موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناسبتهای ماه مبارک رمضان» ثبت شده است


از بزرگترین حوادث سال هشتم هجرت فتح مکه معظمه بود که شیرازه شرک را از هم پاشید و دشمنان را ماءیوس و مسلمانان را به بقاى اسلام نوید داد، و از آن پس قبائل عرب گروه گروه به مدینه آمده و اسلام آوردند، به طورى که در یک سال بیشتر از سى قبیله به آیین اسلام مشرف شدند، و آیه یدخلون فى دین الله افواجا مصداق و تحقق یافت .


سوره مبارکه نصر که به طور نزدیک به یقین، بعد از صلح حدیبیه و قبل فتح مکه نازل گردیده از دو واقعه بسیار مهم خبر داده بود یکى فتح مکه، دیگرى پذیرفتن اسلام توسط قبائل عرب، مکه مشرفه در سال هشتم فتح گردید، و قبائل در سال نهم اسلام آوردند، سوره مبارکه چنین است :
بسم الله الرحن الرحیم - اذا جاء نصرالله و الفتح - و راء یت الناس یدخلون فى دین الله افواجا - فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا.

در سال هشتم هجرى که سپاه اسلام پس از جنگهاى متعدد کوچک و بزرگ ورزیده و از نظر تعداد نیز زیاد شده بود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم لازم دانست که بسوى مکه رفته و شهر و مولد خود را که در اثر توطئه قریش شبانه از آنجا هجرت کرده بود تصرف کند.

مدت سیزده سال پیغمبر صلى الله علیه و آله در شهر مکه مشرکین قریش را بتوحید و خدا پرستى دعوت کرده و نه تنها از این دعوت نتیجه‏اى حاصل نشده بود بلکه در ایذاء و آزار او هم نهایت کوشش را بعمل آورده بودند پس از هجرت بمدینه مشرکین مکه دائما با مسلمین در حال مبارزه و زد و خورد بودند.

مسلمین مهاجر که بحال ترس و زبونى شبانه از مکه فرار کرده و بمدینه رو آورده بودند اکنون موقع آن رسیده است که با صولت و عظمت در رکاب پیغمبر صلى الله علیه و آله وارد مکه شوند .

بعضى از مسلمین در اندیشه فرو رفته و از کار خود بیمناک بودند ولى رسول خدا صلى الله علیه و آله آنها را بفتح و پیروزى بشارت مى‏داد زیرا وعده فتحى را که خداوند باو فرموده بود از این آیه استنباط میکرد:

لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق لتدخلن المسجد الحرام ان شاء الله امنین. (1)

همچنین سوره نصر نیز که پیش از فتح مکه نازل شده بود بفتح مکه و اسلام آوردن مردم آن شهر دلالت داشت.

هدف اصلى پیغمبر صلى الله علیه و آله این بود که فتح مکه باحترام خانه خدا که در آن شهر واقع است بدون جنگ و خونریزى انجام شود بدین جهت ابتدا اندیشه خود را در مورد حرکت بسوى مکه و زمان آن را از مسلمین پنهان مى‏داشت که مبادا این موضوع باطلاع قریش برسد و تنها کسى را که امین و راز دار خود دانسته و با او مشورت میکرد على علیه السلام بود ولى پس از مدتى چند نفر از اصحاب را نیز از این مطلب آگاه گردانید. یکى از مهاجرین بنام حاطب که در مکه اقوامى داشته و از مقصود پیغمبر با خبر شده بود نامه‏اى نوشته و آنرا بوسیله زنى بمکه فرستاد و قریش را از تصمیم پیغمبر آگاه نمود.

خداوند تعالى رسول اکرم صلى الله علیه و آله را از ماجرا آگاه ساخت و آنحضرت على علیه السلام را با زبیر براى استرداد نامه بسوى آن زن فرستاد و آنها در راه باو رسیده و نامه را باز گرفتند. (2)

رسول خدا صلى الله علیه و آله در اوائل رمضان سال هشتم هجرى با سپاهیان خود که از مهاجر و انصار تشکیل شده و بالغ بر دوازده هزار نفر بودند بقصد فتح مکه از مدینه خارج گردید .

چون به نزدیکى‏هاى مکه رسید عباس بن عبد المطلب براى ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که با ساز و برگ کامل مجهز بودند بسوى مکه شتافت اهالى مکه نیز از آمدن پیغمبر کم و بیش آگاه بودند بدینجهت ابوسفیان براى کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.

عباس بن عبد المطلب کثرت مسلمین مخصوصا ایمان قوى و روح سلحشورى آنها را به ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و قانعش نمود که بخدمت رسیده و تسلیم شود.

ابوسفیان از روى اضطرار و ناچارى پذیرفت و به حمایت عباس از میان دریاى سپاه در حالیکه از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود گذشته و بخدمت پیغمبر رسید و پس از مختصر گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان که مدت 21 سال کفار قریش را علیه آنحضرت تحریک و تجهیز میکرد اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتى بآن سپاه منظم و منضبط مینگرد و انتظار عفو و بخشش از گذشته را دارد. پیغمبر اکرم بنص قرآن کریم داراى خلق عظیم و رحمة للعالمین بود (3) ابوسفیان را بمکه فرستاد تا براى کسانى که اسلام آورده‏اند امان بگیرد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله پرچم را که ابتداء در دست سعد بن عباده بود (از این نظر که او ممکن است با اهالى مکه با خشونت و جدال رفتار کند) بدست على علیه السلام داد و با سپاه مسلمین در حالیکه جاه و جلال آنها چشم هر بیننده را خیره و مبهوت میکرد وارد مکه شد و در مقابل درب کعبه ایستاد و گفت:

لا اله الا الله وحده وحده صدق وعده و نصر عبده...

آنروز اولین روزى بود که شعائر توحید و خدا پرستى علنا در مکه اجرا گردید و بانگ اذان بلال که بر فراز کعبه ایستاده بود با آهنگ دلنشین در فضاى مکه طنین‏انداز شد و مسلمین به پیغمبر صلى الله علیه و آله اقتداء کرده و نماز خواندند سپس آنحضرت اهل مکه را که منتظر عقوبت و انتقام از جانب او بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: ماذا تقولون و ماذا تظنون؟ در حق خود چه میگوئید و چه گمان دارید؟

گفتند: نقول خیرا و نظن خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت، سخن بخیر گوئیم و گمان نیک داریم برادرى کریم و برادر زاده کریمى و بر ما قدرت یافته ‏اى.

رسول اکرم صلى الله علیه و آله را از کلام آنان رقتى روى داد و فرمود: من آنگویم که برادرم یوسف گفت لا تثریب علیکم الیوم.

آنگاه فرمود: اذهبوا فانتم الطلقاءـ بروید که همه آزادید. (4)

این عفو عمومى در روحیه اهالى مکه تأثیر نیکو بخشید و همه بى اختیار محبت آنحضرت را در دل خود جاى دادند.

آنگاه پیغمبر صلى الله علیه و آله دستور داد تمام بت‏ها را شکستند و على علیه السلام را همراه خود بداخل کعبه برد و هر چه بت و آثار بت پرستى بود از میان‏ برده و آنها را در هم شکسته و بیرون ریختند.

از جمله صفات عالیه على علیه السلام بت شکنى اوست که بهیچوجه حاضر نبود مظاهر شرک و کفر را در بین مردم مشاهده کند و چون بعضى از بتهاى بزرگ مانند هبل بر فراز کعبه نصب شده بود على علیه السلام بدستور پیغمبر اکرم پاى بر دوش آن بزرگوار نهاده و آنها را سرنگون ساخت و ساحت مقدس کعبه را از لوث بت پرستى پاک گردانید.

 


(1) سوره مبارکه فتح آیه 27.

(2) تاریخ طبرىـ سیره ابن هشام جلد 2 ص 398ـ ارشاد مفید ـ اعلام الورى.

(3) و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین (سوره انبیاء آیه 107) و انک لعلى خلق عظیم(سوره ن آیه 4).

(4) تاریخ طبرى ـ منتهى الامال.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۵۵


سال 40 هجری قمری: ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) در مسجد کوفه

 عبدالرحمن بن ملجم مرادی، از گروه خوارج و از آن سه نفری بود که در مکه معظمه با هم پیمان بسته و هم سوگند شدند، که امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) و همچنین دو ملعون یعنی معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را در یک شب واحد ترور کرده و آن ها را به قتل رسانند.

 هر کدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند و عبدالرحمن بن ملجم مرادی به سوی کوفه رفت و در بیستم شعبان سال 40 قمری وارد این شهر شد.  

 وی به همراهی شبیب بن بجره اشجعی، که از همفکران وی بود و هر دوی آن ها از سوی "قطام بنت علقمه" تحریک و تحریث شده بودند، در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 قمری در مسجد اعظم کوفه کمین کرده و منتظر ورود امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) شدند.(1) هم چنین قطام، شخصی به نام "وردان بن مجالد" را که از افراد طایفه اش بود، به یاری آن دو نفر فرستاد.(2) 

 روایت شده، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم لعنت الله علیه بر سر مطهر حضرت علی (علیه السلام)، زمین به لرزه در آمد و دریاها مواج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید، به طوری که جهان را تیره و تاریک ساخت. 

أشعث بن قیس کندی که از ناراضیان سپاه امام علی(ع) و از دو چهرگان و منافقان واقعی آن دوران بود، آنان را راهنمایی، پشتیبانی و تقویت روحی می نمود.(3) 

 حضرت علی(علیه السلام) در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، مهمان دخترش ام کلثوم (سلام الله علیها) بود و در آن شب حالت عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی درآورد. 

 روایت شده که آن حضرت در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون می رفت و به آسمان نظر می کرد و می فرمود: به خدا سوگند، دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی که به من وعده شهادت دادند.(4) 

 به هر روی، آن حضرت به هنگام نماز صبح وارد مسجد اعظم کوفه شد و خفتگان را برای ادای نماز بیدار کرد. از جمله، خود عبدالرحمن بن ملجم مرادی را که به رو خوابیده بود، بیدار و خواندن نماز را به وی گوش زد کرد. 

 هنگامی که آن حضرت وارد محراب مسجد شد و مشغول خواندن نماز گردید و سر از سجده اول برداشت، نخست شبیث بن بجره با شمشیر برّان بر وی هجوم آورد، ولیکن شمشیرش به طاق محراب اصابت کرد و پس از او، عبدالرحمن بن ملجم مرادی فریادی برداشت: "لله الحکم یا علی، لا لک و لا لأصحابک"! و شمشیر خویش را بر فرق نازنین حضرت علی(علیه السلام) فرود آورد و سر مبارکش را تا به محل سجده گاهش شکافت.(5) 

 حضرت علی (علیه السلام) در محراب مسجد، افتاد و در همان هنگام فرمود: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله، فزت و ربّ الکعبه؛ سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم.(6) 

 نمازگزاران مسجد کوفه، برخی در پی شبیب و ابن ملجم رفته تا آن ها را بیابند و برخی در اطراف حضرت علی (علیه السلام) گرد آمده و به سر و صورت خود می زدند و برای آن حضرت گریه می نمودند. 

 حضرت علی (علیه السلام)، در حالی که خون از سر و صورت شریفش جاری بود، فرمود: هذا ما وعدنا الله و رسوله؛(7) این همان وعده ای است که خداوند متعال و رسول گرامی اشت به من داده اند. 

 حضرت علی (علیه السلام) که توان ادامه نماز جماعت را نداشت، به فرزندش امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود که نماز جماعت را ادامه دهد و خود آن حضرت، نمازش را نشسته تمام کرد. 

روایت شد، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی (علیه السلام)، جبرئیل امین در میان آسمان و زمین ندا داد و همگان ندایش را شنیدند. وی می گفت: تهدمت و الله ارکان الهدی، و انطمست أعلام التّقی، و انفصمت العروه الوثقی، قُتل ابن عمّ المصطفی، قُتل الوصیّ المجتبی، قُتل علیّ المرتضی، قَتَله أشقی الْأشقیاء؛(8) سوگند به خدا که ارکان هدایت درهم شکست و ستاره های دانش نبوت تاریک و نشانه های پرهیزکاری بر طرف گردید و عروه الوثقی الهی گسیخته شد. زیرا پسر عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شهید شد، سید الاوصیا و علی مرتضی به شهادت رسید. وی را سیاه بخت ترین اشقیاء،] یعنی ابن ملجم مرادی [به شهادت رسانید. 

 بدین گونه پیشوایی شایسته، امامی عادل، خلیفه ای حق جو، حاکمی دلسوز و یتیم نواز، کامل ترین انسان برگزیده خدا و جانشین بر حق محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، به دست شقی ترین و تیره بخت ترین انسان روی زمین، یعنی ابن ملجم مرادی ملعون، از پای درآمد و به سوی ابدیت و لقاء الله و هم نشینی با پیامبران الهی و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رهسپار گردید و امت اسلامی از وجود شریف آن ولی خدا و امام معصوم محروم شدند. 

