موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موج وبلاگی» ثبت شده است

حضرت یوشع (علیه السلام) یکی از شخصیت‌هایی هستند که قرآن اشاراتی به مقام والایشان داشته است. در ذیل به بیان نکاتی کوتاه در مورد این پیامبر بزرگوار یهود پرداخته می‌شود.



هم‌جواری مسلمانان شبه جزیزه عربستان با یهودیان سبب شده است در قرآن کریم و روایات اسلامی در مورد اقوام یهودی، پیامبران و اتفاقاتی که برای آنان افتاده است اطلاعاتی بیش از سایر اقوام و پیامبران قابل دستیابی باشد.


قرآن جز مواردی انگشت‌شمار به بیان تفصیلی وقایع نپرداخته است و تنها نکاتی را که در راه هدایت مسلمین مفید بوده است را ذکر می‌کند و جهت تکمیل این اطلاعات و سر نخ‌ها راهی جز استفاده از تاریخ و روایات رسیده از معصومین (علیهم السلام) وجود ندارد.


حضرت یوشع (علیه السلام) یکی از شخصیت‌هایی هستند که قرآن اشاراتی به مقام والایشان داشته است. در ذیل به بیان نکاتی کوتاه در مورد این پیامبر بزرگوار یهود پرداخته می‌شود:


قرآن کریم زمانی که به نقل ماجرای سفر حضرت موسی (علیه السلام) و دیدار ایشان با حضرت خضر (علیه السلام) می‌پردازد از جوانی نام می‌برد که در طول مسیر و پیش از رسیدن به حضرت خضر (علیه السلام) همراه ایشان بوده است. بر اساس روایات این شخص یوشع بن نون (علیه السلام) می‌باشد[1] که بر اساس برخی اقوال همان ذو الکفل در آیه «وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ» است و برخی نیز او را «یسع» می‌دانند و معتقدند یک نام عبری است که در اصل «یوشع» بوده، سپس الف و لام به آن داخل شده و شین تبدیل به سین گردیده است.[2]


قوم بنی اسرائیل پس از فرار از چنگال فرعون با موسی (علیه السلام) همراه می‌شوند تا آنکه به سرزمین مقدس ـ بر طبق روایات شهر «اریحا» ـ می‌رسند. موسی (علیه السلام) قوم خویش را فرمان می‌دهد که وارد شهر شوند لکن آنان امتناع کرده و می‌گویند در این شهر ظالمان و افراد قدرتمندی زندگی می‌کنند و تا زمانی که آنان در این شهر هستند ما وارد آن نخواهیم شد.


در این میان دو تن از خداترسان قوم یهود روی به مردم کرده و آنان را اندرز می‌دهند که بر خدا توکل کنید و به موسی (علیه السلام) اطمینان داشته و وارد شهر شوید و مطمئن باشید پیروز این میدان شما خواهید بود: «قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غالِبُونَ وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُۆْمِنِین» لکن آنان باز سرپیچی نموده و با گستاخی به پیامبر خویش گفتند: «تو و خدایت وارد شهر شده و آنان را شکست دهید سپس ما داخل خواهیم شد». به جرم این سرپیچی خداوند متعال آنان را به مدت چهل سال در بیابان سرگردان ساخت[3] به گونه‌ای که هر زمان شروع به حرکت می‌کردند دوباره به همان نقطه ابتدایی می‌رسیدند.


یوشع (علیه السلام) از نوادگان حضرت یوسف (علیه السلام) است و از جمله بزرگان، علما و افراد باایمان قوم بنی اسرائیل به شمار می‌آید


بر اساس روایات در این زمان تنها چهار تن همراه با موسی (علیه السلام) بودند: هارون و پسرش، یوشع بن نون و کالب بن یافنا.[4] که دو شخص اخیر همان مردان خدا ترس در آیه پیش‌گفته هستند.


یوشع (علیه السلام) از نوادگان حضرت یوسف (علیه السلام) است و از جمله بزرگان، علما و افراد باایمان قوم بنی اسرائیل به شمار می‌آید. حضرت موسی (علیه السلام) پیش از وفات خویش او را وصی خویش قرار داده و الواح و تابوت معروف بنی اسرائیل که همان صندوقی است که مادر موسی (علیه السلام) ایشان را در آن قرار داده و در رود نیل رها ساخت به وی دادند.


در مورد اینکه چه کسی پس از گذشت چهل سال شهر اریحا را آزاد نمود دو نقل وجود دارد:


ـ برخی مانند ابن عباس، عکرمه، سدی و قتاده معتقدند که این کار توسط حضرت یوشع (علیه السلام) و پس از وفات حضرت موسی (علیه السلام) صورت پذیرفت. به عنوان نمونه در روایتی از ابن عباس نقل شده است: «موسی و هارون در آن بیابان درگذشتند و همى کسانی که بدان صحرا راه یافته بودند، در ظرف بیست سال از جهان رفتند جز یوشع بن نون و کالب بن یوفنا. همین که چهل سال از ورود بنی اسرائیل به بیابان گذشت، خداوند به یوشع بن نون وحی فرستاد و فرمان داد که به شهر اریحا برود و آن جا را بگیرد»


حضرت موسی


ـ عده‌ای هم‌چون ابن اسحاق آورده‌اند که این کار در زمان حضور حضرت موسی (علیه السلام) انجام گرفت و نقل می‌کنند: « موسی بن عمران، برای پیکار با جباران به سرزمین کنعان رفت. و یوشع بن نون و کالب بن یوفنا را پیش‏تر بدان شهر فرستاد»


بر فرض پذیرش هر یک از این اقوال آنچه مسلم است تسخیر شهر اریحا به وسیله حضرت یوشع (علیه السلام) صورت گرفته است که البته به سادگی انجام نگرفت.


