سال 40 هجری قمری: ضربت خوردن حضرت امیرالمومنین علی(علیه السلام) در مسجد کوفه
عبدالرحمن بن ملجم مرادی، از گروه خوارج و از آن سه نفری بود که در مکه معظمه با هم پیمان بسته و هم سوگند شدند، که امیرالمومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) و همچنین دو ملعون یعنی معاویه بن ابی سفیان و عمرو بن عاص را در یک شب واحد ترور کرده و آن ها را به قتل رسانند.
هر کدام به سوی شهرهای محل مأموریت خویش رهسپار شدند و عبدالرحمن بن ملجم مرادی به سوی کوفه رفت و در بیستم شعبان سال 40 قمری وارد این شهر شد.
وی به همراهی شبیب بن بجره اشجعی، که از همفکران وی بود و هر دوی آن ها از سوی "قطام بنت علقمه" تحریک و تحریث شده بودند، در سحرگاه شب نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 40 قمری در مسجد اعظم کوفه کمین کرده و منتظر ورود امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) شدند.(1) هم چنین قطام، شخصی به نام "وردان بن مجالد" را که از افراد طایفه اش بود، به یاری آن دو نفر فرستاد.(2)
روایت شده، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم لعنت الله علیه بر سر مطهر حضرت علی (علیه السلام)، زمین به لرزه در آمد و دریاها مواج و آسمان ها متزلزل شدند و درهای مسجد به هم خوردند و خروش از فرشتگان آسمان ها بلند شد و باد سیاهی وزید، به طوری که جهان را تیره و تاریک ساخت.
أشعث بن قیس کندی که از ناراضیان سپاه امام علی(ع) و از دو چهرگان و منافقان واقعی آن دوران بود، آنان را راهنمایی، پشتیبانی و تقویت روحی می نمود.(3)
حضرت علی(علیه السلام) در شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، مهمان دخترش ام کلثوم (سلام الله علیها) بود و در آن شب حالت عجیبی داشت و دخترش را به شگفتی درآورد.
روایت شده که آن حضرت در آن شب بیدار بود و بسیار از اتاق بیرون می رفت و به آسمان نظر می کرد و می فرمود: به خدا سوگند، دروغ نمی گویم و به من دروغ گفته نشده است. این است آن شبی که به من وعده شهادت دادند.(4)
به هر روی، آن حضرت به هنگام نماز صبح وارد مسجد اعظم کوفه شد و خفتگان را برای ادای نماز بیدار کرد. از جمله، خود عبدالرحمن بن ملجم مرادی را که به رو خوابیده بود، بیدار و خواندن نماز را به وی گوش زد کرد.
هنگامی که آن حضرت وارد محراب مسجد شد و مشغول خواندن نماز گردید و سر از سجده اول برداشت، نخست شبیث بن بجره با شمشیر برّان بر وی هجوم آورد، ولیکن شمشیرش به طاق محراب اصابت کرد و پس از او، عبدالرحمن بن ملجم مرادی فریادی برداشت: "لله الحکم یا علی، لا لک و لا لأصحابک"! و شمشیر خویش را بر فرق نازنین حضرت علی(علیه السلام) فرود آورد و سر مبارکش را تا به محل سجده گاهش شکافت.(5)
حضرت علی (علیه السلام) در محراب مسجد، افتاد و در همان هنگام فرمود: بسم الله و بالله و علی ملّه رسول الله، فزت و ربّ الکعبه؛ سوگند به خدای کعبه، رستگار شدم.(6)
نمازگزاران مسجد کوفه، برخی در پی شبیب و ابن ملجم رفته تا آن ها را بیابند و برخی در اطراف حضرت علی (علیه السلام) گرد آمده و به سر و صورت خود می زدند و برای آن حضرت گریه می نمودند.
حضرت علی (علیه السلام)، در حالی که خون از سر و صورت شریفش جاری بود، فرمود: هذا ما وعدنا الله و رسوله؛(7) این همان وعده ای است که خداوند متعال و رسول گرامی اشت به من داده اند.
حضرت علی (علیه السلام) که توان ادامه نماز جماعت را نداشت، به فرزندش امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمود که نماز جماعت را ادامه دهد و خود آن حضرت، نمازش را نشسته تمام کرد.