   -------------------------------------------------------------------------------- 

 پی نوشت ها: 

1- الارشاد (شیخ مفید)، ص 20؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله (البری)، ص 112 

 2- وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 41؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 184 

 3- الارشاد، ص 21؛ وقایع الایام، ص 41؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 171 

 4- منتهی الآمال، ج1، ص 172 

 5- الارشاد، ص 23؛ منتهی الآمال، ج1، ص 172؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله، ص 113؛ وقایع الایام، ص 41 

 6- منتهی الآمال، ج1، ص 174 

 7- همان  

8- همان 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۳

عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است. کنیه او ام عبدالله و مادرش ام رومان دختر عمیر بن عامر بن وهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه است. پیامبر در سال دوم یا سوم پس از هجرت با او ازدواج کرد زمانی که آن حضرت در گذشت عایشه، هجده ساله بود.

عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد که حوادث زیادی را پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینکه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود که آنرا افشا نکنند، آنها راز را بر ملا کردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود. (آیات اولیه سوره تحریم)
در زمان عثمان، عایشه به یکی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان دستور داده بود که عطای او را قطع کنند. یک وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه صدا زد که ای خیانتگر! در امانت خیانت کردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق کرد.

زمانی دیگر عثمان کسانی را که به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند، تهدید به مجازات کرد. عایشه بر او بانگ زد که حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا را ترک کردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.
این سخنان که از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان گذاشت این دشمنی تا جایی رسید که عایشه فتوای قتل عثمان را صادر کرد.

عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت امام علی، طلحه و زبیر که به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.
آنها به بصره رفته و تعدادی را کشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان بن حنیف حاکم بصره را مورد شکنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه با سپاهی حرکت کردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و حاکی از نقشی است که عایشه در جنگ داشته، چرا که عایشه بر شتر سرخ مویی سوار بود که سپاهیان از آن محافظت می کردند.

سرانجام امام حسن آن شتر را که نماد این سپاه بود از بین برد. وقتی جنگ با شکست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.

وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد پیامبر دفن کنند. اما عایشه بار دیگر کینه خود را به اهل بیت نشان داد و گفت « چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد.» مروان بن حکم و دیگر بنی امیه نیز با دفن حضرت در آنجا مخالفت کردند بنابراین امام حسین که بنا به وصیت خود حضرت مجتبی نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.

معاویه وقتی که به مدینه آمد با عایشه دیدار کرد نظر او را درباره ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت که این قضای الهی است و مردم بیعت کرده اند.
وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.
عایشه جزو دوازده پیشوای اهل سنت می باشد. او احادیث زیادی نقل کرده که برای اهل سنت بسیار مهم و معتبر می باشد.



منابع:

تاریخ خلفا، ص 159 و 388.
سقیفه بنی ساعده، ص 145،
تاریخ ابن کثیر،‌ج 8، ص 136.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۴


یکی از حادثه‎هایی که در آیات متعدد قرآن به فرازهایی از آن حادثه اشاره شده،[1] ماجرای جنگ بدر است که نخستین جنگ بزرگ مسلمانان با کفار قریش بود که شخص پیامبر در آن شرکت نمود و فرماندهی جنگ را در دست داشت. مسلمانان در این جنگ ضربه سختی بر دشمن وارد کردند. در آیات 45 و 46 سوره انفال شش دستور نظامی ذکر شده که در جنگ بدر موجب پیروزی مسلمانان گردید، که اگر مسلمانان در سایر جنگها رعایت کنند، پیروزی از آنِ آنها است، که در ذیل ذکر خواهد شد.

این پیروزی، بسیار عجیب بود، چرا که تعداد مسلمانان کمتر از یک سوم تعداد دشمن بود، تجهیزات آنها، قابل مقایسه با تجهیزات جنگی دشمن نبود، لطف سرشار الهی نصیب مسلمانان شد، چنان که در آیه 26 انفال می‎خوانیم:


«وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ أَیدَکُمْ بِنَصْرِهِ...؛ به خاطر بیاورید هنگامی که شما گروهی کوچک و اندک و ضعیف، در روی زمین بودید، آن چنان که می‎ترسیدید مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را پناه داد و یاری کرد...»


جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داد، و موجب شکست مفتضحانه دشمن گردید. در این جا نظر شما را به خلاصه‎ای از این نبرد قهرمانانه جلب می‎کنیم:


«بدر» منطقه وسیعی است که دارای چاههای آب بوده و همواره کاروانها در آن جا توقف می‎کردند و از آبهای آن بهره‎مند می‎شدند.


بدر در جنوب غربی مدینه بین مدینه و مکه قرار گرفته و از این رو آن را بدر می‎گویند که نام صاحب آبهای آن «بدر» بوده است.


علت این جنگ این بود که: در ماه جمادی الاول سال دوم هجرت به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خبر رسید که «کرز بن جابر» با گروهی از قریش تا سه منزلی شهر مدینه آمده و شتران پیامبر را با چهار پایان افراد دیگر به غارت برده و به محصولات مدینه آسیب زده‎اند. رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بی‎درنگ پرچم جنگ را به علی ـ علیه السلام ـ سپرد، آن حضرت با جمعی از مهاجران به تعقیب آنها رفتند تا به چاه بدر رسیدند و سه روز هم در آن جا توقف کردند، هر چه جستجو کردند، کسی را نیافتند سپس به مدینه برگشتند (این غزوه را غزوه بدر اولی یا بدر صغری گویند).


از طرفی کفار، اموال مهاجران را در مکه، مصادره کرده بودند، و به طور کلی می‎خواستند، مسلمانان را در مدینه در فشار محاصره اقتصادی قرار دهند، و روشن است که اگر این فشار ادامه می‎یافت، دست کم جلو توسعه و گسترش اسلام گرفته می‎شد.


پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای شکستن این محاصره، تدابیری اندیشید، بزرگترین تدبیرش این بود که عبور کاروانهای تجارتی مشرکان مکه را قدغن کند.


چهل نفر از مسلمانان را تحت فرماندهی حضرت حمزه که قهرمان رزم آوری بود، برای کنترل مسیر کاروانها فرستاد. پیامبر بیست شتر در دسترس آنها قرار داد. این چهل نفر تحت فرماندهی حمزه، به منطقه‎ای بین مدینه و دریای سرخ که راه عبور کاروانهای مکه بودند رفتند و از آن جا نگهبانی نمودند، منطقه‎ای که 130 کیلومتر عرض داشت و کاروانهای مکه چاره‎‎ای نداشتند جز این که از آن عبور کنند. چند روز گذشت دیدند کاروانی نمایان شد، وقتی کاروان نزدیک آمد معلوم شد که کاروان قریش است که سیصد نفر همراه کاروان می‎باشد، حمزه اعلام جنگ کرد، ولی کفار که از دلاوری‎ها و شجاعت حمزه اطلاع داشتند، پیشنهاد صلح کردند، حمزه نیز مصلحت امر را بر صلح دانسته، و جنگ واقع نشد. (این ماجرا را سریه حمزه گویند.)


چند هفته از این ماجرا گذشت. از گزارش گزارشگران اسلام که با دقت و هوشیاری مراقب عملیات دشمن بودند، معلوم بود که دشمن دست بردار نیست، و در فکر تدارک جنگ و ادامه محاصره اقتصادی و... است و پی فرصت می‎گردد.


در این شرایط به پیامبر چنین گزارش رسید: «کاروان بزرگی همراه دو هزار شتر (و به نقلی هزار شتر) که پنجاه هزار دینار کالا حمل می‎کند به سرزمین مدینه نزدیک شده و به طرف مکه می‎رود و رئیس این کاروان، ابوسفیان است، و چهل نفر از آن نگهبانی می‎کنند، و اکثر مردم مکه در آن کالاهای تجارتی شرکت دارند.»


پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب رو کرد و فرمود: «این کاروان قریش است به سوی آن بروید، شاید خدا به این وسیله در کار شما گشایشی بدهد.»


طولی نکشید 313 نفر از مسلمانان در رمضان سال دوم هجرت همراه پیامبر از مدینه به سوی بدر حرکت کردند که 77 نفرشان از مهاجران بودند و بقیه از انصار، و جمعاً هفتاد شتر و سه اسب بیشتر نداشتند.


ابوسفیان توسط جاسوسهایش از تصمیم پیامبر و مسلمانان آگاه شد. دو کار به نظرش رسید یکی این که فردی را از بیراهه به طور سریع به مکه بفرستد و مردم مکه را از، در خطر قرار گرفتن کاروان خبر دهد، دوم کاروان را از بیراهه به طرف مکه ببرد.


«ضمضم» پیام رسان ابوسفیان به مکه شتافت و مشرکان مکه را از ماجرا مطلع کرد، طولی نکشید که حدود هزار نفر با ساز و برگ کامل نظامی برای نجات کاروان از مکه خارج شدند.


ابوسفیان که می‎دانست تا رسیدن قوا از مکه، قطعاً‌ مورد هجوم مسلمانان قرار خواهد گرفت، مسیر راه را عوض نمود و از بیراهه فرار کرد و کاروان را به مکه رساند.
خبر فرار کاروان به سپاه مکه رسید. سران سپاه در مورد جنگ نظریات مختلف داشتند، نظر عده‎ای این بود که چون کاروان نجات یافته برگردیم، ولی عده‎ای اصرار داشتند که به حرکت ادامه بدهند.


ابوجهل طرفدار جنگ بود و افراد را تحریک می‎کرد. سرانجام تصمیم به جنگ گرفتند. پیامبر با 313 نفر از مسلمانان در بدر بودند که خبر فرار ابوسفیان با کاروانش به حضرت رسید، از طرفی گزارشگران گزارش دادند که لشکر دشمن تا پشت تپه بدر آمده است. شبی که فردایش جنگ بدر واقع شد مسلمانان تمام شب را بیدار بودند و در پای درختی تا صبح به نماز و دعا اشتغال داشتند.


صبح روز جمعه هفده رمضان بود که سپاه قریش با تجهیزات کامل جنگی از پشت تپه به دشت بدر سرازیر شدند، هنوز در میان قریش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما یک موضوع جنگ را حتمی کرد و آن این که:


یکی از سپاهیان قریش به نام «اسود مخزومی» که مردی خشن بود، چشمش به حوضی که مسلمانان درست کرده بودند افتاد، تصمیم گرفت یکی از این سه کار را انجام دهد، یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران کند و یا کشته شود، به دنبال این تصمیم از صف مشرکان بیرون تاخت و تا نزدیک حوض رسید، در آن جا با حضرت حمزه افسر رشید اسلام روبرو شد، حمزه یک ضربت به پای او زد که پایش از ساق جدا شد، در عین حال می‎خواست با حرکت سینه خیز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه با زدن ضربه دیگر او را در آب کشت.


به دنبال این حادثه، به رسم دیرینه عرب، جنگ تن به تن شروع شد.


سه نفر از شجاعان دشمن به نامهای: «عتبه» و برادرش «شَیبُه» (از فرزندان ربیعه) و سومی ولید (فرزند عتبه) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند.


سه نفر از انصار در صف مسلمانان در میدان تاختند، ولید آنها را شناخت، گفت: «شما اهل مدینه هستید به شما کاری نداریم، کسانی که از اقوام ما هستند باید به جنگ ما آیند.»


رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر عموهایش عْبیده و علی ـ علیه السلام ـ و عمویش حمزه را به میدان فرستاد. به مناسبت سن، علی ـ علیه السلام ـ با ولید، حمزه با شیبه و عبیده با عتبه به جنگ پرداختند.


طولی نکشید که علی و حمزه رقیبان خود را از پای در آوردند، ولی عبیده کاری از پیش نبرد. هر دو ضربتی به هم زدند. علی ـ علیه السلام ـ پیش دستی کرد و عتبه را کشت، به این ترتیب در حمله اول، مشرکان به سوگ سه نامور شجاعشان نشستند.


پس از آن «عاص بن سعید» برای مبارزه با علی ـ علیه السلام ـ به میدان تاخت. علی ـ علیه السلام ـ او را نیز کشت، سپس حنظله پسر ابوسفیان و طعیمه و نوفل به میدان تاختند، علی ـ علیه السلام ـ آنها را نیز یکی پس از دیگری کشت، و پیوسته مبارزانی به میدان می‎آمدند و کشته می‎شدند.


سرانجام جنگ با پیروزی اسلام و شکست دشمن پایان یافت و از مسلمانان چهارده یا بیست و دو نفر به افتخار شهادت رسیدند.


از کفار، هفتاد نفر کشته شدند و هفتاد نفر اسیر گشتند، 35 یا 36 نفر از کشته‎شدگان، بر اثر ضربات پرچمدار اسلام در این جنگ یعنی علی ـ علیه السلام ـ به هلاکت رسیدند، بسیاری از کشته‎شدگان از سران شرک مانند ابوجهل، ولید بن عتبه، حنظله بن ابوسفیان، عتبه و شیبه و... بودند.[2]


آری ابوجهل محرک اصلی جنگ و فرمانده دشمن که با غرور و تکبر سوگند یاد کرد تا با سپاهش به سرزمین بدر آید و سه روز در آن جا بماند و به سلامتی نجات کاروان، شراب بنوشد و خوانندگان بنوازند و شترانی ذبح کرده و غذای گسترده‎ای به راه اندازد، و صدای عربده پیروزی و غرورش را به گوش جهانیان برساند، مفتضحانه در این جنگ شکست خورد. چوپان پیر و ضعیفی به نام عبدالله بن مسعود، سر او را از بدن جدا کرد و به نخی بست و آن را کشان کشان نزد پیامبر آورد.