اتفاقاتی در این میان برای بلعم بن باعور فرمانروای شهر اریحا می‌افتد تا او را از نبرد با بنی اسرائیل بازدارد لکن هیچ یک از نشانه‌های خدا را ندید و فریب همسر و یارانش را خورد. نبرد میان یوشع (علیه السلام) و جباران ادامه تا غروب آفتاب روز جمعه ادامه می‌یابد. سخت بودن جنگیدن در تاریکی شب و عدم پیکار یهودیان در روز شنبه سبب شد یوشع دست نیاز به درگاه حق دراز کند و خدا نیز خورشید را برای او برگرداند و یک ساعت به روز افزود تا جنگ ادامه یافت و جباران شکست خوردند.[5]


پس از این پیروزی او پادشاه و پیامبر یهودیان شد و تا مدتی اداره امور آنان را در دست گرفت و سر انجام دیده از جهان فروبست.


بررسی روایات شیعه نشان‌دهنده شباهت‌هایی میان این پیامبر بزرگوار و امام علی (علیه السلام) است. از آن جمله در روایتی از پیامبر گرامی اسلام سۆال می‌شود: «جانشین موسی (علیه السلام)، یوشع بن نون بود. جانشین شما چه کسی است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز امام علی (علیه السلام) را نام می‌برند و می‌گویند یوشع پس از موسی سی سال زنده بود و علی نیز پس از من همین مدت را در دنیا خواهد ماند. بر یوشع صفراء بنت شعیب همسر موسی قیام می‌کند و خود را بر حق می‌داند ولی یوشع او را اسیر ساخته و به نیکی با وی رفتار می‌نماید بر علی نیز دختر ابی بکر قیام خواهد کرد و علی همان برخورد نیکوی یوشع با صفراء را با همسر من خواهد داشت».[6]


امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قیام کند 27 نفر را بازمی‌گرداند: 15 نفر از قوم موسی (علیه السلام) که عدالت پیشه بودند، 7 تن اصحاب کهف، یوشع جانشین موسی (علیهما السلام)، مۆمن آل فرعون، سلمان فارسی، أبا دجانة انصاری و مالک اشتر»


هم‌چنین بازگشت خورشید در روایات به حضرت یوشع، حضرت سلیمان و امام علی (علیهم السلام) نسبت داده شده است.[7] نکته دیگر آنکه این پیامبر بزرگوار در کنار صاحب سوره یس و امام علی (علیه السلام) مصداق آیه «السابقون السابقون*اولئک المقربون» دانسته شده‌اند: «سبق الناس ثلاثة: یوشع صاحب موسی (علیه السلام) إلی موسی، و صاحب یس إلی عیسی (علیه السلام)، و علی بن أبی طالب (علیه السلام) إلی النبی (صلی الله علیه و آله)، و هو أفضلهم». (سبقت‌گیرندگان سه نفرند: آنکه به سوی موسی سبقت جست، یوشع بن نون بود و آنکه به سوی عیسی سبقت گرفت، صاحب داستان سوره یس بود، و آنکه به سوی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سبقت جست علی بن ابی طالب (علیه السلام) بود که او افضل از دو تن دیگر است)


در بیان جایگاه این پیامبر ذکر این روایت کافی است که امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «زمانی که قائم آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قیام کند 27 نفر را بازمی‌گرداند: 15 نفر از قوم موسی (علیه السلام) که عدالت پیشه بودند، 7 تن اصحاب کهف، یوشع جانشین موسی (علیهما السلام)، مۆمن آل فرعون، سلمان فارسی، أبا دجانة انصاری و مالک اشتر».[8]


نکته بسیار مهم آنکه این پیامبر بزرگوار در حدود ملک خودش در تمنه سارح که در کوهستان افرایم بطرف شمال کوه جاعش است دفن کردند او را در حدود ملک خودش در تمنه سارح که در کوهستان افرایم بطرف شمال کوه جاعش است دفن کردند[9] و مقبره‌ای که در اصفهان به نام حضرت یوشع (علیه السلام) قرار دارد مربوط به ایشان نبوده و متعلق به پیامبری دیگر با همین نام از بنی اسرائیل می‌باشد.


 


پی نوشت:

1. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏3، ص 650، ح 6715.

2. تفسیر نمونه، ج‏5، ص 326.

3. سوره ص/21 تا 26.

4. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص: 268.

5. الکامل/ترجمه،ج ‏2،ص 266 تا 272.

6. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏4، ص: 442، ح 8582.

7. ترجمه المیزان، ج ‏17، ص 314.

8. البرهان فی تفسیر القرآن، ج‏2، ص: 596، ح 4017.

9. حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، جلد اول‏ مقدمه، ص 411.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۵۵


زخاک آفریدت خداوند پاک --- پس ای بنده افتادگی کن چو خاک

تواضع سر رفعت افرازدت --- تکبر به خاک اندر اندازدت

به عزت هر آن کو فروتر نشست --- به خواری نیفتد زبالا و پست


سوره ی لقمان، آیه 18: "و در زمین با تکبر راه مرو که خداوند انسان خود پسند فخر فروش را دوست ندارد."