روایت شد، که در هنگام ضربت زدن عبدالرحمن بن ملجم بر سر مطهر حضرت علی (علیه السلام)، جبرئیل امین در میان آسمان و زمین ندا داد و همگان ندایش را شنیدند. وی می گفت: تهدمت و الله ارکان الهدی، و انطمست أعلام التّقی، و انفصمت العروه الوثقی، قُتل ابن عمّ المصطفی، قُتل الوصیّ المجتبی، قُتل علیّ المرتضی، قَتَله أشقی الْأشقیاء؛(8) سوگند به خدا که ارکان هدایت درهم شکست و ستاره های دانش نبوت تاریک و نشانه های پرهیزکاری بر طرف گردید و عروه الوثقی الهی گسیخته شد. زیرا پسر عموی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شهید شد، سید الاوصیا و علی مرتضی به شهادت رسید. وی را سیاه بخت ترین اشقیاء،] یعنی ابن ملجم مرادی [به شهادت رسانید.
بدین گونه پیشوایی شایسته، امامی عادل، خلیفه ای حق جو، حاکمی دلسوز و یتیم نواز، کامل ترین انسان برگزیده خدا و جانشین بر حق محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، به دست شقی ترین و تیره بخت ترین انسان روی زمین، یعنی ابن ملجم مرادی ملعون، از پای درآمد و به سوی ابدیت و لقاء الله و هم نشینی با پیامبران الهی و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رهسپار گردید و امت اسلامی از وجود شریف آن ولی خدا و امام معصوم محروم شدند.
--------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت ها:
1- الارشاد (شیخ مفید)، ص 20؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله (البری)، ص 112
2- وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 41؛ تاریخ ابن خلدون، ج2، ص 184
3- الارشاد، ص 21؛ وقایع الایام، ص 41؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 171
4- منتهی الآمال، ج1، ص 172
5- الارشاد، ص 23؛ منتهی الآمال، ج1، ص 172؛ الجوهره فی نسب الامام علی و آله، ص 113؛ وقایع الایام، ص 41
6- منتهی الآمال، ج1، ص 174
7- همان
8- همان
عایشه دختر ابوبکر و همسر
پیامبر است. کنیه او ام عبدالله و مادرش ام رومان دختر عمیر بن عامر بن
وهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه است. پیامبر در سال دوم یا سوم پس
از هجرت با او ازدواج کرد زمانی که آن حضرت در گذشت عایشه، هجده ساله بود.
عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد که حوادث زیادی را
پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینکه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش
حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود که آنرا افشا نکنند، آنها راز را بر
ملا کردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود.
(آیات اولیه سوره تحریم)
در زمان عثمان، عایشه به یکی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان
دستور داده بود که عطای او را قطع کنند. یک وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه
صدا زد که ای خیانتگر! در امانت خیانت کردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان
در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق کرد.
زمانی دیگر عثمان کسانی را که به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند،
تهدید به مجازات کرد. عایشه بر او بانگ زد که حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته
و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به
خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا
را ترک کردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.
این سخنان که از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان
گذاشت این دشمنی تا جایی رسید که عایشه فتوای قتل عثمان را صادر کرد.
عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت
امام علی، طلحه و زبیر که به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به
این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.
آنها به بصره رفته و تعدادی را کشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان
بن حنیف حاکم بصره را مورد شکنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه
با سپاهی حرکت کردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و
حاکی از نقشی است که عایشه در جنگ داشته، چرا که عایشه بر شتر سرخ مویی
سوار بود که سپاهیان از آن محافظت می کردند.
سرانجام امام حسن آن شتر را که نماد این سپاه بود از بین برد. وقتی جنگ با
شکست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را
با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان
تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.
وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد
پیامبر دفن کنند. اما عایشه بار دیگر کینه خود را به اهل بیت نشان داد و
گفت « چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد.» مروان بن حکم و دیگر بنی امیه نیز
با دفن حضرت در آنجا مخالفت کردند بنابراین امام حسین که بنا به وصیت خود
حضرت مجتبی نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.
معاویه وقتی که به مدینه آمد با عایشه دیدار کرد نظر او را درباره
ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت که این قضای
الهی است و مردم بیعت کرده اند.
وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.
عایشه جزو دوازده پیشوای اهل سنت می باشد. او احادیث زیادی نقل کرده که برای اهل سنت بسیار مهم و معتبر می باشد.
منابع:
تاریخ خلفا، ص 159 و 388.
سقیفه بنی ساعده، ص 145،
تاریخ ابن کثیر،ج 8، ص 136.
یکی از حادثههایی که در آیات متعدد قرآن به فرازهایی از آن حادثه اشاره شده،[1] ماجرای جنگ بدر است که نخستین جنگ بزرگ مسلمانان با کفار قریش بود که شخص پیامبر در آن شرکت نمود و فرماندهی جنگ را در دست داشت. مسلمانان در این جنگ ضربه سختی بر دشمن وارد کردند. در آیات 45 و 46 سوره انفال شش دستور نظامی ذکر شده که در جنگ بدر موجب پیروزی مسلمانان گردید، که اگر مسلمانان در سایر جنگها رعایت کنند، پیروزی از آنِ آنها است، که در ذیل ذکر خواهد شد.