به جای جام‎های شراب، جام‎های مرگ نوشیدند و در عوض خوانندگان، نوحه گرانشان به نوحه پرداختند.


شش دستور پیروزی
آیاتی از طرف خدا در این زمینه نازل شد و شش دستور مهم به مسلمانان داد. مسلمانان با به کار بردن آن شش دستور، این چنین دشمن را مفتضحانه تار و مار کردند، و اگر ما نیز امروز آن شش دستور را اجرا کنیم، حتماً به پیروزی نائل می‎شویم.


آن آیات عبارتند از آیه 45 و 46 و 47 سوره انفال که می‎فرماید:


«ای کسانی که ایمان آوریده‎اید هنگامی که با گروهی در میدان نبرد روبرو می‎شوید (این شش دستور را رعایت نمایید):
1. ثابت قدم باشید.
2. خدا را فراوان یاد کنید تا پیروز گردید.
3. از فرمان خدا و پیامبرش اطاعت کنید.
4. نزاع و کشمکش نکنید (اتحاد را حفظ کنید) تا سست نشوید و شوکتتان بر باد نرود.
5. استقامت کنید چرا که خداوند با استقامت کنندگان است.
6. و مانند آنها نباشید که از روی غرور و هواپرستی و خودنمایی (یعنی ابوجهل و همراهان او) به میدان (بدر) آمدند تا مردم را از راه خدا باز دارند، خداوند به آن چه عمل می‎کنند آگاه است.»



پی نوشت:

[1]. سوره انفال، آیات 5 تا 51 ـ سوره بقره آیه 217 و 218.
[2]. اقتباس از کحل البصر؛ اعلام الوری؛ ناسخ التواریخ هجرت، ج 1؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 270 به بعد؛ ارشاد مفید، ص 32 و...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷


در داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و آله نیز همانند داستان‏شق القمر موضوعات مختلفى مورد بحث قرار گرفته که ما نیز به‏خواست‏خداى تعالى باید در چند بخش آنرا مورد بحث قراردهیم:

1- اسراء و معراج

نخستین مطلبى که باید مورد توجه در این داستان قرار گیردآن است که داستان معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله ده،قسمت نخست آن که از مسجد الحرام در شهر مکه تا مسجد الاقصى در سرزمین فلسطین و بالعکس انجام شده ، ورسول خداصلی الله علیه و اله این مسیر را در یکى از شبها در سالهاى‏توقف خود در مکه از طریق اعجاز طى کرده،که این قسمت رااصطلاحا در کتابها و تواریخ‏«اسراء»مى‏نامند و قسمت دوم که‏از مسجد الاقصى به آسمانها انجام شده و طبق روایات با انبیاءالهى دیدار و گفتگو کرده و بهشت و جهنم و آیات بزرگ دیگرى‏از آیات الهى را مشاهده نموده است که این قسمت را اصطلاحا«معراج‏»مى‏نامند.

که البته دلیل هر یک از این دو قسمت در قرآن و حدیث ازیکدیگر جدا است و اختلافى هم که در گفتار اهل حدیث وتاریخ دیده میشود و همچنین اعتراضها و رد و ایرادهائى که درداستان معراج شده و پاسخهائى که داده یا میدهند هر کدام‏مربوط به یکى از این دو قسمت است که متاسفانه در پاره‏اى ازکتابها و کلمات برخى از بزرگان بخاطر مخلوط شدن این دوقسمت،بحثها نیز به یکدیگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشکال‏گردیده است.

2- معراج در چه سالى اتفاق افتاد

در اینکه اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه و اله درچه سالى ازسالهاى بعثت اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمکه و قبل از هجرت ظاهرا قطعى است.بدلیل اینکه آیه‏اى هم‏که در سوره اسراء در این باره آمده و آیات سوره نجم نیز همگى در مکه نازل شده،و اما در اینکه در چه سالى از سالهاى قبل ازهجرت بوده اختلاف است.

الف- از ابن عباس نقل شده که گفته است در سال دوم‏ بعثت‏بوده،چنانچه برخى گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آنحضرت انجام شده .(1)

ب- از کتاب خرائج راوندى از امیر المؤمنین علیه السلام‏روایت‏شده که در سال سوم اتفاق افتاده .(2)

ج- اقوال دیگرى هم وجود دارد ، مانند قول به وقوع آن درسال پنجم یا ششم یا دهم یا دوازدهم و یا اینکه گفته‏اند:یک‏سال و پنج ماه قبل از هجرت یا یک سال و ششماه و یا ششماه‏قبل از آن..(3)

ولى بنظر مى‏رسد که از روی هم رفته روایات در این باره‏استفاده مى‏شود که معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخى‏پنداشته‏اند-قبل از وفات ابو طالب و خدیجه بوده و بنابر این ظاهرآن است که معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.

چنانچه در ماه و شب آن نیز اختلاف زیادى است زیرابرخى گفته‏اند:در شب هفدهم ماه مبارک رمضان بوده و قول‏دیگر آنکه در شب هفدهم ربیع الاول و یا شب دوم آن ماه و یا درشب بیست و هفتم رجب انجام شده و یا شب جمعه اول ماه رجب‏بوده (4)...

و به هر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى این بحث‏براى‏ما چندان مهم نیست که در تاریخ سال و روز و ماه وقوع معراج‏غور کرده و وقت‏خود را بگیریم،و مهم براى ما بحث‏هاى آینده‏است،و البته تذکر این مطلب لازم است که از روى همرفته‏روایات استفاده میشود که معراج و اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله دو بار و یا بیشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهاى آینده روى آن مشروحا بحث‏خواهیم کرد-ان شاء الله تعالى-.

3- اسراء از کجا انجام شد؟

همانگونه که در تاریخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف دیده‏مى‏شود در جا و مکانى هم که آنحضرت از آن جا به اسراء رفت‏اختلاف است که برخى گفته‏اند از شعب ابى طالب اسراءانجام شده و در برخى از روایات آمده که از خانه ام هانى دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آیه شریفه‏«سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام...»را به همه شهر مکه تاویل کرده‏و گفته‏اند:مراد از«مسجد الحرام‏»همه حرام مکه است.و برخى‏هم گفته‏اند:تاویل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.

ولى با تذکرى که در بخش قبلى دادیم که اسراء بیش ازیکبار انجام شده میتوان میان این روایات را اینگونه جمع کرد که‏یکبار از مسجد الحرام بوده و دفعات دیگر از خانه ام هانى و یاشعب ابى طالب.

اگر چه قول آخر یعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعید بنظرمیرسد زیرا بر طبق برخى از روایات هنگامى که ابو طالب درآن شب از غیبت آنحضرت اطلاع یافت ‏بنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشیرش را برهنه کرده قریش را تهدید به جنگ کرد ، و چون صبح شد و رسول خداصلی الله علیه و اله بازگشت ، به مسجد الحرام آمده و آنچه را دیده بود براى قریش نقل کرد و ازکاروانى که در راه دیده بود خبر داد ، وخبرهاى دیگر،که بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قریش مناسب ‏نیست. و احتمال دیگر نیز آنست که از خانه ام هانى و یا شعب‏ابى طالب خارج شده و به مسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفته‏باشد.

4- اسراء چگونه انجام شد؟

شاید بیشترین اختلاف نظرها و رد و ایرادها در ماجراى اسراءو معراج رسول خداصدر این بخش از داستان مزبور باشد که‏هر کس براى خود نظرى ارائه کرده تا آنجا که عایشه-با اینکه‏در هنگام اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله پیوندى با آنحضرت نداشته‏و سالها بعد از آن بعنوان همسر بخانه آنحضرت آمده و اساسا چندسال اندک از عمر او بیش نگذشته بود-و یا اصلا بدنیا نیامده‏بوده (5) در اینجا اظهار نظر کرده و گفته است: «ما فقد (6) جسد رسول الله صلی الله علیه و اله و لکن الله اسرى بروحه‏(7)

جسم رسول خدا صلی الله علیه و اله مفقود نشد یا آنرا ناپدید نیافتم ولى خدا روح‏آنحضرت را به اسراء برد. و یا معاویه‏اى که در آنروزگار بچه‏اى بیش نبوده و درکوچه‏هاى مکه بدنبال پدرش ابو سفیان سرگرم توطئه و آزار رسول‏خداصلی الله علیه و اله شب و روزش را سپرى مى‏کرده و تا پایان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و خاندان آنحضرت و از بین بردن‏فضائل و محو نام و آوازه آنها لحظه‏اى دریغ نکرده و از این‏گونه معارف بوئى نبرده در اینجا به اظهار عقیده پرداخته و درباره‏اسراء گفته است: انها رؤیة صادقة(8) . رؤیاى صادق و خواب درستى بوده؟

و قبل از آنکه نظرات و عقاید دیگران را بیان داریم براى‏روشن شدن ذهن خوانندگان محترم باید بگوئیم اینگونه نظرها مخالف اجماع دانشمندان و صریح آیات قرآنى است،که اسراءرسول خداصلی الله علیه و اله با روح و جسم هر دو بوده،زیرا آیه شریفه سوره‏اسراء اینگونه است:

سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى(9) منزه است آن خدائى که سیر شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجداقصى.

و با توجه به اینکه آیه شریفه در مقام امتنان و منت گذارى بررسول خدا است و این داستان را بعنوان یک معجزه وامر خارق العاده‏اى که از قدرت و عظمت‏بى‏انتهاى خداى عز و جل‏سرچشمه گرفته است‏بیان مى‏دارد،و آنرا نشانه‏اى از عظمت‏خود میداند...

و علت آنرا نیز نشان دادن آیات و نشانه‏هاى عظمت‏خودبه پیامبر بزرگوارش ذکر کرده و بدنبال آن مى‏فرماید: لنریه من آیاتنا(10). یعنى-تا به او نشان دهیم آیات و نشانه‏هاى خود را.

بدیهى است که این تعبیرات با خواب دیدن و سیر شبانه درخواب هیچگونه تناسبى ندارد،و این خواب را همه کس میتواندبه بیند چه صالح و چه غیر صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏چه بسا افراد غیر صالح و گناهکار خوابهائى بهتر و جالب‏تر ازمردمان مؤمن و با تقوى ببینند،و خواب در نزد عموم مردم جز نوعى از تخیل و خیال پردازى نیست که نمى‏تواند نشانه قدرت وعظمت‏خداى تعالى باشد...

و نیز با توجه به اینکه‏«عبد»که در آیه آمده به جسم و روح‏هر دو اطلاق میشود،چنانچه در جاهاى دیگر قرآن هست.

و بهر صورت اصل این مطلب که اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آیه شریفه و تواتر روایات وارده ‏و اجماع و اتفاق کلمات دانشمندان اسلامى قابل انکار نیست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خداصلی الله علیه و اله از بیت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و دیدار و گفتگو با پیمبران الهى ، بحث و مناقشه بسیار شده که اجمالى از آن ذیلا از نظر شما مى‏گذرد:

مرحوم طبرسى در کتاب مجمع البیان پس از ذکر اصل‏داستان اسراء میگوید: تمامى روایاتى که در داستان اسراء ومعراج رسیده به چهار دسته تقسیم میشود:

1- آندسته از روایاتى که صحت آنها مقطوع است‏بخاطر تواتر اخبار در این باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.

2- آنچه در روایات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجویز نموده‏و اصول اسلامى نیز از قبول آنها ابائى ندارد و مى‏پذیرد،که ماهم آنها را مى‏پذیریم و میدانیم که آنها در بیدارى بوده نه در خواب.

3- روایاتى که ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامى‏است ولى تاویل آنها بنحوى که با اصول عقلى موافق باشدممکن است که ما اینگونه روایات را بهمین نحو تاویل مى‏کنیم.

4- روایاتى که نه ظاهر آنها صحیح است و نه قابل تاویل‏است مگر با سختى و دشوارى شدید که در اینگونه روایات بهترآنست که آنها را نپذیرفته و کنار بزنیم.

مرحوم طبرسى پس از این تقسیم بندى مى‏فرماید: اما دسته اول که مقطوع است همان اصل اسراء و معراج‏آنحضرت است‏بطور اجمال.

و اما دسته دوم مانند روایاتى است که آنحضرت در آسمانهاگردش کرده و پیمبران را دیده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اینها.

و اما دسته سوم مانند آنچه روایت‏شده که آنحضرت مردمى‏را در بهشت مشاهده نمود که به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ دید که در آن معذب بودند که اینگونه روایات حمل میشود بر اینکه اوصاف و نامهاى ایشان را دیده نه خودشان‏را.