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: "با مردم متواضع ، فروتنی کنید که تواضع در مقابل متواضعین صدقه است و تکبر کنید با متکبرین که تکبر کردن با متکبرین عبادت است."


ملا احمد مقدس اردبیلی در سفر بود. یکی از زوار که او را نمی شناخت به او گفت : لباس های مرا ببر نزدیک آب بشوی و چرک آنها را بگیر. ملااحمد قبول کرد و جامه ی آن مرد را برد و شست و آورد تا به او بدهد. در این هنگام آن مرد ملااحمد را شناخت و خجالت کشید و مردم نیز اورا توبیخ کردند. مقدس اردبیلی فرمود: چرا او را ملامت می کنید مطلبی نشده است. حقوق برادران مومن بر یکدیگر بیش از این حرفهاست. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۲۹

حجاج بن یوسف ثقفی از ستم‏کاران تاریخ به شمار می آید و طی مدت بیست سال حکومت خویش، تلاش وافری در تحکیم و تثبیت حکومت مروانیان به عمل آورد. وی پس از کشتن عبداللَّه بن‏زبیر و به منجنیق بستن خانه‏ی خدا و پایان دادن به حکومت آل‏زبیر، علاوه بر حجاز، حکومت عراق و شرق عالم اسلام (تا مرزهای هند و مغولستان) را نیز به دست آورد. غیر از افرادی که در جنگ‏ ها به دست این حکمران خونخوار کشته شدند، وی حکم قتل حدود صد و بیست هزار نفر را نیز در دوران حکومتش صادر کرد. حجاج بن یوسف، تلاش وافری در کشتن طرفداران امام علی علیه السلام و براندازی نام و نشان اهل‏بیت از خود نشان داد و در این راه، از هیچ ظلم و تعدی فروگذار نکرد. حجاج سرانجام در حالی که به دلیل جنایاتش دچار اختلال روانی و کابوس شده بود در 55 سالگی از دنیا رفت و جسد وی را مخفیانه در محلی که مردم خشمگین متوجه‏ی آن نشوند، دفن کردند. در آن هنگام بیش از 50 هزار مرد و 30 هزار زن در زندان او به سر می بردند که بسیاری از آنان برهنه بودند. 



در 13 رمضان سال ۹۵ هـ . ق حجاج بن یوسف ثقفی به هلاکت رسید. او در زمان ولید بن عبدالملک در شهر واسط ـ که خودش بنا کرده بود ـ با مرض آکله در شکمش به درک واصل شد.


مادر او قارحه نامی بود که قبل از همسری با یوسف بن عقیل پدر حجاج، در منزل حارث بن کلده طبیب بود. 


تعداد کشته شدگان به دست او بجز جنگ ها، یکصد و بیست هزار نفر نوشته اند. 


عده زیادی از دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت رساند، از جمله کمیل بن زیاد نخعی، قنبر غلام امیرالمؤمنین علیه السلام، عبد الرحمن بن ابی لیلی انصاری، که آن قدر او را تازیانه زد که امیرالمؤمنین علیه السلام را سب کند و او مناقب آن حضرت را می گفت، تا حجاج دستور داد او را شهید کردند. دست و پای یکی از حواریین امام زین العابدین علیه السلام به نام یحیی بن ام طویل را برید تا شهید شد. همچنین سعید بن جبیر را به شهادت رسانید که ۱۵ روز بعد از قتل او حجاج به درک واصل شد.



منابع:

نفائح العلام

روضات الجنات

مراقد المعارف

تتمة المنتهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۱۸


این نظر از دور چون تیر است و سم --- نارت افزون می شود نور تو کم


سوره ی نور، آیه 31: "(ای پیامبر) به زنان پاکدامن بگو چشمان خود را ( از نامحرم ) ببندند و پاکدامنی ورزند و زینتهایشان را جز برای شوهرانشان آشکار نسازند."

 

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در حجره ی خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت: شام چه داری؟


طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.


از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.


صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ... . 


محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد.


شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟


و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟


محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... . لذا علت را پرسید طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.


شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدار اشاره نمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۱۱:۰۱


کسی نیک بیند به هر درسرای --- که نیکی رساند به خلق خدای

خدارابرآن بنده بخشایش است --- که خلق از وجودش در آسایش است


سوره ی آل عمران، آیه 148: "پس خداوند به آنها (نیکوکاران) ثواب دنیا و پاداش نیک آن جهان را داد و خداوند نیکوکاران را دوست دارد."


سوره ی نساء، آیه 86: "هرگاه با نیکی ای مورد لطف قرار گرفتید، با نیکی ای برتر از آن پاسخ گویید."

 

روزی انس نزد امام مجتبی علیه السلام نشسته بود که کنیزی از کنیزان امام وارد شد و شاخه گلی به امام مجتبی علیه السلام هدیه داد. امام گل را گرفت و لبخندی زد و فرمود: تو آزادی انس عرض کرد: یابن رسول الله! آن کنیز فقط یک شاخه گل به شما هدیه کرد و شما او را آزاد می کنید؟ حضرت فرمود: خداوند فرموده است (وَاِذا حُیَّیتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّو بِاحسَنَ مِنهَا)؛ هرگاه با نیکی ای مورد لطف قرار گرفتید، با نیکی ای بهتر آن را پاسخ گویید. این کنیز می خواست به من احسان کند و من نیز به او احسان کردم و بهترین احسان به او آزادی اش است. مناقب آل ابی طالب، ج4، ص 18 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۱:۴۶


خدیجه این بانوى آگاه و پاک‏سرشت، و این دلباخته‏ى فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نیز یکى از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار مى‏رفت. وى که نخستین زن تاجر عرب و یکى از بزرگترین شخصیت‌هاى تجارى حجاز بود، حتى پیش از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتى شایسته برخوردار بود. چنان که نام وى نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته ‏هاى مورخین غیراسلامى نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است.

خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات و خصلت‌هاى برجسته‏ ى انسانیش، گام بر مى‏ داشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیله‏ اى براى کسب درآمدهاى سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمى‏ کرد. هرگز در پى سودجویى و منفعت طلبى‏ هاى شخصى و بى‏ رویه نبود. از این رو همواره سعى داشت که تجارت خود را به دور از آلودگى ‏ها، و عارى از درآمدهاى ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدى که از راه‌هایى چون احتکار و کم‏ فروشى و گران‏ فروشى و رباخوارى و نظایر آن به ‌دست مى‏ آید، مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان نابخشودنى آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راه‌هاى مشروع و اصولى انجام نداد.

همین خصوصیات انسانى، و روش و رفتار معقول و منطقى باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروه‌ها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پیشرفت و ترقى از راه‌هاى مشروع و افزایش درآمدهاى حلال، براى او هموار گردد. تا جایى که درباره‏ى موفقیت‌هاى تجارى او، و ثروت سرشارى که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف نوشته‏اند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف کشورهایى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال کالاهاى تجارى بودند.» (1)

با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»


ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه‏ى تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مى‏کرد. در آن سال‌ها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى فوق‏العاده و امانتدارى بى‏مانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهنده‏ى یکى از خصلت‌هاى ویژه‏ى آن حضرت بود، بر زبان مى‏آورند.

این آوازه‏ى درستى و امانت که در مکه توام با اداى احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این جوان درستکار و امانت‌دار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشه‏ى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وى پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگى، دیدگاه خاصى پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همه‏ى عمر را تنها و مستقل، زندگى کند و اختیار زندگى و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانى نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشى شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشه‏ى والا و درون پاک و صفات برجسته‏اش، هیچ فردى را شایسته‏ى همسرى خود نمى‏دانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسیده بود که ترجیح مى‏داد در بازمانده‏ى سال‌هاى عمرش، به هیچ فردى وابسته و به هیچ کس متکى نباشد.

اما خصوصیات بى‏مانند محمدصلی الله علیه و آله این اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى روش زندگى محمدصلی الله علیه و آله براى او چنان جاذبه‏اى داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانه‏اى پیوند زند و در هم بیامیزد.

جاذبه ‏ى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بى‏مانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت:

«اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگی‌ها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ قیمتى باک ندارى، و اصالت‌هاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمى‏نهى. این خصوصیات انسانى و خصلت‌هاى برجسته و شایسته‏ات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آماده‏ام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم.» (2)

آرى بدین سان خدیجه على‌رغم رسوم و سنت‌هایى که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مى‏گذاشت تا از شوهر آینده‏اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.

چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنت‌هاى دست و پا گیر اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همه‏ى آن قیدها و بندها را مى‏گسست، و همه‏ى سنت‌ها را زیر پا مى‏نهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مى‏آمد تا در برابر چشمان حیرت‏زده‏ى این و آن دست به کارى زند که پیش از آن، شاید هیچ زنى از خانواده‏هاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده بودند؟

راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بى‏مانندش، زنى که بسیارى از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى‏دادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین نور مى‏افشاند، خود را خاضع و فروتن مى‏دید. و این هیچ جاى شگفتى ندارد.

آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزش‌هاى والاى انسانى و خصلت‌هاى ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنت‌هاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان مى‏راند، همان زنى بود که چون کاروان‌هاى تجارى پربارش در جاده‌هاى عربستان و سرزمین‌هاى دور و نزدیک آن به راه مى‏افتاد، چشم‌ها را خیره مى‏کرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دل‌ها شعله‏ور مى‏ساخت. همان زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروت‏هاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى که داشتند، به خواستگاریش مى‏آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى‏پذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمى‏دید.

اما اکنون همین زن برجسته و احترام‏انگیز، همین زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفه‏اى وصف‏ناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیش‏قدمى و پیش‏گامى مى‏کرد.

چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو درباره‏ى این مزاوجت فرخنده، به مرحله‏ى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همه‏ى سنت‌هاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروت‌هاى کلان و نقدینه‏هاى گران، در اختیار داشتند و مهریه‏هاى سنگین و خیره‏کننده عرضه مى‏داشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.

خدیجه با این برنامه‏ى درخشان اخلاقى، و با این رفتار خیره‏کننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازى، حکایت از فروتنى و تواضعى با شکوه داشت، نشان داد که به راستى برجستگى و امتیاز اصلى و اساس‏اش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگى مى‏بخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائى دیدگاه‌هاى معنوى او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش مى‏کند.

آرى، او شوهرى مى‏خواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجسته‏ترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمى‏توانست باشد.

«ابن‏اسحاق» سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

 
ایثار و فداکارى خدیجه

گفتگوهاى مقدماتى درباره‏ى این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزدیک‏ترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.

در آن روز مبارک خطبه‏ى عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم، یعنى ابوطالب که از محترم‌ترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانه‏ى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمى‏دانست که این خانه به زودى خانه‏ى شرافت، محل نزول وحى و نزول‏گاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد شد.