این پیروزی، بسیار عجیب بود، چرا که تعداد مسلمانان کمتر از یک سوم تعداد دشمن بود، تجهیزات آنها، قابل مقایسه با تجهیزات جنگی دشمن نبود، لطف سرشار الهی نصیب مسلمانان شد، چنان که در آیه 26 انفال میخوانیم:
«وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ أَیدَکُمْ بِنَصْرِهِ...؛ به خاطر بیاورید هنگامی که شما گروهی کوچک و اندک و ضعیف، در روی زمین بودید، آن چنان که میترسیدید مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را پناه داد و یاری کرد...»
جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داد، و موجب شکست مفتضحانه دشمن گردید. در این جا نظر شما را به خلاصهای از این نبرد قهرمانانه جلب میکنیم:
«بدر» منطقه وسیعی است که دارای چاههای آب بوده و همواره کاروانها در آن جا توقف میکردند و از آبهای آن بهرهمند میشدند.
بدر در جنوب غربی مدینه بین مدینه و مکه قرار گرفته و از این رو آن را بدر میگویند که نام صاحب آبهای آن «بدر» بوده است.
علت این جنگ این بود که: در ماه جمادی الاول سال دوم هجرت به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خبر رسید که «کرز بن جابر» با گروهی از قریش تا سه منزلی شهر مدینه آمده و شتران پیامبر را با چهار پایان افراد دیگر به غارت برده و به محصولات مدینه آسیب زدهاند. رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیدرنگ پرچم جنگ را به علی ـ علیه السلام ـ سپرد، آن حضرت با جمعی از مهاجران به تعقیب آنها رفتند تا به چاه بدر رسیدند و سه روز هم در آن جا توقف کردند، هر چه جستجو کردند، کسی را نیافتند سپس به مدینه برگشتند (این غزوه را غزوه بدر اولی یا بدر صغری گویند).
از طرفی کفار، اموال مهاجران را در مکه، مصادره کرده بودند، و به طور کلی میخواستند، مسلمانان را در مدینه در فشار محاصره اقتصادی قرار دهند، و روشن است که اگر این فشار ادامه مییافت، دست کم جلو توسعه و گسترش اسلام گرفته میشد.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای شکستن این محاصره، تدابیری اندیشید، بزرگترین تدبیرش این بود که عبور کاروانهای تجارتی مشرکان مکه را قدغن کند.
چهل نفر از مسلمانان را تحت فرماندهی حضرت حمزه که قهرمان رزم آوری بود، برای کنترل مسیر کاروانها فرستاد. پیامبر بیست شتر در دسترس آنها قرار داد. این چهل نفر تحت فرماندهی حمزه، به منطقهای بین مدینه و دریای سرخ که راه عبور کاروانهای مکه بودند رفتند و از آن جا نگهبانی نمودند، منطقهای که 130 کیلومتر عرض داشت و کاروانهای مکه چارهای نداشتند جز این که از آن عبور کنند. چند روز گذشت دیدند کاروانی نمایان شد، وقتی کاروان نزدیک آمد معلوم شد که کاروان قریش است که سیصد نفر همراه کاروان میباشد، حمزه اعلام جنگ کرد، ولی کفار که از دلاوریها و شجاعت حمزه اطلاع داشتند، پیشنهاد صلح کردند، حمزه نیز مصلحت امر را بر صلح دانسته، و جنگ واقع نشد. (این ماجرا را سریه حمزه گویند.)
چند هفته از این ماجرا گذشت. از گزارش گزارشگران اسلام که با دقت و هوشیاری مراقب عملیات دشمن بودند، معلوم بود که دشمن دست بردار نیست، و در فکر تدارک جنگ و ادامه محاصره اقتصادی و... است و پی فرصت میگردد.
در این شرایط به پیامبر چنین گزارش رسید: «کاروان بزرگی همراه دو هزار شتر (و به نقلی هزار شتر) که پنجاه هزار دینار کالا حمل میکند به سرزمین مدینه نزدیک شده و به طرف مکه میرود و رئیس این کاروان، ابوسفیان است، و چهل نفر از آن نگهبانی میکنند، و اکثر مردم مکه در آن کالاهای تجارتی شرکت دارند.»
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب رو کرد و فرمود: «این کاروان قریش است به سوی آن بروید، شاید خدا به این وسیله در کار شما گشایشی بدهد.»