و اما دسته چهارمکه قابل پذیرش نیست مانند آن روایاتى‏که رسول خداصلی الله علیه و اله با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او رادیده و با او بر تخت نشست و امثال اینگونه روایاتى که ظاهرآنها موجب تشبیه خدا و جسمانیت او است که خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنین روایاتى که میگوید:در آن شب شکم‏آنحضرت را شکافته و شستشو دادند (12) که اینها را نمى‏توان‏پذیرفت زیرا آن بزرگوار از عیب و زشتى مبرا است و چگونه‏ممکن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد(13)

و مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله در تفسیر المیزان پس از ذکر کلام‏طبرسى میگوید:

تقسیم مزبور به جا است،جز اینکه بیشتر مثالهائى که آورده‏مورد اشکال است،مثلا گردش در آسمانها و دیدن انبیاء و امثال‏آن و همچنین شکافتن سینه رسول خداصلى الله علیه و آله وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنکه از نظر عقل‏هیچ اشکالى ندارد.زیرا مى‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات‏برزخى و یا روحى بوده است،و روایات معراج پر است از این‏نوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم‏زیور دنیائى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت ودیدن انواع نعمت‏ها و عذابها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال‏اینها.

و از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى‏کند اختلاف لحن‏اخبار این باب است در بیان یک مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان مى‏گوید که به وسیله براق‏صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى‏نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به‏بام فلک و آسمانها رفته است،و از این قبیل اختلاف تعبیر دربیان یک حقیقت‏بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند درخلال این روایات این باب بسیار خواهد دید.

بنابر این از همین جا مى‏توان حدس زد که منظور از این‏بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است‏به‏صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثل روحى و وقوع اینگونه‏تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى‏شود انکارش کرد(14)

و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گوید:

مردم در معراج اختلاف کرده‏اند،خوارج آن را انکار کرده وفرقه جهمیه گفته‏اند معراج، روحانى و به صورت رؤیا بوده است،ولى فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته‏اند تا بیت المقدس‏روحانى و جسمانى بوده ، چون آیه شریفه دارد:«تا مسجداقصى‏». عده‏اى دیگر گفته‏اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است ، و این معنى ازابن عباس و ابن مسعود ، و جابر و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى‏روایت‏شده است.

و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکارنمى‏کنیم،و چگونه انکار کنیم با اینکه سابقه آن در دست‏هست،و آن معراج موسى بن عمران علیه السلام است که‏خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سینا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما کنت‏بجانب الطور»«تو در جانب طورنبودى‏»،و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده:«و کذلک نرى ابراهیم...»«اینچنین به ابراهیم نشان دادیم...»،وعیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مکاناعلیا»«او را تا جایى بلند عروج دادیم‏»و در باره رسول خداصلى الله‏علیه و آله فرموده:«فکان قاب قوسین‏»«پس تا اندازه دو تیر کمان‏رسید»و معلوم است که این بخاطر علو همت آن حضرت بود،واین بود گفتار صاحب مناقب(15)

و مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان پس از نقل کلام‏ابن شهر آشوب گوید:

ولى آنچه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است‏که اصل‏«اسراء»و«معراج‏»از مسائلى است که هیچ راهى به‏انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده،واخبار متواتره از رسول خداصلى الله علیه و آله و امامان اهل بیت‏بر طبق آن رسیده است.

و اما درباره چگونگى جزئیات آن،ظاهر آیه و روایات‏محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت‏به آن‏جزئیات مى‏کنند.ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست،و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى‏شود که‏آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آیات سوره نجم و صریح روایات بسیار زیادى‏که بر مى‏آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى‏توان آن‏را انکار نمود،چیزى که هست ممکن است‏بگوئیم که این‏عروج با روح مقدسش بوده است.

ولیکن نه آنطور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به‏صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى‏بود دیگر جا نداشت آیات قرآنى اینقدر درباره آن اهمیت داده وسخن بگوید،و در مقام اثبات کرامت درباره آنجناب بر آید.

و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آنجناب قصه را برایشان نقل کرد آنطور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که‏آنجناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج‏نمى‏سازد،و معناى معقولى برایش تصور نمى‏شود.

بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس‏آنجناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آنجائى که ملائکه‏ مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مى‏شود عروج نموده و آن آیات کبراى‏پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش‏مجسم شده،ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده‏است،ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى‏از آیات الهى را دیده که جز با عباراتى امثال‏«عرش‏»«حجب‏»«سرادقات‏»تعبیر از آنها ممکن نبوده است.

این است معناى معراج روحانى ولى آقایان چون قائل به‏اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت دروصف امور غیر محسوسه اوصافى را بر مى‏شمارد که محسوس ومادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام ‏مادیه‏اى که محسوس آدمى واقع نمى‏شوند و احکام ماده راندارند، و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات ‏صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال ‏و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده، درنتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته‏قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.

و نیز به همین جهت ‏بوده که وقتى یک عده از انسان‏ها معراج‏ جسمانى رسول خدا را انکار کرده‏اند ناگزیر شده‏اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک‏خاصیت مادى است ‏براى روح مادى، و آنگاه ناچار شده‏اندآیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو اینکه از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان سازگارنیست (16)

آیات سوره مبارکه نجم و داستان معراج

نگارنده گوید :پیش از اینکه به جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى ونقل اقوال بقیه علماى اسلام و دانشمندان بپردازیم لازم است‏آیات شریفه سوره نجم را نیز که بگفته عموم مفسرین مربوط به‏داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و اله یعنى قسمت دوم از ماجراى‏اسراء و معراج است مورد بحث و تحقیق قرار داده و سپس به‏جمع بندى اقوال و نتیجه‏گیرى آنها بپردازیم ، و در آغاز، متن این‏آیات را با ترجمه ساده آن براى شما میآوریم و سپس به تفسیر ومعناى آن میپردازیم خداى تعالى در این سوره چنین میفرماید:

و النّجم اذا هوى ، ما ضل صاحبکم و ما غوى و ما ینطق عن الهوى ان ‏هو الا وحى یوحى علّمه شدید القُوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الأعلى ثم‏دنا فتدلى فکان قاب قوسین او أدنى فاوحى الى عبده ما أوحى ما کذب‏الفؤاد ما راى أ فتمارونه على مایرى و لقد راه نزلة أخرى عند سدرة المنتهى‏عندها جنة الماوى اذ یغشى السدرة ما یغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آیات ربه الکبرى‏.

-قسم به آن ستاره هنگامیکه فرود آید،که این رفیقتان نه گمراه شده ‏و نه از راه بدر رفته ، و نه از روى هوى سخن گوید ، این نیست جز وحیى که به‏او میشود، و فرشته پرقدرت به او تعلیم دهد،آن صاحب نیروئى که نمایان‏شد ، و او در افق بالا بود ، آنگاه که نزدیک شد و بدو آویخت ،که بفاصله‏دو کمان و یا نزدیکتر بود،و به بنده‏اش وحى کرد آنچه را وحى کرد ، ودلش تکذیب نکرد آنچه را دیده بود، آیا با او در آنچه دیده بود مجادله‏میکنید، یکبار دیگر نیز فرشته را دید، نزد درخت‏سدر آخرین ،که بهشت ‏اقامتگاه نزدیک آنست ، آندم که درخت‏سدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود، دیده‏اش خیره نشد و طغیان نکرد، و شمه‏اى از نشانه‏هاى بزرگ‏پروردگارش را بدید.

البته همانطور که مشاهده میکنید این آیات شریفه مانند آیه‏کریمه سوره‏«اسراء»آن صراحت را ندارد ، و بخاطر افعال و ضمائربسیار و واضح نبودن مرجع این ضمائر و فاعل افعال مذکوره قدرى‏اجمال و ابهام دارد و همین اجمال و ابهام به تفسیر و معانى آنهاسرایت کرده و اختلافى در گفتار مفسران در تفسیر این آیات‏بچشم مى‏خورد،که ما براى نمونه توجه شما را بموارد زیر جلب‏میکنیم،از آن جمله است این آیه:

علّمَهُ شَدیدُ القُوى که ضمیر«علمه‏»را برخى به رسول خدا برگردانده و برخى به قرآن. و مراد از«شدید القوى‏»نیز برخى‏گفته‏اند جبرئیل است و برخى گفته‏اند: خداى تعالى است.

و در آیه بعدى نیز در معناى‏«ذو مرة فاستوى‏» برخى گفته‏اند: منظور از«ذو مرة‏»جبرئیل است و برخى گفته‏اند: رسول خدا است.

چنانچه در فاعل‏«فاستوى‏»نیز همین دو قول وجود دارد.

و در مرجع ضمیر«هو»در آیه‏«و هو بالافق الاعلى‏»و فاعل‏«دنا»و«کان‏»نیز همین دو قول دیده میشود.

و در فاعل آیه‏«فاوحى الى عبده...»نیز اختلاف است که‏آیا جبرئیل است‏یا خداى تعالى.

و اختلافات دیگرى که با مراجعه به تفسیرهاى مختلف وگفتار مفسرین شیعه و اهل نت‏بوضوح دیده میشود.

و شاید بخاطر همین اجمال در این آیات بوده که مرحوم شیخ‏طوسى در داستان اسراء و معراج رسول خداصدر تبیان فرموده: و الذى یشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى،و الثانى یعلم بالخبر(17)

-یعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصى است و قسمت‏بعدى آن یعنى ماجراى معراج رسول خداصاز روى‏اخبار معلوم شود.

و یا در کلام ابن شهر آشوب آمده بود که: قالت الامامیة و الزیدیة و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه الى‏بیت المقدس لقوله تعالى‏«الى المسجد الاقصى‏(18).

اگر چه در انتساب این کلام به ابن شهر آشوب برخى تردیدکرده و آنرا از تصرفات و تحریفات کسانى دانسته‏اند که کتاب‏مناقب ابن شهر آشوب را مختصر کرده و اصل آنرا از بین برده‏اند (19).

ولى با تمام این احوال شواهد و قرائنى در همین آیات شریفه‏هست که بخوبى شان نزول آنرا همانگونه که بسیارى از مفسران‏گفته‏اند و روایاتى هم در این باره رسیده درباره معراج رسول‏خداصلی الله علیه و اله تایید میکند ، مانند آیاتى که داستان رؤیت رسول‏خداصلی الله علیه و اله به لفظ ماضى یا مضارع آمده یعنى آیه 10 تا 18 که‏بخوبى روشن است که فاعل آنها رسول خدا است و این رؤیت‏هم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم دیگرى غیر از این دنیا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.

و سخن برخى نیز که سعى کرده‏اند این رؤیت را به رؤیت‏قلبى حمل کنند و نظیر حدیث‏«ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله‏و بعده و معه‏»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق رؤیت ‏بناچار حمل بر معنائى شود دلیل برحمل جاهاى دیگر نمى‏شود،که بر اهل فن پوشیده نیست،وبحث و توضیح بیشتر هم در این باره از بحث ما که یک بحث‏تاریخى است ‏خارج بوده و شما را بجاهائى که در این باره بحث‏علمى و تفسیرى بیشترى کرده‏اند حواله میدهیم ، و تنها در اینجاگفتار مرحوم مجلسى را نقل کرده و بدنبال نقل تاریخى خود بازمیگردیم:

ایشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانى و گفتار شیخ طبرسى ره از مفسران بزرگوارشیعه در این باره گوید:

بدانکه عروج رسول خداصلی الله علیه و اله به بیت المقدس و از آنجا به آسمان در یک شب با بدن شریف خود از مطالبى است‏که آیات و اخبار متواتر از طریق شیعه و اهل سنت‏بدان‏دلالت دارد و انکار امثال آنها یا تاویل آنها به معراج‏روحانى یا به اینکه این ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرین،یا قلت تدین و ضعف یقین ، و یا تحت تاثیر قرار گرفتن تسویلات و سخنان‏فیلسوف مآبانه فیلسوف نمایان ندارد.و روایاتى که دراین باب رسیده گمان ندارم همانند آن در چیزى از اصول‏مذهب بدان اندازه رسیده باشد و بدین ترتیب من نمى‏دانم‏چه باعث‏شده که آن اصول را پذیرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا کرده‏اند ولى در این مقصد عالى توقف‏نموده‏اند؟و براستى سزاوار است که بدانها گفته شود:

أ فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض‏.

آیا به بعضى از کتاب ایمان آورده و به بعضى دیگر کفرمی ورزید.