پس از انجام مراسم و اجراى خطبه‏ى عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان مى‏داد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانه‏ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى محمد کجا مى‏روى، که اکنون خانه‏ى من، خانه‏ى تو است، و کلید همه‏ى صندوق‌ها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدین‏سان خانه‏ى خدیجه، کاشانه‏ى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشته‏اى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشه‏هاى والاى خود پیش رود.

اما نکته‏ى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى ساده و ایثارگرانه‏اى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغه‏اش، 15 سال بعد آن را به منصه‏ى ظهور درآورد. بدین‏سان که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد.

خدیجه براى پیامبر اسلام نمونه‏ى یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظه‏ى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربان‌ترین مونس پیامبر محسوب مى‏شد. در روزهاى آرامش نزدیک‏ترین همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى صبورترین و پر تحمل‏ترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبت‌هاى پى‏درپى قوى‏ترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگى‏ها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سال‌ها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شب‌هاى بیدارى، به آسانى کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیه‏ى اسلام و پیاده کردن برنامه‏هاى قرآن و پیشرفت مکتب انسان‏ساز اسلام بردارد.

در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.

 
اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام

این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسیار دوست مى‏داشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مى‏کرد و به نظریاتى که خدیجه ابراز مى‏داشت، با دیده‏ى احترام مى‏نگریست.

از حضرت على علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنى‏اسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3)

البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند.

بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مى‏کند: «عایشه مى‏گوید: درباره‏ى هیچ زنى به اندازه‏ى خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4)

این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مى‏دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»(5)

این سخنان صریح و بى‏شائبه از زبان مبارک پیامبر گرامى اسلام به خوبى مى‏رساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر، و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.

عایشه مى‏گوید: روزى نمى‏شد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخورده‏اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مى‏دهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسین‏آمیز را (که فوقا نقل کردیم) درباره‏ى خدیجه بیان فرمود.

و باز عایشه مى‏گوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى‏شد، پیامبر اسلام مى‏فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مى‏دارم.» (6)

آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوق‏العاده‏ى خدیجه سخن مى‏گویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و خاصه، آمده است که: کامل‌ترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بوده‏اند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7)

لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوق‏العاده‏ى آن بانوى عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى قومى و منطقه‏اى تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مى‏نگریست و مردان بسیارى در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مى‏گذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد.

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.


 


بانوى دانشمند و صاحب کمال

در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمى‏شود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشن‏بین و صاحب‌کمال بود. هر مسأله‏اى را به دقت بررسى مى‏کرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزى را نمى‏پذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمى‏زد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژه‏اى که داشت، بهتر و دقیق‏تر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى است و هیچ عارضه‏ى دیگرى وجود ندارد.

در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر ابراز نگرانى مى‏کردند، خدیجه با روشن‏بینى خاص و درک هوشمندانه‏اش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مى‏سازد (و به بیماری‌هاى سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمینگیرى شوند دچار نمى‏کند) چون تو در زندگى خود همیشه صله‏ى رحم داشته و دارى، مهمانى مى‏دهى و مهمان‌دوستى و مهمان‏نوازى مى‏کنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مى‏کنى و فریادرس مظلومان هستى.» (8)

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهم‌ترین عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانه‏ها و خصوصیات زنانگى نمى‏تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن است.

«ابن‏اسحاق» یکى از سیره‏نویسان اولیه و معروف اسلام در این باره مى‏گوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهى را که مى‏دید و مى‏شنید و هر ناروایى را که بر او وارد مى‏گردید، محزون و متأثرش مى‏ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان مى‏گذاشت. و خداوند به وسیله‏ى خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت مى‏فرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مى‏کرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنج‏ها و آلام پیامبر را تسکین مى‏داد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت...

این سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

 
گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه

«ابن‏سعد» یکى دیگر از مورخین اسلامى، در کتاب «طبقات» مى‏نویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلی الله علیه و آله مى‏افکند و مى‏گوید: یکى از برتری‌هاى محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همکارى و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)

 
فرزندان خدیجه

از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه‏ى «ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحله‏ى پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.

غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و ام‏کلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامن‏ترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها، پرورانده مى‏شود. آن خورشید تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مى‏ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه‏ى معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10)

امام صادق علیه‏السلام نیز به آن اشاره فرموده‏اند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى ‏عبداللَّه الصادق علیه‏السلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11)

آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانه‏ى او نمى‏آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى‏کردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى‏شدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمى‏کردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.

این ترک رفت و آمد و محاصره‏ى روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مى‏دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.


پی‌‌نوشت‌ها:


1- تذکرةالخواص، ج 2، ص 302 .


2- تذکرة الخواص، ج2، ص 302 .

3- عمدة ابن بطریق، ص 24 .

4 - صحیح بخارى، جزو پنجم، باب 30، ص 114

5- همسران رسول خدا، ص 18. به نقل از استیعاب ابن عبدالبر.

6- منبر الاسلام و توفیق الاعلم .

7- استیعاب و صحیح بخارى.

8- سیره ابن‏هشام، ج1، ص 114- 116.

9- طبقات ابن‏سعد، ج 1، ص 134.

10- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174

11- امالى شیخ صدوق، ص 593

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۰


گفت پیغمبر به آواز بلند -- با توکل زانوی اشتر ببند
گر توکل می کنی در کار خود -- کشت کن پس تکیه بر جبار کن

پس هرگاه عزم انجام کاری کردی بر خدا توکل کن که خداوند توکل کنندگان را دوست دارد. سوره آل عمران، آیه 159

امیرالمؤمنین علی علیه السلام روزی از کنار گروهی عبور کرد و دید که آنان سالم و تندرست در گوشه ای از مسجد نشسته اند. امام علیه السلام فرمود: شما کیستید؟ گفتند: ما توکل کنندگان هستیم. حضرت علیه السلام فرمد: بلکه شما خورندگان هستید {و از کمک مردم استفاده میکنید} اگر متوکل هستید {بگویید} توکلتان شما را به کجا رسانیده است؟ گفتند: اگر بیابیم می خوریم و اگر نیابیم صبر می کنیم. حضرت علیه السلام فرمود: نزد ما شگها هم چنین میکنند. گفتند: پس ما چه کنیم؟ حضرت علیه السلام فرمود: آن گونه که ما می کنیم. گفتند: شما چه می کنید؟ فرمود: هرگاه بیابیم می بخشیم و اگر نیابیم سپاس {خدای را} به جا می آوریم. مستدرک الوسائل، ج 7، ص 217

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۶


امام علی علیه السلام فرمود: "کاری که دوست نداشتی شود ولی عاقبتش ختم به خیر شود، بهتر از کاری است که دوست داشته می شود اما عاقبت آنکار ختم بخیر نشود." غررالحکم، ج6، ص 122


روزی پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم از محلی می گذشتند که فرمودند: "اینک شخصی نزد ما می آیدکه سه روز است شیطان با او ارتباطی نیافته (گناهی نکرده است) است." عربی سواربر شتر از دور نمایان شد. نزدیک آمد و گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم کیست؟ حضرت را به او نشان دادند. عرض کرد: ای رسول خدا! اسلام را به من بیاموز! پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم شهادتین را به آموخت و فرمود:" باید نمازهای پنجگانه را بخوانی، روزه بگیری، حج بجای آوری، زکات بدهی و غسل جنابت بجای آوری." مرد پذیرفت و با کاروان پیامبر همراه شد. اما کمی عقب افتاد. پیامبر متوجه شد و از حال او جویا گردید. کسی به جستجوی او رفت و دید که پای شترش در گودالی فرو رفته و بر زمین خورده و از دنیا رفته است. پیامبر او را غسل و کفن نمود و در حالی که عرق از پیشانی مبارکش می چکید، فرمود: "این مرد در حال گرسنگی از دنیا رفت و ایمانش هرگز به کفر آلوده نشد و با عاقبت نیکویی از زندگی دنیا رخت بربست. او وارد بهشت شد و از میوه های بهشتی خورد و حوران بهشتی به استقبالش آمدند." بحارالانوار، ج22، ص75


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۲ ، ۱۲:۲۹

روزه از جمله عباداتی است که انواع و اقسامی دارد و تمام احکام تکلیفی، اعم از واجب، حرام، مستحب، مباح و مکروه را داراست. در ادامه به مشروح این موارد به نقل از امام سجاد علیه السلام اشاره شده است.


 
 



چهل قسم روزه
 
از زُهْرى‏ روایت شده است که گفت: روزى على بن الحسین
علیه السلام به من فرمود: اى زهرى! از کجا آمده‏اى؟ عرض کردم: از مسجد. فرمود: مشغول چه کاری بودید؟ گفتم: درباره روزه گفتگو مى‏کردیم؛ پس رأى من و رأى اصحابم بر این شد که روزه واجبی، جز روزه ماه رمضان نیست.
امام فرمود: اى زهرى! چنین نیست که شما گفتید؛ زیرا روزه بر چهل‏ قسم است که ده قسم آن مانند روزه رمضان واجب است و ده قسم آن حرام است و چهارده قسم آن وابسته به اختیار آدمى است؛ اگر بخواهد روزه می‌گیرد و اگر نخواهد، نمى‏‌گیرد. روزه اذن که بر سه قسم است؛ روزه تأدیب، روزه اباحه، روزه سفر و مرض.
 
گفتم: فدایت شوم آن اقسام را براى من تفسیر کن.
 
امام
علیه السلام فرمود: اما واجب، پس عبارتست از: 
 
1- روزه ماه رمضان
 
2- دو ماه روزه پیاپى، براى کسى که یک روز از روزهاى ماه رمضان را از روى‏ عمد افطار کرده. [طبق فتوای فقها سی و یک روز پی در پی باشد، کافیست].
 
3- روزه دو ماه پیاپى در قتل خطا براى کسى که امکان آزاد کردن بنده را نداشته باشد و این به مقتضاى قول خداى عزّ و جلّ است که فرمود: وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِیَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ ‏إِلَى قَوْلِهِ‏ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ‏؛ و کسى که مؤمنى را از روى خطا بکشد، پس باید بنده مؤمنى را آزاد کند و دیه‏اى به خانواده او بپردازد؛ تا این‌جا که خداوند می‌فرماید: پس کسى که آن [مال‏] را نداشت، باید دو ماه پیاپى روزه بدارد.(1)
 
