام , ج1 , ص 280 ابـو الـحـسـن عـلـى بـن ابـراهیم القمى1 ابو الحسن على بن ابراهیم القمى , 4 , تفسیر قمى , ذیل آیه 94 سوره حجرمناقب ابن شهر آشوب , ج1 , ص 40.

14 - علق 96: 1.

15 - تاریخ القرآن , ص 9.

16 - فرقان25 : 32.

17 - بقره 2: 185 ر ک : اصول کافى , ج2 , ص 628, حدیث 6.

18 - تفسیر عیاشى , ج1 , ص 80, حدیث 184.

19 - تفسیر قمى , ج1 , ص 66.

20 - شیخ صدوق , الاعتقادات , ص 101.

21 - بحارالانوار, ج18 , ص 250و 253.

22 - عبداللّه شبر, تفسیر شبر, ص 350.

23 - ر ک : جلال الدین سیوطى , الاتقان فی علوم القرآن , ج1 , ص 40.

24 - حاکم نیشابورى , المستدرک على الصحیحین , ج2 , ص 610.

25 - على بن احمد واحدى نیشابورى , اسباب النزول , ص 3.

26 - ر ک : ابـن کثیر, البدایة و النهایة فی التاریخ , ج3 , ص 4 الاتقان , ج1 , ص 45 طبقات ابن سعد, ج1 , ص 127.

27 - تفسیر طبرى , ج2 , ص 85.

28 - ابن کثیر, فضائل قرآن (در پایان تفسیر ابن کثیر چاپ شده است ) ص 2.

29 - حجر 15: 94.

30 - ر ک : التمهید, ج1 , ص 108 به بعد.

31 - مـمکن است این نام پس از رحلت پیامبر و موقعى که جمع قرآن صورت گرفت برآن سوره اطلاق شده گ گ باشد به اعتبار آن که در ابتداى مصحف قرار گرفته است .

32 - التمهید, ج1 , ص 110.

33 - بقره 2: 185.

34 - زمـخـشـرى گـوید: (( و معنى (انزل فیه القرآن) ابتد فیه انزاله)) (الکشاف , ج1 , ص 227) بـیـضـاوى گـویـد: (( اى ابـتد فیه انزاله)) (انوار التنزیل , ج1 , ص 217) شیخ محمد عبده گوید: ((الـمـراد بـانـزال القرآن فیه , بدؤه و اوله )(تفسیر المنار, ج2 , ص 158) مراغى گوید: ((اى هذه الایـام هـى شهر رمضان الذى بد فیه بانزال القرآن)) (تفسیرالمراغى , ج2 , ص 73) ابن شهر آشوب گـوید: ((القرآن فی هذا الموضع لا یفید العموم والاستغراق و انما یفیدالجنس , فای شی نزل فیه فـقـد طـابـق الظاهر)) (متشابهات القرآن , ج1 , ص 63) و نیز گوید: ((شهر رمضان الذی انزل فیه الـقـرآن ای ابـتـد نـزولـه)) (المناقب , ج1 , ص 150) و هکذا قال المفید فی شرح العقائد (تصحیح الاعـتقاد,ص 58) والسید المرتضى فی اجوبة المسائل الطرابلسیات الثالثة ضمن المجموعة الاولى من رسائل الشریف المرتضى , ص 405 ـ 403.

35 - تـفـسـیـر صـافى , مقدمه نهم کنز الدقائق مشهدى , ج1 , ص 430 تفسیر عیاشى , ج1 , ص 80 تفسیر قمى , ج1 ,ص 66.

36 - آل عمران 3: 123.

37 - توبه 9: 25 و 26.

38 - توبه 9: 40.

39 - توبه 9: 43.

40 - توبه 9: 81.

41 - توبه 9: 90.

42 - توبه 9: 107.

43 - احزاب 33: 23.

44 - مجادله 58: 1.

45 - بقره 2: 185.

46 - بقره2 : 88.

47 - زخرف 43: 20.

48 - محمد بن النعمان (شیخ مفید), تصحیح الاعتقاد, ص 57 و 58.

49 - فرقان 25: 32.

50 - رسائل مرتضى , مجموعه 1, جواب مسایل طرابلسیات 3, ص 405 ـ 403.

51 - ر ک : تـفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 85 الدر المنثور, ج1 , ص 189 تفسیر طبرسى , ج2 , ص 276 الاتقان , ج1 ,ص 40.

52 - تـفـسـیـر طبرسى , ج1 , ص 276 الکشاف , ج1 , ص 227 الدرالمنثور, ج1 , ص 190 تفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 80.

53 - بقره 2: 185.

54 - سید قطب , فی ظلال القرآن , ج2 , ص 79.

55 - الاتقان , ج1 , ص 117 ـ 116.

56 - الاعتقادات , باب 31.

57 - تفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 85.

58 - محسن فیض کاشانى , تفسیر صافى , ج1 , ص 42.

59 - شعرا 26: 194 ـ 193.

60 - اسرا 17: 106.