طولی نکشید 313 نفر از مسلمانان در رمضان سال دوم هجرت همراه پیامبر از مدینه به سوی بدر حرکت کردند که 77 نفرشان از مهاجران بودند و بقیه از انصار، و جمعاً هفتاد شتر و سه اسب بیشتر نداشتند.
ابوسفیان توسط جاسوسهایش از تصمیم پیامبر و مسلمانان آگاه شد. دو کار به نظرش رسید یکی این که فردی را از بیراهه به طور سریع به مکه بفرستد و مردم مکه را از، در خطر قرار گرفتن کاروان خبر دهد، دوم کاروان را از بیراهه به طرف مکه ببرد.
«ضمضم» پیام رسان ابوسفیان به مکه شتافت و مشرکان مکه را از ماجرا مطلع کرد، طولی نکشید که حدود هزار نفر با ساز و برگ کامل نظامی برای نجات کاروان از مکه خارج شدند.
ابوسفیان که میدانست تا رسیدن قوا از مکه، قطعاً مورد هجوم مسلمانان قرار خواهد گرفت، مسیر راه را عوض نمود و از بیراهه فرار کرد و کاروان را به مکه رساند.
خبر فرار کاروان به سپاه مکه رسید. سران سپاه در مورد جنگ نظریات مختلف داشتند، نظر عدهای این بود که چون کاروان نجات یافته برگردیم، ولی عدهای اصرار داشتند که به حرکت ادامه بدهند.
ابوجهل طرفدار جنگ بود و افراد را تحریک میکرد. سرانجام تصمیم به جنگ گرفتند. پیامبر با 313 نفر از مسلمانان در بدر بودند که خبر فرار ابوسفیان با کاروانش به حضرت رسید، از طرفی گزارشگران گزارش دادند که لشکر دشمن تا پشت تپه بدر آمده است. شبی که فردایش جنگ بدر واقع شد مسلمانان تمام شب را بیدار بودند و در پای درختی تا صبح به نماز و دعا اشتغال داشتند.
صبح روز جمعه هفده رمضان بود که سپاه قریش با تجهیزات کامل جنگی از پشت تپه به دشت بدر سرازیر شدند، هنوز در میان قریش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما یک موضوع جنگ را حتمی کرد و آن این که:
یکی از سپاهیان قریش به نام «اسود مخزومی» که مردی خشن بود، چشمش به حوضی که مسلمانان درست کرده بودند افتاد، تصمیم گرفت یکی از این سه کار را انجام دهد، یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران کند و یا کشته شود، به دنبال این تصمیم از صف مشرکان بیرون تاخت و تا نزدیک حوض رسید، در آن جا با حضرت حمزه افسر رشید اسلام روبرو شد، حمزه یک ضربت به پای او زد که پایش از ساق جدا شد، در عین حال میخواست با حرکت سینه خیز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه با زدن ضربه دیگر او را در آب کشت.
به دنبال این حادثه، به رسم دیرینه عرب، جنگ تن به تن شروع شد.
سه نفر از شجاعان دشمن به نامهای: «عتبه» و برادرش «شَیبُه» (از فرزندان ربیعه) و سومی ولید (فرزند عتبه) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند.
سه نفر از انصار در صف مسلمانان در میدان تاختند، ولید آنها را شناخت، گفت: «شما اهل مدینه هستید به شما کاری نداریم، کسانی که از اقوام ما هستند باید به جنگ ما آیند.»
رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر عموهایش عْبیده و علی ـ علیه السلام ـ و عمویش حمزه را به میدان فرستاد. به مناسبت سن، علی ـ علیه السلام ـ با ولید، حمزه با شیبه و عبیده با عتبه به جنگ پرداختند.
طولی نکشید که علی و حمزه رقیبان خود را از پای در آوردند، ولی عبیده کاری از پیش نبرد. هر دو ضربتی به هم زدند. علی ـ علیه السلام ـ پیش دستی کرد و عتبه را کشت، به این ترتیب در حمله اول، مشرکان به سوگ سه نامور شجاعشان نشستند.
پس از آن «عاص بن سعید» برای مبارزه با علی ـ علیه السلام ـ به میدان تاخت. علی ـ علیه السلام ـ او را نیز کشت، سپس حنظله پسر ابوسفیان و طعیمه و نوفل به میدان تاختند، علی ـ علیه السلام ـ آنها را نیز یکی پس از دیگری کشت، و پیوسته مبارزانی به میدان میآمدند و کشته میشدند.
سرانجام جنگ با پیروزی اسلام و شکست دشمن پایان یافت و از مسلمانان چهارده یا بیست و دو نفر به افتخار شهادت رسیدند.