4 - روزه دو ماه پیاپى در کفّاره «ظهار» برای کسی که بنده برای آزاد کردن پیدا نکند که خداى عزّ و جلّ درباره آن فرموده است: وَ الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا؛ و کسانى که  زنان خود را ظهار کنند(یعنى ایشان را در تحریم نسبت به خودشان، به مادر خود تشبیه کنند) و پس از آن از گفته خود بازگردند [و به خطاى خود پى برند و دوام همسرى خود را خواهان باشند]، باید پیش از آن‌که مقاربت کنند، بنده‏اى آزاد کنند. این حکم که خدا مقرّر داشته است، براى پندپذیری شما است و خدا به آن‌چه شما به جا مى‏آورید آگاه است. پس کسى که دسترسى به اجراء این حکم نداشته باشد، باید پیش از مقاربت دو ماه پیاپى روزه بدارد.(2)
 
5 - سه روز روزه در کفاره قسم براى کسى که امکان اطعام نداشته باشد، چنان که خداى عزّ و جلّ فرموده است: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمانِکُمْ إِذا حَلَفْتُمْ‏؛ پس کسى که دسترسى به اطعام یا پوشاندن ده مسکین یا آزاد کردن بنده نداشته باشد، باید سه روز روزه بدارد، این کفاره قسمهاى شما است، آنگاه که سوگند یاد کردید. (3)
 
پس همگى این روزه‏ها متوالى است و متفرّق نیست.
 
6 - روزه تراشیدن سر در حال احرام براى کسى که از سرش در آزار باشد. خداوند متعال مى‏فرماید: فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْیَةٌ مِنْ صِیامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُک‏؛ پس هر که از شما بیمار باشد یا از سرش در آزار باشد، بایستى فدیه‏اى از روزه یا صدقه قربانى دهد. او در این امر اختیار دارد؛ اگر خواست روزه بگیرد، سه روز است.(4)
 
7 - روزه در عوض قربانى براى کسى که در حجّ تمتع نتواند قربانى کند، واجب است. خداوند متعال مى‏فرماید: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ‏ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ؛ کسى که با پایان عمره حج تمتّع را انجام دهد، آن‌چه از قربانى براى او امکان دارد، ذبح کند و هر که نیافت، سه روز در ایام حجّ و هفت روز، هنگامى که بازگشتید روزه بگیرید که این ده روز کامل است.» (5)
 
8 - روزه کفاره صید در حال احرام واجب است. خداوند متعال مى‏فرماید: وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیام ؛ و هر کس از شما از روى عمد آن را بکشد، بایستى کفاره معادل آن از چهارپایان بدهد که دو نفر عادل از شما آن را تصدیق نماید که به صورت قربانى  به سوى کعبه بفرستد یا به مسکینان اطعام نماید یا معادل این، روزه بگیرد.(6)
 
9 - روزه نذر واجب
 
10 - روزه اعتکاف
 
و روزه‏ هاى حرام عبارتند از:
 
1 - روزه عید فطر
 
2- روزه عید قربان
 
3 - روزه سه روز از روزهاى تشریق(روزهای11،12 و 13 ذی‌الحجه). [براى کسى که در منى باشد]
 
4 - روزه روزى که در آن تردید است [که از آخر روز شعبان یا اول روز رمضان است] که در مورد آن امر و نهى داریم؛ امر داریم که به قصد شعبان روزه بگیریم و نهى داریم از روزه آن روز که فردى در آن روز [ظاهرا به قصد ماه رمضان] روزه بگیرد، در صورتى که مردم در آن تردید دارند. عرض کردم: قربانت گردم! اگر از ماه شعبان هیچ روزه‏اى نگرفته چه کند؟ فرمود: همان شب که تردید دارد نیّت کند که از ماه شعبان روزه بگیرد. اگر از ماه رمضان باشد، از او کفایت می‌کند و اگر از ماه شعبان باشد، زیانى نکرده است. عرض کردم: چگونه روزه مستحبى از روزه واجب کفایت مى‏کند؟ فرمود: اگر کسى یک روز از روزه ماه رمضان را به عنوان مستحب‏ روزه بگیرد و نداند که ماه رمضان است و بعدا بفهمد، از او مجزى است؛ چرا که روزه واجب عینا واقع شده است.
 
5 - روزه وصال حرام است.
 
6 - روزه سکوت حرام است.
 
7 - روزه نذر در معصیت حرام است.
 
8 - روزه تمام عمر نیز حرام است.
 
روزه‏هایى که گیرنده آن اختیار دارد، عبارتند از: روزه روز جمعه، پنجشنبه، دوشنبه، روزه ایام بیض، روزه شش روز از ماه شوال، پس از ماه رمضان، روزه روز عرفه و عاشورا. در همه این موارد مکلّف اختیار دارد اگر خواست روزه مى‏گیرد و اگر خواست افطار مى‏کند.
 
[این‌که امام
علیه السلام، این چند مورد را به‌عنوان روزه‌های اختیاری ذکر کرده است، احتمالاً دلیل خاصی داشته؛ برای اینکه اکثر روزهای سال روزه‌اش اختیاری است و منحصر به این روزها نیست و برخی از روزهای اختیاری، روزه‌اش مکروه است؛ مانند روز عاشورا.]
 
روزه اذن عبارتست از: این که زن نمى‏تواند بدون اجازه همسرش روزه مستحبى بگیرد. برده نمى‏تواند بدون اجازه مولای خود روزه مستحبى بگیرد. میهمان نمى‏تواند بدون اجازه میزبانش روزه مستحبى بگیرد. پیامبر خدا
صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: «هر کس میهمان گروهى شد نمى‏تواند بدون اجازه آنان روزه(مستحبى) بگیرد.»
 