61 - هود 11: 1.

62 - زخرف 43: 4.

63 - واقعه 56: 79 ـ 77.

64 - اعراف 7: 52.

65 - المیزان , ج 2, ص 16 ـ 15. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۷


قرآن کریم در آیه 157 سوره نساء بر پندار قوم یهود و عقیده بعضی از فِرق مسیحیت درباره مرگ حضرت عیسی خط بطلان می‏کشد. در این آیه آمده است: «گفتند: ما مسیح، پیامبر خدا، را کشتیم. آنها او را نکشتند و دار نزدند؛ بلکه امر بر آنها مشتبه شد. آنان که درباره انتقال حضرت مسیح به عالم بالا اختلاف و گفت و گو می‏کنند در شک و تردیدند. یقیناً عیسی کشته نشده است؛ بلکه خداوند او را نزد خود برد که او قادر و داناست».


همچنین در قرآن می فرماید: «به یاد آر آن گاه را که خداوند فرمود: ای عیسی، من تو را به قرب خود بالا می‏برم و از معاشرت کافران پاک می‏گردانم».


این آیات شریفه، مؤید این هستند که حضرت عیسی علیه‏السلام کشته نشد، بلکه به آسمان رفت. یهودیان مدعی قتل عیسی علیه‏السلام بودند و مسیحیان نیز گمان می‏کردند یهود، عیسی علیه‏السلام را با دار زدن، کشته‏اند و پس از قتل، خداوند او را از میان قبر به سوی آسمان برده است. ناگفته نماند بر اساس آنچه از ظاهر آیات قرآن برمی‏آید، حضرت عیسی علیه‏السلام در نزد خداوندِ متعال زنده است و نخواهد مرد تا همه اهل کتاب به او ایمان آورند.


 

مسیح قرآن

به عقیده ما مسلمانان، کتاب مقدس مسیحیان، انجیل با گذشت زمان گرفتار آسیب‏ها و انحراف‏های بسیار شد. گواه این مدعا وجود انجیلهای متعددی است که شمار آن از 114 نسخه و روایت فراتر می‏رود. چهره‏ای که انجیل‏های کنونی از حضرت مسیح ارائه می‏کنند چهره واقعی آن حضرت نیست و تصویری آلوده به پندارهای غلط و تهمت‏های ناروای بسیار است که شایسته ساحت قدسی آن حضرت نمی‏باشد. اما مسیحی که خدا در قرآن معرفی می‏کند مردی پرهیزکار، یگانه پرست و فروتن است که سخن بیهوده نمی‏گوید و مدعی امر نامعقولی نیست. از خدایی و اتحاد و حلول حرف نمی‏زند. خداوند او را به آسمان‏ها می‏برد و از ریشخند و اهانت مردم مصون است؛ چون «روح اللّه‏» و «کلمة اللّه‏» و مخزن اسرار و حکمت‏های الهی و تربیت یافته اوست و خداوند بندگان صالح و مؤمن خود را خوار نمی‏کند.


به یاد آر آن گاه را که خداوند فرمود: ای عیسی، من تو را به قرب خود بالا می‏برم و از معاشرت کافران پاک می‏گردانم.


عقیده به معراج

تنها مسلمانان نیستند که عقیده به معراج دارند. این عقیده در میان پیروان ادیان دیگر نیز وجود دارد و درباره حضرت عیسی علیه‏السلام نیز دیده می‏شود؛ چنان که در انجیل‏ مرقس باب 6، انجیل لوقا باب 24 و انجیل یوحنا باب 21 می‏خوانیم که عیسی به آسمان‏ها صعود نمود (و به معراج همیشگی رفت).


 

عروج عیسی علیه السلام

درباره عروج حضرت عیسی علیه‏السلام سخنان بسیار گفته‏اند: بسیاری از مورخان معتقدند: یهودا اسخر یوطی، یکی از حواریون، فریب دنیا را خورد و محل اختفای حضرت عیسی را به یهودیان نشان داد. اما مسلماً یهودیان نتوانستند حضرت را دستگیر کنند و زمانی که وارد آن مکان شدند، خداوند او را به آسمان بالا برد و شخص دیگری که شبیه او بود به دار آویخته شد و او هر چه فریاد زد که من عیسی نیستم، نپذیرفتند. بعضی گفته‏اند او همان اسخر یوطی بوده و بعضی گفته‏اند او همان مأموری بود که وارد آن مکان شد و هر چه گشت عیسی را نیافت و وقتی بیرون آمد شبیه او شد و دیگران که بیرون بودند او را دستگیر کرده، به دار آویختند. اما در روایتی از امام باقر علیه‏السلام آمده است: «حضرت عیسی به حواریون گفت: خدای تعالی به من وحی کرده است که مرا در این ساعت نزد خود خواهد برد. کدام یک از شما حاضرید جان خود را فدا کنید و در بهشت با من باشید؟ وانی از بین آنان برخاست و اعلام آمادگی کرد. پس خدا او را شبیه عیسی کرد و یهود او را دستگیر کرد و به دار آویخت».