و اینکه براى عدم پذیرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التیام‏در افلاک را بهانه کرده‏اند بر اهل خرد پوشیده نیست که‏آنچه را در این باره بدان تمسک جسته‏اند جز از روى‏شبهات اوهام نیست،با اینکه دلیل آنها در این باره برفرض صحت مربوط است‏به آن فلک اعلى و فلک الافلاک‏که به همه اجسام محیط میباشد نه به افلاک زیرین و انجام‏معراج رسول خداص مستلزم خرق و التیام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال این شکوک و شبهات بتواند مانع از قبول‏روایاتى گردد که تواتر آنها به اثبات رسیده در اینصورت‏میتوان در همه آنچه از ضروریات دین است توقف نمود! ومن براستى تعجب دارم از برخى از متاخرین اصحابمان‏که چگونه براى آنان در امثال این گونه امور سستى‏پیدا شده در صورتیکه مخالفین با اینکه در مقایسه با ایشان‏اخبارشان کمتر و آثارشان نادرتر و پاى بندیشان کمتر است ‏رد آنها را تجویز نکرده و اجازه تاویل آنها را نمى‏دهند،که اینان با اینکه از پیروان ائمه اطهار علیهم السلام هستند و چند برابر آنها احادیث صحیحه در دست دارند باز هم درجستجوى پیدا کردن آثار اندکى هستند که از سفهاى آنان‏رسیده و گفتارشان را همراه گفتار شیعیان ذکرمیکنند(21)

و البته با توجه بدانچه گفته شد که طبق روایات بسیار معراج‏رسول خداصلی الله علیه و اله چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاریخ و چه ازنظر کیفیت و خصوصیات میتوان نوعى توافق میان اقوال مختلف‏برقرار نمود،و به اصطلاح با این ترتیب میان آنها را جمع کرد،به‏این نوع که برخى در سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بیدارى و با جسم و بدن و برخى در عالم رؤیاء و یا بصورت تمثیلات برزخى و غیر اینها بوده ، و هر یک از این اقوال‏ناظر به یکى از آنها بوده است و الله العالم.

و در پایان این بحث‏ ‏برخى از روایاتى را نیز که درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه واله رسیده ذکر می گردد .

داستان معراج بر طبق روایات

معروف آن است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»در آنشب در خانه ‏ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتى‏که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبح‏آنشب را در همان خانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امام‏صادق علیه السلام فرمود:رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»و ائمه معصومین روایت‏شده که فرمودند:

جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را که‏نامش‏«براق(22) بود براى او آورد و رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطه‏ایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى‏بعد رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» بدانجا هجرت فرمود ، و یکى هم مسجدکوفه ، و دیگر در طور سیناء ، و بیت اللحم-زادگاه حضرت‏عیسى علیه السلام و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده‏ و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتى که صدوقرهو دیگران نقل کرده‏اند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین‏مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه‏اى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد : اینجا سرزمین قم‏است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید ، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتى‏که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده ‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله ‏»فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم وبر خلاف دیگران چهره‏اى در هم و خشمناک‏داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک ،خازن دوزخ ‏است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود، بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب‏سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند(23)

و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده‏کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که با آنحضرت داشت عرض کرد: همگى دنیا در دست من همچون‏درهم و سکه‏اى است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند ، و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج ‏بار بدان‏سرکشى میکنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانهامى‏گویم :گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس‏از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسخت‏ترین حادثه است، و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود: و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک رامیگذاردند ، از جبرئیل پرسیدم : اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت تو هستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمى‏را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مى‏کنند. و مردمان‏دیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند، و مردمى را دیدم که آتش در دهانشان‏میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم‏ میخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنان‏زناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب‏میدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشان‏تسبیح خدا میکرد (24)

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه‏بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلام‏کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادى‏را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل‏گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.

سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولت‏دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم‏کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است،بر او سلام‏کردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.

آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من‏گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من‏نزد خدا گرامى‏تر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جواب‏داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع‏دیدم.

سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته‏اى برخورد نکردم‏جز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل‏گفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى‏پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک‏شدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.

و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدم‏جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!

و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم : اى‏جبرئیل در چنین جائى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت ‏میکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه‏که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت ‏به ‏نور وارد مى‏کرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقف‏کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بوده‏است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال‏و سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»- پس وحى کرد به‏بنده‏اش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفته‏اند: مصلحت‏نیست در این باره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى‏خود میفرمود،و بعضى هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبرى‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آن‏نیست.

و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئله‏جانشینى و خلافت على بن ابیطالب علیه السلام و ذکر برخى از فضائل‏آنحضرت بوده ، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است‏که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.

و بهر صورت رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته‏در سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و به همراه او باز گشتم.


روایت دیگرى در این باره

درباره چیزهائیکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» آنشب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:

در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن‏عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»صورت‏على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على علیه السلام را داشتند خداى‏تعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن این‏فرشته میآئیم.

و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى علیه السلام را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند: اینها حجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.

و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»گوید:ابراهیم‏خلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشتها غرس میگردد، امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند(26).

شیخ طوسى ره در امالى از امام صادق علیه السلام از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون‏داخل بهشت‏شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت ‏درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد و دو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهدو پیوسته گیردو اطعام طعام کند،و در شب‏هنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على علیه السلام گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچ‏میدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود: ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خوداز راه مشروع خوراکى تهیه کند که آبروى ‏ایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردم‏خوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.

این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوى‏بزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:

عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا بمعراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم :اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را بخدیجه رسانید و او در جواب‏گفت: ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏.

خبر دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله ‏از کاروان قریش

ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت‏کرده که گوید:رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و بخفت، ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهاى‏صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود: اى ام هانى من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس‏به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه‏مشاهده میکنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.

این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته‏دامنش را گرفتم بطورى که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: اى‏رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که‏تو را تکذیب کرده و مى‏آزارند ، فرمود: بخدا ! براى آنها نیز خواهم‏گفت!

ام هانى گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»برو ببین کارش با مردم بکجا میانجامد وگفتگوى آنها را براى من باز گوى.

کنیزک رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»داستان‏خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق‏گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئى؟فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت ‏براق رم کرده یکى از آنها فرارکرد و من جاى آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز درمنزل ضجنان25میلى مکهبفلان کاروان برخوردم که همگى‏خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنهاشترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که‏یک لنگه آن سیاه مى‏باشد.

و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوى دره تنعیم رفته وکاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که ازدره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر بمکه آمد و داستان رم‏کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه راتصدیق کردند.

محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز بهمین مضمون- با مختصراختلافى-روایاتى نقل کرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین‏است که چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براى‏تکذیب و استهزاء باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند:

-این هم سحرى دیگر از محمد!


پی نوشت :

1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحیح من السیره ج 1 ص 269-270.
2- بحار الانوار ج 18 ص 379.
3- المیزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.
4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سیرة النبویه ج 2 ص 93-94.
5- ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در کتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذکرکرده که عایشه چهار سال یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمد وهنگامیکه رسول خدا(ص)او را بعقد خویش در آورد شش ساله بود و پس از دو یاسه سالگى در نه سالگى وى در سال اول و یا سال دوم هجرت با او زفاف نمود و روى قول اینکه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال سوم یا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعایشه در آن زمان هنوز بدنیا نیامده بود مگر آنکه بگوئیم ایشان در این باره اجتهادکرده اند و همان مطالبى که در حدیث وحى مذکور شد.
6- و در برخى از روایات «ما فقدت »بجاى «ما فقد»است.
7- سیره ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سیرة النبویه ج 2 ص 105-سیره ابن هشام ج 1 ص 400.
9- سوره اسراء-آیه 1.
10- سوره اسراء-آیه 1.
11- از دانشمندان معاصر شیعه مرحوم علامه طباطبائى در این باره فرموده:«اصل اسراء چیزى نیست که بتوان آنرا انکار کرد زیرا قرآن کریم بدان تصریح کرده وروایات از رسول خدا و ائمه اهل بیت علیهم السلام در این باره متواتر است »(المیزان ج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت نویسنده فقه السیره «دکتر سعیدبوطى »در ضمن بحثى درباره معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از آنهامى گوید:«و من ذلک حدیث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحث بمناسبته و هو حدیث متفق علیه لا تنکر قطعیة ثبوته،و هو باجماع جماهیر المسلمین من ابرزمعجزاته »(فقه السیره ص 150)
12- اشاره است به پاره اى از روایات که در شب معراج فرشتگان الهى طشت و آفتابه اى آوردند و شکم آن حضرت را پاره کرده و شستشو دادند،نظیر آن چه درداستان «شق صدر»پیش از این گذشت.
13- مجمع البیان ج 6 ص 395.
14- المیزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- المیزان ج 13 ص 31-32.
17- تفسیر تبیان ج 2 ص 194.
18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.
19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.
20- این مساله لزوم خرق و التیام در افلاک روى فرضیه بطلمیوس بوده که افلاک را اجسامى بلورین تصور مى کرده اند و پس از کشفیات جدید و هیئت امروز که معلوم شد افلاک به مدارکرات و کواکب گفته مى شود و اصلا جسمى در کار نیست و تا آنجا که چشم مسلح و غیر مسلح کار مى کند جز جو و هوا(و به تعبیر قرآن «دخان »و دودى)بیش نیست اصلا جائى براى این حرف و شبهه باقى نمى ماند.
21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.
22- در توصیف براق در چند حدیث آمده که فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، داراى دو بال بود و هر گام که بر میداشت تا جائى را که چشم میدید مى پیمود،ابن هشام درسیره گفته براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آنحضرت نیز بر آن سوار شده بودند.و در حدیثى است که فرمود:صورتى چون صورت آدمى و بالى مانند بال اسب داشت، وپاهایش مانند پاى شتر بود.و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق »را از ماده برق گرفته و گرفته اند:سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده.
23- و در حدیثى که صدوق(ره)از امام باقر نقل کرده رسول خدا«ص »را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.
24- صدوق(ره)در کتاب عیون بسند خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده که فرمود: من و فاطمه نزد پیغمبر«ص »رفتیم و او را دیدم که بسختى میگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى که بآسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى دیدم و گریه ام براى سختى عذاب آنها است.زنى را بموى سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود،و زنى رابزبان آویزان دیدم که از حمیم(آب جوشان)جهنم در حلق او میریختند،و زنى را به پستانهایش آویزان دیدم،و زنى را دیدم که گوشت تنش را میخورد و آتش از زیر او فروزان بود،و زنى را دیدم که پاهایش را بدستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند،و زنى را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى اوخارج میشد و بدنش را خورده و پیسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهایش آویزان در تنورى ازآتش دیدم،و زنى را دیدم که گوشت تنش را از پائین تا بالا بمقراض آتشین مى بریدند،و زنى را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را میخورد،و زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ دیدم که آتش از پائین در شکمش میریختند و از دهانش بیرون میآمد و فرشتگان باگرزهاى آهنین بسر و بدنشان میکوفتند.
فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟فرمود!اما آن زنى که بموى سر آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانید،و اما آنکه بزبان آویزان بودزنى بود که با زبان شوهر خود را میآزرد،و آنکه به پستان آویزان بود زنى بود که از شوهرخود در بستر اطاعت نمى کرد،و زنى که به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر ازخانه بیرون میرفت و اما آنکه گوشت بدنش را میخورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش میکرد،و اما زنى که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمى کرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهمیت بود،و اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن شوهرش میانداخت،و آنکه گوشت تنش رابمقراض مى بریدند آن زنى بود که خود را در معرض مردان قرار میداد،و آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود میخورد زنى بود که وسائل زنا براى دیگران فراهم میکرد،وآنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود،و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش میریختند زنان خواننده و نوازنده بودند .و سپس بدنبال آن فرمود: و اى بحال زنى که شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى که شوهر از او راضى باشد.
25- سعدى در این باره گوید: چنان گرم در تیه قربت براند که در سدره جبریل از او باز ماند بدو گفت:سالار بیت الحرام که اى حامل وحى برتر خرام چو در دوستى مخلصم یافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم که نیروى بالم نماند اگر یک سر موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم
26- و در حدیث دیگرى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده رسولخدا«ص »فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشتهاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده کردم که خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى سازند و گاهى هم دست از کار کشیده بحالت انتظار مى ایستند،از ایشان پرسیدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى کشید؟گفتند:گاهى که دست مى کشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن که در دنیا مى گوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»که هر گاه این جمله را میگوید ما شروع بساختن مى کنیم،و هرگاه خوددارى مى کند ما هم خوددارى میکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۳


محمد بن ابى‏بکر در روز 25 ذیقعده سال دهم هجرى، در سفر حجة‏الوداع، میان راه مکه و مدینه، در مکانى به نام ذوالحلیفه، محل احرام بستن اهل مدینه به دنیا آمد. پس از ولادتش، نام محمد و کنیه ابوالقاسم را بر او نهادند. پدرش ابوبکر، خلیفه اول و مادرش اسماء دختر عُمیس است که نخست همسر جعفر بن ابى‏طالب بود و پس از شهادت وى به عقد ابوبکر در آمد. او پس از درگذشت ابوبکر، همسر امام على علیه‏السلام شد. به این ترتیب، محمد بن ابى‏بکر در خانه امام على علیه‏السلام پرورش یافت و به یکى از یاران وفادار حضرت تبدیل شد. محمد بن ابی‌بکر از ناحیه پدری، برادر عایشه می‌باشد. و از طرف مادری، برادر عبد الله و عون و محمد از فرزندان جعفر طیار، همچنین برادر یحیى فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام می‌باشد.