روزه تأدیب عبارتست از: (روزه بچه‏اى نزدیک بلوغ) آن‌گاه که نوجوان به سن بلوغ نزدیک شد، وادارش مى‏کنند تا روزه بگیرد تا ادب شود و این روزه واجب نیست و هم‌چنین کسى که به جهتى از اول روز افطار کرده، چون نیرو پیدا کند، وادار مى‏شود که باقى مانده روز را به عنوان تأدیب امساک کند و این واجب نیست. هم‌چنین مسافرى که از آغاز روز، افطار نموده، آن‌گاه که به نزد خانواده‏اش رسید، وادار مى‏شود که به عنوان تأدیب -نه واجب- باقى مانده روز را امساک کند.

روزه اباحه عبارتست از: این که هر که از روى فراموشى چیزى خورده یا نوشیده یا بدون عمد قى کرده باشد، خداوند آن را به او مباح نموده و روزه‏اش کافى است.
در مورد روزه در سفر و در حال بیمارى، اهل سنّت اختلاف نظر دارند؛ گروهى می‌گویند مى‏تواند روزه بگیرد، گروه دیگرى می‌گویند: نمى‏تواند روزه بگیرد، گروه سوّم مى‏گویند اگر خواست روزه مى‏گیرد و اگر خواست افطار مى‏کند؛ ولى ما مى‏گوییم: در هر دو صورت بایستى افطار کند و اگر در سفر یا در حال بیمارى روزه گیرد، باید قضاى آن را نیز بگیرد. چرا که خداوند متعال مى‏فرماید: فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ؛ هر کدام از شما بیمار یا در سفر باشد، بایستى به همان تعداد در روزهاى دیگر روزه بگیرد. (7)


نزول دفعی و تدریجی قرآن
حفص‏ بن غیاث گوید: از حضرت صادق علیه السّلام درباره گفتار خداى عز و جل پرسیدم که می‌فرماید: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآن‏؛ ماه رمضان‏ که قرآن در آن نازل شد...؛(8)؛ با این‌که قرآن از اول تا آخر در ظرف مدت بیست سال نازل شده؟ [معنای این آیه که نزول را در ماه رمضان می‌داند چیست؟]
حضرت صادق علیه‌السلام فرمود: همه قرآن یک جا در ماه رمضان به بیت المعمور نازل شد؛ سپس در طول بیست سال، تدریجا نازل شد؛ سپس امام فرمود که پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: صحف ابراهیم در شب اول ماه رمضان نازل شده، تورات در شب ششم ماه رمضان نازل شد، انجیل در شب سیزدهم نازل شد و زبور در شب هیجدهم ماه رمضان و قرآن در بیست و سوم ماه رمضان نازل شده است.(9)

وجوب روزه بر امّت
حفص بن غیاث نخعى روایت کرده است که گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم که مى‏فرمود: خدا روزه ماه رمضان را بر هیچ یک از امّت‌هاى پیش از ما واجب نساخته است. گفتم: پس قول خداى عزّ و جلّ که فرمود: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ‏ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ‏؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، روزه داشتن بر شما واجب شده است، همان طور که بر امّت‌هاى پیش از شما واجب شده بود، چگونه توجیه مى‏شود؟
امام فرمود: همانا که خدا روزه ماه رمضان را بر پیامبران واجب کرده بود، نه بر امّتها؛ ولى این امت را بوسیله آن برترى بخشید و روزه داشتن آن را هم بر رسول خدا
صلی الله علیه وآله وسلم واجب‏ ساخت و هم بر امّتش.(10)
 
و الحمدلله ربّ العالمین



پی نوشت ها:
1_ (سوره نساء/ 92)

2_( سوره مجادله/آیه3 و 4)
3_( مائده/89)
4_( بقره/196)
5_(بقره/196)
6_( مائده/ 95)
7_(بقره/184 و خصال صدوق/جامعه مدرسین/ج2/ص534)
8_( سوره بقره آیه 185)
9_(کافی/کلینی/چاپ اسلامیه/ج2/ص629)
10_( من لا یحضره الفقیه/صدوق/دفتر انتشارات اسلامی/ج2/ص99)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۲۳:۰۰


امام علی علیه السلام فرمود: از برترین نیکی ها ، نیکی به یتیم است.  غررالحکم، ج6، ص44


"زُهری" می گوید: "شب هنگام، مردی را دیدم که در تاریکی، کوله بار سنگینی را به دوش گرفته بود و نفس زنان آن را حمل می کرد. دیدم امام سجاد علیه السلام است. سلام کردم و گفتم این موقع شب کجا می روید؟ واین بار چیست؟ حضرت فرمود: مقداری آذوقه است

و میخواهم به سفر بروم و آنرا جایی می برم که محفوظ بماند تا موقع سفر با خودم ببرم. زهری گفت: این فرد غلام من است، اجازه دهید او بار حمل کند. امام نپذیرفت. تو را سوگند می دهم که مانع من نشوی، تو نیز هر جا که میخواهی برو.

پس از چند روز زهری خدمت امام رسید و پرسید: آن شب در کوچه های مدینه می رفتید و فرمودید که عازم سفر هستید، امام هنوز شما را در شهر میبینم؟ امام فرمود: سفری که گفتم سفر آخرت بود و توشه ای که گفتم توشه ی آخرت. آن را به نیازمندان دادم تا محفوظ بماند که موقع مرگ دستم خالی نباشد. علل الشرایع، ج1، ص 231


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۲ ، ۱۳:۰۰