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۴

حضرت یوشع (علیه السلام) یکی از شخصیت‌هایی هستند که قرآن اشاراتی به مقام والایشان داشته است. در ذیل به بیان نکاتی کوتاه در مورد این پیامبر بزرگوار یهود پرداخته می‌شود.



هم‌جواری مسلمانان شبه جزیزه عربستان با یهودیان سبب شده است در قرآن کریم و روایات اسلامی در مورد اقوام یهودی، پیامبران و اتفاقاتی که برای آنان افتاده است اطلاعاتی بیش از سایر اقوام و پیامبران قابل دستیابی باشد.


قرآن جز مواردی انگشت‌شمار به بیان تفصیلی وقایع نپرداخته است و تنها نکاتی را که در راه هدایت مسلمین مفید بوده است را ذکر می‌کند و جهت تکمیل این اطلاعات و سر نخ‌ها راهی جز استفاده از تاریخ و روایات رسیده از معصومین (علیهم السلام) وجود ندارد.


حضرت یوشع (علیه السلام) یکی از شخصیت‌هایی هستند که قرآن اشاراتی به مقام والایشان داشته است. در ذیل به بیان نکاتی کوتاه در مورد این پیامبر بزرگوار یهود پرداخته می‌شود:


قرآن کریم زمانی که به نقل ماجرای سفر حضرت موسی (علیه السلام) و دیدار ایشان با حضرت خضر (علیه السلام) می‌پردازد از جوانی نام می‌برد که در طول مسیر و پیش از رسیدن به حضرت خضر (علیه السلام) همراه ایشان بوده است. بر اساس روایات این شخص یوشع بن نون (علیه السلام) می‌باشد[1] که بر اساس برخی اقوال همان ذو الکفل در آیه «وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» است و برخی نیز او را «یسع» می‌دانند و معتقدند یک نام عبری است که در اصل «یوشع» بوده، سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است.[2]


قوم بنی اسرائیل پس از فرار از چنگال فرعون با موسی (علیه السلام) همراه می‌شوند تا آنکه به سرزمین مقدس ـ بر طبق روایات شهر «اریحا» ـ می‌رسند. موسی (علیه السلام) قوم خویش را فرمان می‌دهد که وارد شهر شوند لکن آنان امتناع کرده و می‌گویند در این شهر ظالمان و افراد قدرتمندی زندگی می‌کنند و تا زمانی که آنان در این شهر هستند ما وارد آن نخواهیم شد.


در این میان دو تن از خداترسان قوم یهود روی به مردم کرده و آنان را اندرز می‌دهند که بر خدا توکل کنید و به موسی (علیه السلام) اطمینان داشته و وارد شهر شوید و مطمئن باشید پیروز این میدان شما خواهید بود: «قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُۆْمِنِین» لکن آنان باز سرپیچی نموده و با گستاخی به پیامبر خویش گفتند: «تو و خدایت وارد شهر شده و آنان را شکست دهید سپس ما داخل خواهیم شد». به جرم این سرپیچی خداوند متعال آنان را به مدت چهل سال در بیابان سرگردان ساخت[3] به گونه‌ای که هر زمان شروع به حرکت می‌کردند دوباره به همان نقطه ابتدایی می‌رسیدند.


یوشع (علیه السلام) از نوادگان حضرت یوسف (علیه السلام) است و از جمله بزرگان، علما و افراد باایمان قوم بنی اسرائیل به شمار می‌آید


بر اساس روایات در این زمان تنها چهار تن همراه با موسی (علیه السلام) بودند: هارون و پسرش، یوشع بن نون و کالب بن یافنا.[4] که دو شخص اخیر همان مردان خدا ترس در آیه پیش‌گفته هستند.


یوشع (علیه السلام) از نوادگان حضرت یوسف (علیه السلام) است و از جمله بزرگان، علما و افراد باایمان قوم بنی اسرائیل به شمار می‌آید. حضرت موسی (علیه السلام) پیش از وفات خویش او را وصی خویش قرار داده و الواح و تابوت معروف بنی اسرائیل که همان صندوقی است که مادر موسی (علیه السلام) ایشان را در آن قرار داده و در رود نیل رها ساخت به وی دادند.