 

محمد بن ابى‏بکر در خانه امام على علیه‏السلام 

پس از ازدواج اسماء ، مادر محمد بن ابى‏بکر با امام على علیه‏السلام، محمد، سعادت یافت تا در سایه تعلیم و تربیت وصى پیامبر رشد کند. او در چنین خانه‏اى تربیت یافت تا خود را براى عبادت‏هاى طولانى شبانه در محضر پروردگار و رزم‏آورى در کنار امام على علیه‏السلام آماده سازد. بدین ترتیب ، محمد نوجوانى برومند، مؤمن، عاشق اهل‏بیت علیهم‏السلام و پیرو ولایت لقب گرفت. مقام او به حدى است که امام على علیه‏السلام درباره‏اش مى‏فرماید: «محمد بن ابى‏بکر مانند فرزندى براى من و برادرى براى فرزندان من و فرزندان برادرم جعفر بود». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: محمد فرزند من است از صلب ابوبکر .( الغارات، ص 158، مؤلف ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی م 283)

 

محمد و کشته شدن عثمان : 

یکی از مهم‌ترین حوادث دوران زندگی محمدبن ابی‌بکر، واقعه‌ یوم‌الدار یا همان جریان کشته شدن عثمان است که روایات ضد و نقیضی در این باره نقل شده است.

در کتاب "استیعاب ابن عبد البر اندلسی"، چندین روایت آمده که محمدبن ابی‌بکر را به عنوان قاتل عثمان معرفی می¬کند، ولی نویسنده استیعاب، در پایان با عنوان صحیح‌ترین روایت، این روایت را آورده که:اسدبن موسی از محمدبن طلحه روایت می‌کند:

شخصی به اسم کنانه گفت: من در یوم‌الدار، در زمان کشته شدن عثمان حضور داشتم و شهادت می‌دهم که محمدبن ابی‌بکر، عثمان را نکشت، بلکه وارد خانه عثمان شد و عثمان به او گفت: لَسْتُ بصاحبی (من بزرگ‌تر تو نبودم) و با محمد صحبت کرد، بعد از آن محمد از پیش عثمان بیرون آمد، بدون اینکه به عثمان آسیب برساند، محمد به طلحه گفت: پس چه کسی او را کشت؟ گفت: مردی از اهل مصر که به او "حیلة بن الأیهم" گفته می‌شود.»  /استیعاب، ج 3، ص 1376

همچنین در کتاب "البدایه و النهایه" آورده که محمدبن ابی‌بکر، عثمان را نکشته، بلکه از کسانی بوده که فقط وارد خانه‌ عثمان شد، بلکه عثمان را مورد عتاب قرار داده که چرا دین خدا را منحرف کردی و سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) را نابود کردی، ولی پس از مشاجراتی که بین آن دو صورت گرفت، بیرون رفت و عده‌ای از اهل مصر عثمان را کشتند.( البدایه والنهایه؛ ج 7، ص 185، مؤلف ابن کثیر دمشقی (م 774)، بیروت، دارالفکر.)

وقتی حضرت علی(علیه السلام) محاصره خانه‌ عثمان را دید، به امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) فرمودند: که خانه عثمان را مورد محافظت قرار دهند، هم‌چنین طلحه و زبیر با دیدن این جریان، فرزندان خود را به این کار گماردند. در این اثنا مردم که به ستوه آمده بودند، حمله کردند و به سوی خانه‌ عثمان یورش بردند و قصد از بین بردن او را داشتند، در این حین، سر مبارک امام حسن(علیه السلام) شکسته شد، به طوری که خون بر سر و صورت حضرت جاری شد و وضع بدی پیدا کرد، عده‌ای از مصریان به همراه محمدبن ابی‌بکر، از پشت خانه‌ عثمان وارد شدند و کسی متوجه آنها نشد.( مروج الذهب، ج1، ص 700 تا 703، مؤلف مسعودی (م 346)) و البته این جای سؤال است که چطور مردان و غلامان عثمان، متوجه ورود آنها نشدند؟

به هر صورت، عثمان به چنگ مصریان افتاد، محمدبن ابی‌بکر، عثمان را گرفت و به زمین زد و از او پرسید، چرا معاویه به کمک تو نیامد؟ چرا اطرافیان تو، تو را یاری نکردند؟ چرا دین خدا را منحرف کردی؟ عثمان به محمد گفت: اگر پدر تو، مرا در این حالت می‌دید، بر من می‌گریست. محمد با این سخن، عثمان را رها کرد و از خانه‌ عثمان، بیرون آمد، ولی عده‌ای از مصریان بیرون نیامدند و عثمان را کشتند، که قاتل عثمان، مردی از مصریان، به نام "سودان بن حمران مرادی" بود.

 

محمد بن ابى‏بکر در جنگ جمل

محمد بن ابى‏بکر در جنگ جمل، به فرمان امیرمؤمنان على علیه‏السلام ، فرمانده پیاده‏نظام لشکر بود. وى در این جنگ رشادت‏هاى فراوانى از خود نشان داد. پس از پایان نبرد، امام على علیه‏السلام از وى خواست به سوى خواهر خود ، عایشه برود و مراقبت از او را به عهده بگیرد. محمد این کار را کرد و چند روز بعد، عایشه را به همراهى چهل زن به مدینه بازگرداند.

 

محمد بن ابى‏بکر استاندار مصر

پس از جنگ جمل، در رمضان سال 36، امام على علیه‏السلام ، محمد بن ابى‏بکر را براى حکومت بر مصر بعد از عزل "قیس بن سعد"، ، به آن دیار فرستاد. البته علاقه مردم مصر به محمد بن ابى‏بکر که پیش‏تر وى را به عنوان استاندار مصر به خلیفه سوم پیشنهاد کرده بودند ، در این انتخاب بى‏تأثیر نبود.

امام على علیه‏السلام در فرمان برگزیدن محمد بن ابى‏بکر به حکومت مصر چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. این فرمانى است که بنده خدا على، امیرمؤمنان، به محمد بن ابى‏بکر داده است وقتى او را به حکومت مصر گماشت. به او فرمان داده که تقواى الهى را پیشه سازد و از خداوند در نهان و آشکار و در خلوت و جلوت فرمان برد ، و با مسلمانان به نرمى رفتار کند و بر بدکاران خشونت ورزد. با اهل کتاب به عدالت رفتار کند و مدافع حقوق ستم‏دیدگان و مخالف سرسخت ستم‏کاران باشد. از مردم گذشت نماید و تا آنجا که مى‏تواند، به آنها نیکى کند؛ چون 

خداوند نیکوکاران را دوست دارد و بزه‏کاران را کیفر مى‏دهد».

فرمانی که از جانب امیرالمومنین(ع) هنگام انتصاب محمد بن ابی بکر بفرمانداری مصر بنام او شرف صدور یافته است:

 

فرمان به محمد بن ابی بکر

بسم الله الرحمن الرحیم

جوانا! برخیز و بجانب مصر بسیج کن و دنیای فراعنه را مطابق قوانین مقدس اسلام آباد و منظم فرمای.

ای محمد بموجب این فرمان که خود برنامه حکمرانی مصر است بفرمانداری مصر مفتخر شدی و نباید فراموش کنی آنچنان که حکومت در کشوری مایه مباهات و سر افرازی است عدل و داد موجب رضای خدا و آسایش مردم است این افتخار اخیر که تا پایان جهان زینت بخش تاریخ است بمراقبت و احتیاط سزاوارتر خواهد بود.

ای پسر ابوبکر! چون به مصر قدم گذاشتی نخست امور فرمانداری را بنظام کن و سپس باحوال مردم آن سامان پرداز.

با مصریان ملایم و مهربان باش و همواره دیدار کنندگان را با قیافه باز و لبان خندان دیدار کن.

الا ای محمد! ما پیروان صمیم و ثابت قدم حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله) پیشوای محبوب اسلام و علمدار مساوات و آزادی بشریم بنابر این سزاوار اینست که پیش از همه چیز اصول مقدس مساوات را نصب العین قرار دهیم. مصریان چه سیاه و چه سفید چه توانگر و چه تهیدست همه با هم برادر و برابرند. چنین است اسلام زشت و زیبا نمیشناسد و بطبقات موهوم اشراف احتزام نمیگذارند. ما مسلمانان ناگزیریم که بهر چه غیر از آزادی و مساوات است پشت پا زنیم و همگان را با همه همسر و هموزن دانیم.

آنچنان میان مردم عدل و داد کن که اشراف چشم طمع بر نفوذ حکومت ندوزند و تیره بختان از دستگیری اولیای مملکت نومید نگردند.

الا ای حکومتها چه غفلت زده و آسوده نشسته اید؟!

خداوند بیمانند را چشمانی بیدار است که بر بارگاههای سلطنت و کاخهای حکومت همواره مراقبت مینماید.

نه پرده سیاه شب دیده بان آسمان را از دیده بانی من باز میدارد و نه محرمان دربار میتوانند از بازرسان دربار رازی نهان کنند.

ای پسر ابوبکر ! هیچ میدانی که هوشیاران زیرک چه کرده اند ؟ آنان از لذائذ دنیا حد اعلا را بر داشتند و برستاخیز هم در بهشت جاوید جای گزیده اند آنان برای خویشتن افتخار تاریخ و نام نامی باز گذاشته و بنام پر افتخارتری در آن سرای دست یافته اند. در همین دنیا که قرنها بر آن گذشته و خیرگان کنونی و آینده را بخود مغرور ساخته توانستند بنوشند و بنوشانند بپوشند و بپوشانند همچون پادشاهان مقتدر بودند ولی غم درویشان می خوردند.

توان داشتند و یاد ناتوانان میکردند بهنگامی که از این جهان رخت بر میبستند پروانگان سبکبالی بودند که از باغی بباغ دیگر می خرامند و از این چمن بدان چمن میروند. نه همچون ریاکاران دامن از تنعمات دنیا میپیچیدند و نه مانند ستمکاران بیباک دین و وجدان را فدای شهوات پست خویش میداشتند. الا ای کاخ نشینان مصر الا ای کاخ نشینان دنیا. در هر لذتی که بسر میبرید و با هر جامه ای که خود همی آرایید دمی هم به آخرین لحظه عمر بپردازید و روز بسیج از این جهان را از نظر بدور مدارید.

من هم میدانم که پروردگار را رحمتی بی پایان و شفقتی پدرانه است ولی با آه ستمدیدگان چونید؟

الا ای محمد! فراموش مکن که خداوند بزرگ ستم را هر چه کوچک باشد بزرگ می داند و هر بیداد که خرد بنظر آید کلان کیفر کند. ای پسر ابی بکر من اکنون که ترا بفرمانداری مصر بر میگزینم نخبه ارتش اسلام را در اختیار فرمان تو میگذارم و تو هر که باشی باید بدانی که سرباز در چشم من بسیار عزیز و محترم است. تو انسانی و انسان خودخواه است تو جوانی و عجیب نیست اگر خویشتن دوست بداری و بیش از دیگران باحوال خود پردازی.

وظیفه تو آنست که هر آنگاه میل سپاهی رشید من با تمایلات مقام حکومت تو تماس یابد پای بر هوس خویش گذاری و بدرد سرباز بپردازی .

ای محمد ! تا آخرین لحظه زندگی با حقایق حق قیام کن و آن دقیقه عزیز از عمر را نیز براه عدالت و دادگری قربان فرمای زیرا در دولت ما هیچ چیز از عدل و داد عزیزتر نیست.

ای محمد! از مردم ریاکار و دودل سخت بپرهیز و فراموش مکن که این طایفه نانجیب از همه طبقات توده بویرانی اصول مملکت قویتر و خیره ترند. شما کودک بودید که پیغمبر نازنین چنین فرمود:

من در آنهنگام که از جهان میروم برامت خویش از هیچکس نگران نیستم مگر از مردم منافق که دو دل و دو زبانند دو گویند و دو کنند و هرگز مورد اعتماد و وثیقه اطمینان نباشند. ای محمد! شوون دینی و مراسم مذهبی خود را در کشور مصر بدقت رعایت کن. نماز بهنگام گزار و آداب اسلام بموقع ایفا کن .

در محضر عدالت بی پیرایه بنشین و سخن از نیازمندان صمیمانه بشنو بجانب مصر کوچ کن که خداوند مهربان نگهبان تو باد.

 

معاویه و شهادت محمد بن ابى‏بکر

محمد بن ابی‌بکر، یک ماه در مصر توقف کرد و بعد برای کسانی که از بیعت با علی(ع)، خودداری کرده بودند، نامه فرستاد که یا بیایید و بیعت کنید و یا از شهر ما خارج شوید. اما این گروه از بیعت امتناع کردند و از وی خواستند که به آنان مهلت بدهد، ولی محمدبن ابی‌بکر، پیشنهاد آنان را قبول نکرد. در همین اثنا جریان جنگ صفین پیش آمد، این گروه متمرد وقتی شنیدند که جریان جنگ صفین، به پایان رسید و شامیان به شام و عراقیان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابی‌بکر شورش بردند، اما شورش‌های آنان با شکست مواجه شد، در این میان شخصی به نام "معاویه بن خدیج" به خونخواهی عثمان، قیام کرد.