در مورد اینکه چه کسی پس از گذشت چهل سال شهر اریحا را آزاد نمود دو نقل وجود دارد:


ـ برخی مانند ابن عباس، عکرمه، سدی و قتاده معتقدند که این کار توسط حضرت یوشع (علیه السلام) و پس از وفات حضرت موسی (علیه السلام) صورت پذیرفت. به عنوان نمونه در روایتی از ابن عباس نقل شده است: «موسی و هارون در آن بیابان درگذشتند و همى کسانی که بدان صحرا راه یافته بودند، در ظرف بیست سال از جهان رفتند جز یوشع بن نون و کالب بن یوفنا. همین که چهل سال از ورود بنی اسرائیل به بیابان گذشت، خداوند به یوشع بن نون وحی فرستاد و فرمان داد که به شهر اریحا برود و آن جا را بگیرد»


حضرت موسی


ـ عده‌ای هم‌چون ابن اسحاق آورده‌اند که این کار در زمان حضور حضرت موسی (علیه السلام) انجام گرفت و نقل می‌کنند: « موسی بن عمران، برای پیکار با جباران به سرزمین کنعان رفت. و یوشع بن نون و کالب بن یوفنا را پیش‏تر بدان شهر فرستاد»


بر فرض پذیرش هر یک از این اقوال آنچه مسلم است تسخیر شهر اریحا به وسیله حضرت یوشع (علیه السلام) صورت گرفته است که البته به سادگی انجام نگرفت.


اتفاقاتی در این میان برای بلعم بن باعور فرمانروای شهر اریحا می‌افتد تا او را از نبرد با بنی اسرائیل بازدارد لکن هیچ یک از نشانه‌های خدا را ندید و فریب همسر و یارانش را خورد. نبرد میان یوشع (علیه السلام) و جباران ادامه تا غروب آفتاب روز جمعه ادامه می‌یابد. سخت بودن جنگیدن در تاریکی شب و عدم پیکار یهودیان در روز شنبه سبب شد یوشع دست نیاز به درگاه حق دراز کند و خدا نیز خورشید را برای او برگرداند و یک ساعت به روز افزود تا جنگ ادامه یافت و جباران شکست خوردند.[5]


پس از این پیروزی او پادشاه و پیامبر یهودیان شد و تا مدتی اداره امور آنان را در دست گرفت و سر انجام دیده از جهان فروبست.


بررسی روایات شیعه نشان‌دهنده شباهت‌هایی میان این پیامبر بزرگوار و امام علی (علیه السلام) است. از آن جمله در روایتی از پیامبر گرامی اسلام سۆال می‌شود: «جانشین موسی (علیه السلام)، یوشع بن نون بود. جانشین شما چه کسی است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز امام علی (علیه السلام) را نام می‌برند و می‌گویند یوشع پس از موسی سی سال زنده بود و علی نیز پس از من همین مدت را در دنیا خواهد ماند. بر یوشع صفراء بنت شعیب همسر موسی قیام می‌کند و خود را بر حق می‌داند ولی یوشع او را اسیر ساخته و به نیکی با وی رفتار می‌نماید بر علی نیز دختر ابی بکر قیام خواهد کرد و علی همان برخورد نیکوی یوشع با صفراء را با همسر من خواهد داشت».[6]


امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قیام کند 27 نفر را بازمی‌گرداند: 15 نفر از قوم موسی (علیه السلام) که عدالت پیشه بودند، 7 تن اصحاب کهف، یوشع جانشین موسی (علیهما السلام)، مۆمن آل فرعون، سلمان فارسی، أبا دجانة انصاری و مالک اشتر»


هم‌چنین بازگشت خورشید در روایات به حضرت یوشع، حضرت سلیمان و امام علی (علیهم السلام) نسبت داده شده است.[7] نکته دیگر آنکه این پیامبر بزرگوار در کنار صاحب سوره یس و امام علی (علیه السلام) مصداق آیه «السابقون السابقون*اولئک المقربون» دانسته شده‌اند: «سبق الناس ثلاثة: یوشع صاحب موسی (علیه السلام) إلی موسی، و صاحب یس إلی عیسی (علیه السلام)، و علی بن أبی طالب (علیه السلام) إلی النبی (صلی الله علیه و آله)، و هو أفضلهم». (سبقت‌گیرندگان سه نفرند: آنکه به سوی موسی سبقت جست، یوشع بن نون بود و آنکه به سوی عیسی سبقت گرفت، صاحب داستان سوره یس بود، و آنکه به سوی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سبقت جست علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود که او افضل از دو تن دیگر است)


در بیان جایگاه این پیامبر ذکر این روایت کافی است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قیام کند 27 نفر را بازمی‌گرداند: 15 نفر از قوم موسی (علیه السلام) که عدالت پیشه بودند، 7 تن اصحاب کهف، یوشع جانشین موسی (علیهما السلام)، مۆمن آل فرعون، سلمان فارسی، أبا دجانة انصاری و مالک اشتر».[8]


نکته بسیار مهم آنکه این پیامبر بزرگوار در حدود ملک خودش در تمنه سارح که در کوهستان افرایم بطرف شمال کوه جاعش است دفن کردند او را در حدود ملک خودش در تمنه سارح که در کوهستان افرایم بطرف شمال کوه جاعش است دفن کردند[9] و مقبره‌ای که در اصفهان به نام حضرت یوشع (علیه السلام) قرار دارد مربوط به ایشان نبوده و متعلق به پیامبری دیگر با همین نام از بنی اسرائیل می‌باشد.


 


پی نوشت:

1. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص 650، ح 6715.

2. تفسیر نمونه، ج‏5، ص 326.

3. سوره ص/21 تا 26.

4. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص: 268.

5. الکامل/ترجمه،ج ‏2،ص 266 تا 272.

6. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص: 442، ح 8582.

7. ترجمه المیزان، ج ‏17، ص 314.

8. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص: 596، ح 4017.

9. حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلد اول‏ مقدمه، ص 411.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۵


روزی عزرائیل نزد موسی علیه‌السلام آمد، موسی علیه‌السلام پرسید: «برای زیارتم آمده‌ای یا برای قبض روحم؟»


عزرائیل: برای قبض روحت آمده‌ام.


موسی: ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.


عزرائیل: مهلتی در کار نیست.


موسی علیه‌السلام به سجده افتاد و از خدا خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.


خداوند به عزرائیل فرمود: «به موسی علیه‌السلام مهلت بده!» عزرائیل مهلت داد. موسی علیه‌السلام نزد مادرش آمد و گفت: «سفری در پیش دارم!»


مادر گفت: «چه سفری؟»


موسی علیه‌السلام فرمود: «سفر آخرت.» مادر گریه کرد.


موسی علیه‌السلام نزد همسرش آمد، کودکش را در دامن همسرش دید، با همسر وداع کرد، کودک دست به دامن موسی علیه‌السلام زد و گریه کرد، دل موسی علیه‌السلام از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.


خداوند به موسی علیه‌السلام وحی کرد: «ای موسی! تو به درگاه ما می‌آیی، این‌گریه و زاریت چیست؟»


موسی علیه‌السلام عرض کرد: «دلم به حال کودکانم می‌سوزد.»


خداوند فرمود: «ای موسی! دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری می‌کنم و آنها را در آغوش محبتم می‌پرورانم.»


دل موسی علیه‌السلام آرام گرفت. و به عزرائیل گفت: جانم را از کدام عضو می‌گیری؟


عزرائیل: از دهانت.


موسی: آیا از دهانی که بی‌واسطه با خدا سخن گفته است جانم را می‌گیری؟


عزرائیل: از دستت.


موسی: آیا از دستی که الواح تورات را گرفته است؟


عزرائیل: از پایت.


موسی: آیا از پایی که من با آن به کوه طور برای مناجات با خدا رفته‌ام؟


عزرائیل نارنجی خوشبو به موسی علیه‌السلام داد، موسی علیه‌السلام آن را بو کرد و جان سپرد. فرشتگان به موسی علیه‌السلام گفتند: یا اهون الانبیاء موتا کیف وجدت الموت؛ ای کسی که در میان پیامبران، از همه راحت‌تر مردی، مرگ را چگونه یافتی؟» موسی علیه‌السلام گفت: کشاة تسلخ و هی حیة؛ مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند، یافتم.» 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۲


جریان کیفیت به هلاکت رسیدن عبدالرحمن بن ملجم (قاتل امام علی علیه السلام) در تاریخ به دو صورت نقل شده است؛ قول مشهور این است که امام حسن علیه السّلام ابن ملجم را با یک ضربه شمشیر به هلاکت رساند. مطابق این قول که با وصیت امام علی علیه السلام سازگار است؛ ابن ملجم شکنجه نشده است بلکه با یک ضربه شمشیر به عنوان قصاص یک ضربه شمشیری که به فرق امام علی علیه السّلام زد، به هلاکت رسیده است.


قول دوم، قول ضعیفی است که در بعضی از منابع اهل سنت آمده است، مبنی بر اینکه عبدالله بن جعفر (برادر زاده امام علی علیه السلام) ابن ملجم را با شکنجه شدید به هلاکت رسانده است.


این قول را اولین بار «محمد بن سعد» در کتاب «الطبقات الکبری»[1] آورده است. پس از او «ابوحنیفة دینوری» دیگر مورخ اهل سنت در کتاب «الاخبار الطوال»[2] تکرار کرده است. در مقابل دیگر مورخان بزرگ اهل سنت نظیر طبری در «تاریخ طبری»[3] و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»[4] قول اول را صحیح دانسته اند.


مورخان شیعه نیز عموماً قول اول را صحیح دانسته اند و بعضی از علمای معاصر همچون استاد «محمد باقر محمودی» در حاشیه تصحیح «انساب الاشراف بلاذری»[5] و «نجاح الطایی» در کتاب «سیره الامام علی بن ابیطالب»[6] صریحاً قول دوم را کذب و قول اول را به عنوان قول صحیح معرفی کرده اند.


به نظر می رسد قول اول بنا به دلایل زیر صحیح است:


1. وصیت امام علی علیه السّلام: امام علی علیه السّلام در وصیت نامه خود که پس از ضربت خوردن خطاب به فرزندانش نگاشته است؛ تصریح می کند: انظرو اذا انامت من ضربته هذه، فاضربوا ضربة بضربة، و لا یمثل بارجل فانّی سمعت رسول الله صلّی الله علیه و آله وسلم یقول: ایاکم و المثلة و لو بالکلب العقور»[7]: «بنگرید اگر من بر اثر ضربت شمشیر این (ابن ملجم) از دنیا رفتم، پس او را فقط با یک ضربت در ازای یک ضربتی که به من زده است، بزنید، و اصلاً او را مثله و شکنجه نکنید چرا که من خودم از پیامبر صلّی الله علیه و آله   وسلم شنیدم که فرمود: از مثله و قطعه قطعه کردن اعضاء دوری کنید اگر چه سگ وحشی باشد».


2. چنین رفتاری (شکنجه و مثله) رفتاری کاملاً به دور از سیره اهل بیت علیهم السلام است.


3. تعارض موجود در متن روایت به حدی است که به ما اطمینان می دهد این روایت از طرف طرفداران خوارج جعل شده است.


4. این روایت تلویحاً در مقام تبرئه معاویه نیز می باشد؛ چرا که معاویه «نزال بن عامر» را که همدست ابن ملجم بود و در ترور معاویه ناکام مانده بود را به همان صورتی که در این خبر ساختگی مذکور آمده است، کشته است: دو دست و دو پای او را قطع کرده و زبانش را بیرون کشید».[8]


آنچه درباری ابن ملجم گفته شده که او را با شکنجه کشته اند درست نیست بلکه طبق وصیت حضرت علی علیه السّلام او را با یک ضربه شمشیر قصاص کرده اند.


معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. «علی از زبان علی»، «دکتر سید جعفر شهیدی»، جلد چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی

2. قرآن و معصومان در آینه ی علوی، امیرعلی حسنلو

3. «دانشنامه امام علی»، ترجمه «مؤسسة الامام علی»، محمد محمدی ری شهری و دیگران، دارالحدیث.



پی نوشت:

[1] . «محمد بن سعد»، «الطبقات الکبری»، بیروت، دارصادر، بی تا، ج 3 ص 39.

[2] . «ابوحنیفه دینوری»، «الاخبار الطوال»، تحقیق عبدالمنعم عامر، چ اول، قاهره، 1960م ص 215.

[3] . «محمد بن جریرطبری»، «تاریخ طبری»، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، بی تا، ج 5، ص 148.

[4] . «ابن ابی الحدید»، «شرح نهج البلاغه»، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالاحیاء التراث العربی بیروت، ج 6، ص 125.

[5] . «احمد بن یحیی بلاذری»، «انساب الاشراف»، تحقیق محمد باقر محمودی، چ اول، مؤسسه اعلمی بیروت، 1394ق، ص 505.

[6] . «نجاح الطائی»، «سیرةالامام علی بن ابیطالب»، «تحقیق مصطفی السقا، چ اول، دارالاحیاء التراث العربی، بیروت، 1425هـ، ج 3، الجزء السابق، ص 97.

[7] . «نهج البلاغه» شرح محمد عبده، دارالهجرة قم، بی تا، نامة 47. «بحارالانوار»، «محمد مجلسی»، چ دوم، مؤسسه الوفاء، بیروت 1402ق، ج42، ص 288.

[8] . «الکامل فی اللغة و الادب»، محمد بن فرید المبرد، تحقیق الهنداوی، عبدالحمید، ج اول، دارالکتب العلمیه، 1424هـ، بیروت، ج 2، ص 147. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۳۱


پس از سخنرانی امام، ابن عباس برخاست و گفت: «معاشرالنّاس هذا ابنُ نبیّکم و وصی امامکم فبایِعوه؛ ای مردم! این فرزند پیامبر شما و وصی امام شماست، با او بیعت کنید.» مردم گفتند: او را نیک دوست داریم و حقّ او را برخویش واجب می شماریم. به عقیده طبری، اوّلین کسی که با آن حضرت بیعت کرد، قیس بن سعد بن عباده بود. وی به هنگام بیعت، گفت: با تو بیعت می کنم به حکم خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و جهاد با دشمنان خدا. امام مجتبی علیه السلام فرمود: بیعت کن به حکم خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم که در بردارنده تمامی شرط هاست. و او با این شرط بیعت نمود و مردم نیز با آن حضرت بیعت کردند. قیس بن سعد، اولین استاندار امیرمؤمنان علی علیه السلام در مصر بود و در تمامی جنگ ها همراه آن حضرت شرکت داشت. وی تا آخر به پیمانی که با سبط اکبر علیه السلام بسته بود، وفادار ماند و زمانی که فرمانده بخشی از لشکریان امام شد، فریب وعده های معاویه را نخورد و در جواب وی نگاشت: «لا واللّه لا تَلْقانی ابداً الاّ بینی و بینک الرُّمح؛ سوگند به خدا! مرا دیدار نخواهی کرد، مگر آنگاه که بین من و تو نیزه باشد.»