حضرت علی (ع) وقتی از حوادث مصر آگاه شد، مالک‌ اشتر را برای آرام کردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در این میان معاویه با دسیسه‌ای مالک را در منطقه‌ی "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.

مصر برای معاویه اهمیت زیادی داشت، لذا معاویه از هر ابزاری استفاده می‌کرد تا مصر را تصرف کند. معاویه به کمک عمروعاص و عده‌ای از بزرگان قریش طرحی ریختند که با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام کرده تا بتواند از بیرون با حمله‌ای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد.

معاویه گفت: برای موافقین و مخالفین خود نامه‌ می‌نویسم، پیروان خود را به پایداری فرمان دهیم و آنها را منتظر ورودمان به مصر سازیم و دشمن خود را به صلح و سازش دعوت کرده... و آنان را از نبرد خود بترسانیم، اگر آنچه می‌خواهیم، یعنی تصرف مصر، بدون نبرد انجام گیرد، این همان چیزی است که ما دوست داریم و گرنه جنگ با آنان را در پیش می‌گیریم.

پس از آنکه جنگ صفین با مسئله حکمیت ، به سود معاویه به پایان رسید ، وى به فکر تصرف مصر افتاد. بدین ترتیب ، سپاهى به فرماندهى عمروعاص به سوى مصر روانه کرد. محمد بن ابى‏بکر ، فرماندار مصر با شنیدن خبر حمله عمروعاص ، از امام على علیه‏السلام کمک خواست. امام نیز مردم را براى یارى محمد و نجات سرزمین مصر برانگیخت ، ولى با گذشت یک ماه ، فقط دو هزار نفر جنگاور داوطلب اعزام به مصر شدند که در این میان ، خبر شهادت محمد بن ابى‏بکر را شنیدند.

 

شهادت

پس از حمله عمروعاص به مصر ، محمد بن ابى‏بکر کَنانة بن بشر را با سپاهى دو هزار نفره به طرف عمروعاص فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد. در این جنگ ، لشکر کنانه شکست خورد. یاران محمد که از کشته شدن کنانه آگاهى یافتند ، از اطراف او پراکنده شدند. محمد که تشنه و تنها بود ، به خرابه‏اى در کنار جاده پناه برد. در این هنگام، معاویة بن حَدیج که به دنبال محمد بود به سوی محمد بن اب بکر آمد، عبدالرحمان بن ابى بکر برادر محمد در سپاه عمرو بود. فریاد کشید: من اجازه نمى دهم برادرم را این گونه بکشید. واز عمروعاص درخواست کرد که به فرمانده سپاهش معاویة بن حدیج دستور دهد که از قتل او صرف نظر کند. عمروعاص نماینده خود را به سوى ابن حدیج فرستاد که محمد را زنده تحویل دهد ولى فرزند حدیج گفت: کنانة بن بشر که پسر عموى من بود کشته شد; محمد نیز نباید زنده بماند. محمد که از سرنوشت‏ خود آگاه شد درخواست کرد که به او آب بدهند ، ولى فرزند حدیج، به بهانه اینکه عثمان هم تشنه کشته شد، از دادن آب خوددارى کرد. 

در این میان فرزند حدیج‏سخنان زشتى نثار محمد کرد که از نوشتن آن صرف نظر مى کنیم ودر پایان گفت: من جسد تو را در شکم این الاغ مرده قرار مى دهم وبا آتش مى سوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا کرارا با اولیاء خدا چنین معامله اى انجام داده اید. من امیدوارم که خدا این آتش را براى من همچون آتش ابراهیم سرد وعافیت قرار دهد وآن را وبالى بر تو ودوستانت‏سازد، وخدا تو را وپیشوایت معاویة بن ابى سفیان وعمروعاص را به آتشى بسوزاند که هرگاه بخواهد خاموش شود شعله‏ورتر گردد. سرانجام معاویة بن حدیج‏به خشم آمد ومحمد را گردن زد واو را در شکم الاغ مرده اى قرار داد وبه آتش سوزانید. 

محمد هنگام شهادت 28 سال داشت و یک طفل هفت ساله از خود بیادگار گذاشته بود.

 

تجلیل امام على علیه‏السلام از محمد بن ابى‏بکر

پس از شهادت محمد بن ابى‏بکر ، امام على علیه‏السلام ، نامه‏اى به ابن عباس نوشت و در آن نامه ، از محمد بن ابى‏بکر به بزرگى یاد کرد: « نیروى متجاوز شام بر مصر چیره شد و محمد بن ابى‏بکر به سعادت شهادت رسید. من در سوگوارى محمد ، سخت آزرده خاطرم و در برابر این فاجعه ، از خداوند متعالى اجر جَزیل تمنا دارم. محمد فرزند من و فرزندى رشید و سعید و محبوب بود. محمد فرماندار من بر مصر و فرماندارى پاک‏دامن و پرهیزکار بود. محمد شمشیرى برنده، تیرى شکافنده و شخصیتى باکفایت و برجسته بود»

 

سخنان امام على علیه‏السلام پس از شهادت محمد بن ابى‏بکر

هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابى‏بکر و شادى معاویه به امام على علیه‏السلام رسید، فرمود: «بى‏تابى ما به اندازه شادى آنهاست. من در تمام جنگ‏هایم براى شهیدى مانند محمد بى‏تابى نداشته‏ام. او فرزند همسر من بود. من او را فرزند خود مى‏دانستم و او مرا به نیکى دوست مى‏داشت. به خاطر اینهاست که محزون هستیم.» امام على علیه‏السلام در جاى دیگر چنین مى‏فرماید: «همانا اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه شادى شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن و از ما یک دوست کم شد».

خبر شهادت محمد دو نفر را بیش از همه متاثر کرد: یکى خواهرش عایشه بود که بر وضع او سخت گریست.او در پایان هر نماز معاویة بن ابى سفیان وعمروعاص ومعاویة بن حدیج را نفرین مى کرد. عایشه سرپرستى عیال برادر وفرزند او را به عهده گرفت وفرزند محمد بن ابى بکر به نام قاسم تحت کفالت او بزرگ شد. ودیگرى اسماء بنت عمیس بود که مدتى افتخار همسرى جعفر بن ابى طالب را داشت وپس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبکر در آمد واز او محمد متولد شد وپس از درگذشت ابوبکر با على -علیه السلام ازدواج کرد واز او فرزندى به وجود آمد به نام یحیى. این مادر وقتى از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متاثر گردید ولى خشم خود را فرو برد وبه جایگاه نماز رفت وبر قاتلان او نفرین کرد

اشعار زیر از محمد بن ابى بکر است که در حقانیت على علیه السلام و مذمت پدرش (ابو بکر) سروده است: 

یا ابانا قد وجدنا ما صلح‏ 

خاب من انت ابوه و افتضح‏ 

انما اخرجنى منک الذى‏ 

اخرج الدر من الماء الملح‏ 

انسیت العهد فى خم و ما 

قاله المبعوث فیه و شرح‏ 

فیک وصى احمد فى یومها 

ام لمن ابواب خیبر قد فتح‏ 

ما ترى عذرک فى الحشر غدا 

یا لک الویل اذا الحق اتضح‏ 

و علیک الخزى من رب السماء 

کلما ناح حمام او صدح‏ 

یا بنى الزهراء انتم عدتى‏ 

و بکم فى الحشر میزانى رجح‏ 

و اذا صح ولائى لکم‏ 

لا ابالى اى کلب قد نبح (از کتاب تحفه ناصرى ، على کیست؟ صفحه 407 فضل‏الله کمپانى) . 

ـ اى پدر آنچه راه صلاح و درستى بود ما (در نتیجه پیروى از على علیه السلام) پیدا کردیم،زیانکار و رسوا است کسى که پدرش تو باشى. 

ـ مرا از صلب تو بیرون آورد آن (خدائى) که مروارید را از آب شور (دریا) بیرون آورد. 

ـ آیا تو (باین زودى) عهد خلافت را که پیغمبر مبعوث در غدیر خم (درباره على علیه السلام) فرمود و شرح داد فراموش کردى؟ 

ـ آیا در آنروز پیغمبر احمد مختار درباره تو وصیت کرد یا در مورد آنکه درهاى خیبر را گشود؟ 

ـ فرداى قیامت در محشر عذرت را چه میبینى (که خلافت را غصب کردى) واى بر تو چون حق آشکار شود. 

ـ و از پروردگار آسمان بر تو رسوائى و خوارى باد هر زمانیکه کبوترى نوحه کند و یا بخواند (براى همیشه.)

ـ اى اولاد فاطمه شمائید پناهگاه من و بوسیله ولایت شما در محشر میزان اعمال نیک من سنگینى خواهد کرد. 

ـ و چون دوستى و اخلاص من براى شما سالم و بى عیب باشد باکى ندارم چه سگى پارس کند (از مخالفت ابو بکر چه ضرر میرسد)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۴


درباره شهادت شهید ثانی، عموما به خبری که شیخ حر عاملی در امل الامل و در ضمن شرح حال شهید ثانی آورده، استناد می شود. اما این خبر همانگونه که جعفر المهاجر اشاره کرده است (در کتاب ستة فقهاء الابطال) نادرست و جعلی است هر چند به نظر آقای مهاجر تنها نیمی از این خبر جعلی است اما با شواهد به دست آمده که تفصیل آن را دون استورات در مقاله ای در دست انتشار دارد، نشان داده شده که تمام خبر جعلی و نادرست است. 


اما آیا عالمان ایرانی از ماجرای شهادت شهید ثانی اطلاع دقیقی نداشته اند؟ در حالی که می دانیم عالمان ایرانی در دو دهه حیات آخر شهید ثانی به کرات به جبل عامل رفته و نزد او به تحصیل فقه می پرداخته اند و حتی زمانی که شهید در مکه دستگیر شد یکی از شاگردان ایرانی البته کمتر شناخته شده او محمود لاهیجانی همراه او بوده است.


در حقیقت عالمان ایرانی دست کم بخشی از آنها اطلاعات خوبی از شهید داشته اند خاصه کسانی که زمانی نزد شهید به تحصیل پرداخته اند، یکی از این عالمان شخصی است به نام عبدالاحد بن برهان الدین علی سیرجانی که تنها اطلاع ما درباره او محدود به گزارش های شیخ آقابزرگ است.


آقابزرگ در ضمن تألیف کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه، نسخه ای از کتاب تفسیر سوره الروم که در تملک میرزا محمد علی اصفهانی سبط حکیم مولی عبدالجواد خراسانی که در تدریس قانون شهره بوده، می بیند که نگارنده آن عبدالاحد سیرجانی است. این تفسیر که به فارسی است به نام شاه طهماسب اول (متوفی 984) نگاشته شده است. آقابزرگ در گزارش از محتوی آن نوشته است که تفسیر در آغاز منازعات میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان قانونی (متوفی 974) و به منظور ترغیب شاه طهماسب در نبرد با عثمانی نگاشته شده است.


سیرجانی در مقدمه تفسیر خود گفته که مشغول نگارش تفسیری کامل بر قرآن به نام برهان دولتشاهی بوده که بخشی از آن را تا پایان سوره نساء انجام داده اما به دلیل برخی دلایل دنباله نگارش تفسیر را رها کرده و به تفسیر سوره روم مشغول شده است. سیرجانی ادعا داشته که از نسل حمزه سید الشهداء است. (بنگرید به: الذریعه، چ 7، ص 195، پاورقی 1).


آقا بزرگ اطلاع بیشتر درباره محتوی کتاب تفسیر سوره الروم را در مجلد احیاء الداثر من القرن العاشر، ص 117 در معرفی عبدالاحد بن برهان الدین علی سیرجانی آورده که بخشی از آن همان اطلاعات مندرج در الذریعه است. سیرجانی در بخشی از این تفسیر که به بیان مطاعن عثمانی ها پرداخته خاطر نشان کرده که یکی از مظالم عثمانی ها حبس شیخ زین الدین عاملی در مسجد الحرام و فرستادن او از راه مصر به قسطنطنیه بوده و اینکه او را به مجرد اتهام به قتل رسانده اند، در حالی که شهید تمام اتهامات وارده به خود را انکار کرده است. متاسفانه من هنوز نتوانسته ام اطلاع بیشتری درباره این شخص و کتاب وی بیابم.


مطلب دیگری دال بر شاگردی عالمان ایرانی در نزد شهید ثانی که به تحریک عالمان سنی و نهایتا شهادت شهید انجامید است، اجازه ای است که در نسخه ای از اربعین شهید اول باقی مانده و در این اجازه شهید ثانی به شاگرد ایرانی خود اجازه روایت کتاب خود و آثار شهید اول را داده است.


الشهید الاول، الاربعون حدیثا، تحقیق و نشر مدرسة الامام المهدی ، قم 1407.