دلائل انحصار خلافت در اهل بیت علیهم السلام

پس از پایان یافتن بیعت، امام مجتبی علیه السلام دیگر بار در سخنانی، دلائل شایستگی خویش برای خلافت و انحصار آن را در اهل بیت علیهم السلام برشمرد و فرمود:

«ماییم حزب پیروز خدا ماییم عترت پیامبر خدا که از هرکس به وی نزدیک تریم. ماییم اهل بیت رسالت که از گناهان و بدی ها معصوم و پاکیزه ایم. ماییم یکی از دو چیز گرانبها که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در میان امت به یادگار گذاشت. ماییم تلاوت کنندگان قرآن که همه اشیا به تفصیل در آن بیان شده اند، کتابی که باطل از هیچ سو در آن راه نمی یابد.

در تفسیر قرآن تنها مرجعِ مورد اعتماد، ما هستیم. در قرآن با یقین سخن می گوییم و با گمان، تأویل آیات نمی نماییم. از ما اطاعت کنید؛ زیرا اطاعت ما، از جانب خدا بر شما واجب شده است و فرمانبری ما را با اطاعت خود و رسول خویش همراه نموده و فرموده است: «یا ایّها الذّین آمنوا اطیعوا اللّه و اطعیوا الرّسول و اُولی الأمر منکم فَاِن تنازعتم فی شی ء فرُدّوه الی اللّه والرّسول»۶؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، اطاعت کنید خدا را، و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولوالأمر «اوصیای پیامبر» را و هرگاه در چیزی نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم باز گردانید (و از آنها داوری بطلبید)

و در آیه دیگر فرمود: «اگر آن را به پیامبر و اولی الأمر بازگردانند، از ریشه های مسائل آگاه خواهند شد.»

امام مجتبی علیه السلام در ادامه فرمود:

«شما را از گوش دادن به سخنان شیطان برحذر می دارم؛ زیرا او دشمن آشکار شماست، تا همانند سپاهیان کفر در جنگ بدر نباشید که شیطان به آنان گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نمی گردد، و من همسایه «و پناه دهنده» شما هستم؛ اما هنگامی که دو گروه (کافران و مؤمنانِ مورد حمایت فرشتگان) در برابر یکدیگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می بینم که شما نمی بینید».

در این خطبه، دلایلی برای انحصار امامت در اهل بیت علیهم السلام وجود دارد، که در منابع اهل سنّت نیز مورد قبول واقع شده است؛ از جمله:


۱٫ طهارت و عصمت اهل بیت علیهم السلام ؛ که قرآن کریم آن را در آیه تطهیر «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت»، بیان داشته است.

۲٫ آیه اولوالأمر؛ که منظور از آن، امامان معصوم علیهم السلام هستند.

۳٫ حدیث ثقلین؛ که بین شیعه و سنی متواتر است.

امام علیه السلام در کلامی دیگر به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم استناد می کند و می فرماید:

«اَلستُ الّذی قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم لی وَ لاِءخی: الحسن والحسین امامان قاما او قعدا؛ آیا من همان فرد نیستم که پیامبر گرامی در حقّ من و برادرم فرمود: حسن و حسین هردو امام هستند؛ چه قیام کنند و چه صلح.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۸

ماه مبارک رمضان اگر چه که طبق فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه واله «شهر الله » (1) است و ماه خداست و از طرفی بهار قرآن است (2)، ماهی است که نزول قرآن در آن رخ داده (3)، شب قدر در آن مخفی گشته و ماه روزه است و با شنیدن اسم رمضان به یاد خدا و قرآن و روزه و لیالی قدر می افتیم.


اما باید توجه داشت که لیلة القدر ارتباط ملائکة الله با امام است و نگارنده در مقاله ای که به همین مناسبت در سال گذشته نوشته ام عرض کرده بودم که از آیات و روایات بدست می آید که اهمیت ماه رمضان به خاطر نزول قرآن و اهمیت قرآن به خاطر نزول در شب قدر و اهمیت شب قدر به خاطر آن ولی ای است که ملائکة الله به همراه روح اعظم به خدمتش شرفیاب می شوند علاوه بر این که در فرهنگ شیعه ماه رمضان با نام امام متقین امیرالمۆمنین علیه السلام گره خورده و نه تنها ماه آشنایی با خدا و قرآن و روزه و عبادت است بلکه می توان گفت ماه امامت نیز می باشد.


ماه رمضان ماهی است که اهمیت مسأله امامت را به آن شکلی که شیعه به آن می نگرد به امت اسلامی نشان می دهد و بیان می دارد که اگر جامعه ای به وصیت پیامبر خود در رابطه با جانشینی وی اهمیت نداد به چه سرنوشتی دچار خواهد شد و چه گروه هایی در جامعه اسلامی جولان خواهند داد، ناکثین و قاسطین و مارقین.


 آن چنان جامعه اسلامی بعد از پیامبر صلی الله علیه واله در اثر دوری از اهل بیت علیهم السلام عقب گرد نمود و دچار انحطاط شد که در درون این جامعه گروه هایی پرورش یافتند که دنبال سلطنت و میراث خواری از بیت المال بودند (قاسطین و ناکثین ، معاویه و طلحه و زبیر) یا این که در عین تمسک به بعض از ظواهر اسلام آن چنان از حماقت برخوردار شدند که شکم زن باردار مسلمان را می شکافتند و جنین او را هم به قتل می‌رساندند اما در عین حال اگر خرمایی بر زمین افتاده بود و آن را می خوردند برای کسب حلالیت به دنبال صاحبش می‌گشتند. امروز نیز سرنوشت جامعه اسلامی را مشاهده می کنیم. وهابیت مسلط بر عربستان و حرمین شریفین اگر کسی مصحف را بر زمین بگذارد او را توبیخ می نماید اما قتل عام کودکان و زنان مسلمان و حتی مثله نمودن جنازه ها و به دهان کشیدن قلب آنان را که کار همسر ابوسفیان است به راحتیِ خوردن آب، مرتکب می شود و آن را مباح می شمرد. آیا واقعا مسیحیت و یهودیت تحریف شده یا بودیسم یا هر مکتب دیگری از چنین امر هولناکی که اسم اسلام را هم به یدک می کشد، بهتر نیست !!


یکی از ویژگی های بارز شهید این ماه که از شئون امامت اوست مبارزه با فتنه هایی است که امت اسلام به آن دچار بود تا جایی که طبق نهج البلاغة فرمود: «أنا فقأت عین الفتنة » من چشم فتنه را کور کردم، جهان اسلام باید بداند که از هیچ فتنه ای در أمان نخواهد ماند مگر این که به مکتب بزرگترین مبارزه کننده با فتنه رجوع نماید


آری نتیجه اسلام بدون امامت و کنار زدن امثال علی و حسن و حسین علیهم السلام و فرزندانشان چیزی جز تسلط حَجاج و واقعه حره و امثال آن در گذشته و وضعیت رقت بار کنونی امت اسلامی در امروزه نخواهد بود !


امروز علمای وهابی باید با افتخار فراوان شعر سلف خود یزید بن معاویه علیهمااللعنة را با فریاد بلند بخوانند که:


                                لعبت هاشم بالملک فلا                                خبر جاء و لا وحی نزل


                              لیت أشیاخی ببدر شهدوا                          جزع الخزرج من وقع الأسل(4)



در این ماه مبارک رمضان که در آن به سر می بریم امت اسلامی در آتش مهار نشدنی اختلافات فرقه ای و قومیت گرایی و سیاسیت بازی به شدت در حال سوختن است اما دریغ از کمی توجه به منشأ آتش و افسوس از غفلت از آن !!


اما متأسفانه باید گفت که این درد غفلت و مرض اختلاف جز با شعله ورتر شدن و گداخته شدن آن آتش درمان نخواهد شد چرا که « آخر الدواء الکی » (5) !


بسوزند چوب درختان بی بر                         جزا خود همین است مر بی بری را


بسیار اشتباه است که کسی فکر کند امروز فقط گروه خاصی از مسلمانان تحت فشار دیگر گروه ها هستند. آیا دود آتشی که امروز در مصر و سوریه و عراق و بحرین و پاکستان و افغانستان و میانمار بلند است به چشم همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی نمی رود


هنوز زمان نیاز است تا این امت در یابد که آن حبل الله و عروة الوثقی ای که قرآن دستور به تمسک به آن را داده و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نیز وعده عدم گمراهی را در صورت تمسک به آن داده است ، همان عترت و اهل بیت علیهم السلام هستند که در رأس آن امیرالمۆمنین علی علیه السلام شهید رمضان می باشد !


بسیار اشتباه است که کسی فکر کند امروز فقط گروه خاصی از مسلمانان تحت فشار دیگر گروه ها هستند. آیا دود آتشی که امروز در مصر و سوریه و عراق و بحرین و پاکستان و افغانستان و میانمار بلند است به چشم همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی نمی رود:


« واتقوا فتنة لا تصیبنّ الذین ظلموا منکم خاصة » (6)


بپرهیزید از فتنه ای که فقط به ظالمان از شما نمی رسد ( بلکه دامن خوبان را هم می گیرد )


یکی از ویژگی های بارز شهید این ماه که از شئون امامت اوست مبارزه با فتنه هایی است که امت اسلام به آن دچار بود تا جایی که طبق نهج البلاغة فرمود: «أنا فقأت عین الفتنة » (7) من چشم فتنه را کور کردم ، جهان اسلام باید بداند که از هیچ فتنه ای در أمان نخواهد ماند مگر این که به مکتب بزرگترین مبارزه کننده با فتنه رجوع نماید .


 



پی نوشت ها:

1-صحیفه سجادیه ص228 .

2- ثواب الأعمال ص103 .

3- سوره بقره /185 .

4- اشعار معروف یزید در هنگام ضربه زدن به سر مقدس امام حسین علیه السلام ،احتجاج ج2ص34 .

5- ضرب المثل : آخرین دارو داغ و آتش است .

6- سوره انفال / 25 .

7- نهج البلاغة محمد عبده ج1ص182 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۶