احتمالا نسخه تفسیر سوره الروم سیرجانی هنوز در جایی موجود باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۶


پس از آن که اهالی کوفه، به ویژه شیعیان این شهر از حضور امام حسین علیه السلام در مکه معظمه و امتناع وی از بیعت با یزید بن معاویه باخبر شده و جنبش بزرگی در کوفه ایجاد نمودند و آن حضرت را با ارسال نامه های بی شمار به سوی خود دعوت کردند، امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت دعوتشان را پذیرفته و با فرستادن نخستین نماینده خویش به سوی آنان، عملاً رهبری قیام بر ضد دستگاه جبار بنی امیه را بر عهده گیرد و از آن پس حکومت سراسر تباهی یزید را با یک جنبش بزرگ مردمی و مذهبی روبرو کند.


آن حضرت وضو گرفت و میان رکن و مقام در مسجدالحرام، دو رکعت نماز به جای آورد و پس از نیایش و راز و نیاز در درگاه احدیت، پسرعمویش مسلم بن عقیل را به حضور طلبید و او را از وضعیت کوفه باخبر گردانید و به وی فرمود که می خواهد او را به عنوان نماینده خویش به کوفه بفرستد، تا قیام اهالی این شهر را سامان بخشد.1


مسلم بن عقیل علیه السلام با روحیه باز و نشاط بالا، درخواست امام علیه السلام را پذیرفت و برای این مأموریت خطیر اعلان آمادگی نمود.


آن گاه امام حسین علیه السلام نامه ای برای مردم کوفه نوشت و به مسلم بن عقیل علیه السلام سپرد تا برای اهالی کوفه قرائت کند. نامه امام علیه السلام به این قرار است: به نام خداوند بخشایندهّ مهربان. از حسین بن علی علیه السلام به جامعه مؤمنین و مسلمین. اما بعد، هانی و سعید آخرین فرستادگانتان، نامه های شما را به من تسلیم نمودند. من از مضمون نامه های شما آگاه شدم. نوشته اید: ما امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خداوند به وسیله تو ما را هدایت فرماید.


من برادرم و پسرعمویم و شخصیت مورد وثوق و مورد اعتماد از میان خاندانم، یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما، به ویژه فرزانگان و مردان شایسته و شاخص شما مطابق با نامه هایی است که به من نوشته اید، به سوی شما خواهم آمد، انشاءالله. به جان خودم سوگند یاد می کنم که امام بر حق تنها کسی است که بر اساس کتاب خدا حکومت کند و در جامعه به داد رفتار نماید و حق را پذیرا باشد و خود را بر انجام دستورات دین ملزم و متعهد بداند. والسلام.2


امام حسین علیه السلام به مسلم بن عقیل علیه السلام سفارش های لازم را نمود و وی را با آخرین نامه رسانان؛ یعین قیس بن مسهر صیداوی، عماره بن عبدالله سلولی، عبدالله بن شداد و عبدالرحمن شداد، در تاریخ 15 رمضان سال 60 قمری به سوی کوفه اعزام نمود.3


گفتنی است که مسلم بن عقیل علیه السلام ، برادرزاده و داماد امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام است و با دخترش رقیه ازدواج کرد. وی از مردان دلیر بنی هاشم، اهل علم و دارای بینش وسیع سیاسی و مذهبی و پیرو خالص ولایت و امامت بود.


مسلم بن عقیل علیه السلام از مکه معظمه به مدینه منوره رفت و در آن جا با خانواده اش خداحافظی نمود و به همراه دو فرزندش و دو راهنما از طایفه بنی قیس، از بی راهه حرکت کرد تا هم زودتر به مقصد برسد و هم از چشم نگهبانان حکومتی و راهبان ها در امان بماند.4



منابع:

1- وقایع عاشورا (سید محمد تقی مقدم)، ص 199

2- الارشاد (شیخ مفید)، ص 380؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 303

3- الارشاد، ص 381؛ منتهی الآمال، ج1، ص 303 و ص 306؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 35؛ وقایع عاشوار، ص 201

4 -الارشاد، ص 381؛ منتهی الآمال، ج1، ص 306؛ وقایع عاشوار، ص 201

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۸

روز پانزدهم ماه مبارک رمضان مصادف است با تولد کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام، و همین امر باعث شد که به تاسی از آن بزرگوار، روزی را به نام" روز اکرام " نام گذاری کنند تا همه به ایشان اقتدا کنند و در راه خدا، دست نیازمندان را بگیرند؛ تا فرهنگ زیبای بخشش در جامعه گسترش پیدا کند.


گوشه هایی از کرامت حضرت امام حسن علیه السلام:


امام حسن علیه السلام دارای قلبی پاک و رئوف نسبت به دردمندان و تیره بختان جامعه داشتند و با خرابه‌نشینان دردمند و اقشار مستضعف و کم‌درآمد همراه و همنشین می‌شدند و دردِ دلِ آن‌ها را با جان و دل می‌شنیدند و به آن ترتیب اثر می‌دادند، و در این حرکت انسان‌ دوستانه جز خداوند را مدّنظر نداشتند نیز هیچ‌گاه هر ضعیف، ناتوان و درمانده، ناامید از درب خانه آن حضرت برنمی‌گشت، حتّی خود ایشان به سراغ فقرا می‌رفتند و آن‌ها را به منزل دعوت می‌کردند و به آن‌ها غذا و لباس می‌دادند.1

امام حسن علیه السّلام تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار می‌گرفت و اموال فراوانی در راه خدا می‌بخشید، مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخشش‌های بی‌سابقه و انفاق‌های بسیار بزرگ و بی‌نظیری ثبت کرده‌اند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم کردند و نصف آن را برای خود و نصف دیگر را در راه خدا به فقرا بخشیدند.2


از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن علیه السّلام بر جمعی از گدایان گذشت که پاره‌ای چند از نان خشک‌ها را بر روی زمین گذاشته‌اند و می‌خورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: خدا متکبّران را دوست نمی‌دارد و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت بر ایشان طعام‌هایی نیکو حاضر ساختند و به لباس‌های فاخر همه آن‌ها را مزیّن ساختند.3


تاریخ از بخشندگی‌های امام حسن علیه السّلام داستان‌های فراوان به یاد دارد مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.4


نسبت به کرامت‌های امام حسن علیه السّلام داستان‌های زیادی در تاریخ آورده شده است که جای ذکر همه آن‌ها نیست. امّا وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید برنمی‌گردانید؟ فرمودند: من هم به درگاه خدا سائلی هستم و می‌خواهم که خدا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم. خداوندی که عنایتش را به من ارزانی می‌دارد، می‌خواهد که من هم به مردم کمک کنم،5لذا به خاطر این بخشندگی‌ها و کارهای نیکویی که از امام حسن علیه السّلام در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام می‌گرفت و آنچه را که داشت به آن‌ها می‌بخشید باعث شده که به ایشان کریم اهل بیت گفته شود.


پس با توجه به کرامت‌ها و بخشش‌های کم‌نظیر و گاهی بی‌نظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است. البته باید توجه داشت که همه ائمه نور واحد هستند و همه دارای تمام فضایل و کرامات هستند. هر چند که شرایط زمان و مکان در بروز و برجسته‌تر شدن برخی از اوصاف آن‌ها دخیل بوده است.



منابع:

[1]زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.

[2]قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، نشر مؤسسه تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.

[3]مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.

[4]شیخ عباس، قمی، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.

[5]قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن علیه السّلام، ترجمه فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۴۰

ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام,میلاد امام حسن (ع)

ماجرای ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
 امام حسن
 علیه السلام، در سال سوم هجرت به دنیا آمد، و مشهور آن است که این مولود فرخنده در شب نیمه ماه رمضان-بهترین ماههاى خدا-متولد شده، و البته در این باره در کتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده که خلاف مشهور است(1).


داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و اما داستان ولادت به گونه ‏اى که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا
 علیه السلام و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد علیه السلام روایت‏شده این گونه است که فرمود:

چون فاطمه سلام الله علیها فرزندش حسن
 علیه السلام را به دنیا آورد، به پدرش على علیه السلام عرض کرد: نامى براى او بگذار، على علیه السلام فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بیامد، و آن کودک را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على علیه السلام کرده فرمود: آیا او را نامگذارى کرده ‏اى؟

عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمى‏گرفتم!
رسول خدا 
صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمى‏جویم!


در این وقت‏خداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!

جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا 
صلی الله علیه وآله وسلم پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن‏»بگذار، و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را حسن نامید... (2)


و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در کتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن
 علیه السلام به دنیا آمد، على علیه السلام او را«حرب‏»نامید، و چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اطلاع یافت‏به على علیه السلام دستور داد آن نام را به‏«حسن‏»تغییر دهد... (3)


ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام,میلاد امام حسن (ع)


و یا اینکه على
 علیه السلام نام این نوزاد را«حمزه‏»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم على علیه السلام را طلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده که نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على علیه السلام دستور داد که نام آن دو را«حسن‏»و«حسین‏»بگذارد، و على علیه السلام نیز به دستور آن حضرت عمل کرد... (4)


ولى همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مى‏رسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است که در روایت‏ بالا ذکر شد، و باقر شریف در کتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیل هایى بر این مطلب ذکر کرده که بهتر است‏براى اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید. (5)


و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف‏«حسن‏»و«حسین‏»در جاهلیت‏ سابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یکى از آن روایات که طبرى در کتاب ذخائر العقبى روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:
«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیت‏بهما فى الجاهلیة‏»(6)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیت‏سابقه نداشته است.)


انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ اوست که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از اینکه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش‏ اذان و در گوش چپ او اقامه گفت(7).


و نیز براى نوزاد جدید عقیقه کرد(یعنى گوسفندى براى او قربانى کرد(8) و یک ران آن را به قابله داد، و در برخى از روایات است که این کار را در روز هفتم انجام داد(9).
و در روایت کلینى(ره)در کافى این گونه است که پس از عقیقه این دعا را خواند:
«...بسم الله عقیقة عن الحسن‏»
(به نام خدا این عقیقه‏اى است از حسن...)
و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:
«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله‏» (10)
(خدایا استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى محمد و خاندانش قرار ده.)

 

و همچنین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق‏»-که نوعى عطر مخلوط بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که خون بر سر نوزاد مى‏ مالیدند به اسماء که راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء الدم فعل الجاهلیة‏»
(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است!)


و در پاره‏اى از روایات اهل سنت آمده که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد(11)، ولى ظاهر روایات شیعه آن است که از جمله مختصات ائمه دین علیهم السلام آن بوده که‏«مختون‏»(یعنى ختنه شده)به دنیا مى‏ آمدند، جز آنکه به عنوان استحباب و سنت، صورتى(12) از این کار را انجام مى‏دادند...(13)


ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام,میلاد امام حسن (ع)


و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا مى‏سپارند.و طبق روایات بسیارى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دو فرزند خود حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را به این دعا تعویذ فرمود:


«اعیذ کما بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة و من کل عین لامة‏» (14)
(شما را پناه مى‏ دهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)
و در روایت دیگرى است که این گونه مى‏فرمود:


«اعیذ کما من عین العاین و نفس النافس‏» (15)
(شما را پناه مى‏دهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)


کنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین کنیه‏براى اوست که طبق حدیثى، امام باقر علیه السلام فرمود:
«انا لنکنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم‏» (16)
(ما براى فرزندانمان در کودکى کنیه قرار مى‏ دهیم، از ترس آنکه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)

و کنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى‏«ابو محمد»بوده و کنیه دیگرى نداشته است.
و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زکى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى...
و مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روى کتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب‏«تقى‏»است و بهترین و شایسته‏ترین آنها همان است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را بدان ملقب فرمود و آن‏«سید»است. (17)



پى ‏نوشت‏::::
1.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169، اسد الغابه، ج 2، ص 9، اکمال الرجال خطیب تبریزى، ص 627، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 59.
2.بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذکر شده است.
3.بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.
4.بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.
5.حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.
6.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.و در مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل کرده که گفته‏اند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنة و لم یکونا فى الدنیا»
7.بحار الانوار، ج 43، ص 239، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 391، صحیح ترمذى، ج 1، ص 286، صحیح ابى داود، ج 33، ص 214، احقاق الحق، ج 11، صص 8-6.
8.و در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده که دو گوسفند براى حسن(ع)و دو گوسفند براى حسین(ع)قربانى کرد، ولى روایت‏یک گوسفند مشهورتر و از نظر سند هم قوى‏تر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاة الامام الحسن نیز بدان تصریح کرده است.
9 و 10.بحار الانوار، ج 43، صص 239 و 250 و 257.حیاة الامام، ج 1، ص 64.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 17-511.
11.نور الابصار، ص 108، و ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 519 به نقل از مفتاح النجا بدخشى.
12.و به تعبیر روایات‏«امرار موسى‏»مى‏کرده‏اند.
13.سفینة البحار، ج 1، ص 379.
14.سفینه، ج 2، ص 287 و ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 520 و 524 و 527.
15.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 527.
16.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 65.
17.بحار الانوار، ج 43، ص 255.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۱