از کفار، هفتاد نفر کشته شدند و هفتاد نفر اسیر گشتند، 35 یا 36 نفر از کشتهشدگان، بر اثر ضربات پرچمدار اسلام در این جنگ یعنی علی ـ علیه السلام ـ به هلاکت رسیدند، بسیاری از کشتهشدگان از سران شرک مانند ابوجهل، ولید بن عتبه، حنظله بن ابوسفیان، عتبه و شیبه و... بودند.[2]
آری ابوجهل محرک اصلی جنگ و فرمانده دشمن که با غرور و تکبر سوگند یاد کرد تا با سپاهش به سرزمین بدر آید و سه روز در آن جا بماند و به سلامتی نجات کاروان، شراب بنوشد و خوانندگان بنوازند و شترانی ذبح کرده و غذای گستردهای به راه اندازد، و صدای عربده پیروزی و غرورش را به گوش جهانیان برساند، مفتضحانه در این جنگ شکست خورد. چوپان پیر و ضعیفی به نام عبدالله بن مسعود، سر او را از بدن جدا کرد و به نخی بست و آن را کشان کشان نزد پیامبر آورد.
به جای جامهای شراب، جامهای مرگ نوشیدند و در عوض خوانندگان، نوحه گرانشان به نوحه پرداختند.
شش دستور پیروزی
آیاتی از طرف خدا در این زمینه نازل شد و شش دستور مهم به مسلمانان داد. مسلمانان با به کار بردن آن شش دستور، این چنین دشمن را مفتضحانه تار و مار کردند، و اگر ما نیز امروز آن شش دستور را اجرا کنیم، حتماً به پیروزی نائل میشویم.
آن آیات عبارتند از آیه 45 و 46 و 47 سوره انفال که میفرماید:
«ای کسانی که ایمان آوریدهاید هنگامی که با گروهی در میدان نبرد روبرو میشوید (این شش دستور را رعایت نمایید):
1. ثابت قدم باشید.
2. خدا را فراوان یاد کنید تا پیروز گردید.
3. از فرمان خدا و پیامبرش اطاعت کنید.
4. نزاع و کشمکش نکنید (اتحاد را حفظ کنید) تا سست نشوید و شوکتتان بر باد نرود.
5. استقامت کنید چرا که خداوند با استقامت کنندگان است.
6. و مانند آنها نباشید که از روی غرور و هواپرستی و خودنمایی (یعنی ابوجهل و همراهان او) به میدان (بدر) آمدند تا مردم را از راه خدا باز دارند، خداوند به آن چه عمل میکنند آگاه است.»
پی نوشت:
[1]. سوره انفال، آیات 5 تا 51 ـ سوره بقره آیه 217 و 218.
[2]. اقتباس از کحل البصر؛ اعلام الوری؛ ناسخ التواریخ هجرت، ج 1؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 270 به بعد؛ ارشاد مفید، ص 32 و...
1- اسراء و معراج
2- معراج در چه سالى اتفاق افتاد
3- اسراء از کجا انجام شد؟
4- اسراء چگونه انجام شد؟
آیات سوره مبارکه نجم و داستان معراج
داستان معراج بر طبق روایات
روایت دیگرى در این باره
خبر دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله از کاروان قریش
1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحیح من السیره ج 1 ص 269-270.
2- بحار الانوار ج 18 ص 379.
3- المیزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.
4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سیرة النبویه ج 2 ص 93-94.
5-
ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در کتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذکرکرده
که عایشه چهار سال یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمد وهنگامیکه
رسول خدا(ص)او را بعقد خویش در آورد شش ساله بود و پس از دو یاسه سالگى در
نه سالگى وى در سال اول و یا سال دوم هجرت با او زفاف نمود و روى قول اینکه
اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال سوم یا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعایشه
در آن زمان هنوز بدنیا نیامده بود مگر آنکه بگوئیم ایشان در این باره
اجتهادکرده اند و همان مطالبى که در حدیث وحى مذکور شد.
6- و در برخى از روایات «ما فقدت »بجاى «ما فقد»است.
7- سیره ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سیرة النبویه ج 2 ص 105-سیره ابن هشام ج 1 ص 400.
9- سوره اسراء-آیه 1.
10- سوره اسراء-آیه 1.
11-
از دانشمندان معاصر شیعه مرحوم علامه طباطبائى در این باره فرموده:«اصل
اسراء چیزى نیست که بتوان آنرا انکار کرد زیرا قرآن کریم بدان تصریح کرده
وروایات از رسول خدا و ائمه اهل بیت علیهم السلام در این باره متواتر است
»(المیزان ج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت نویسنده فقه السیره
«دکتر سعیدبوطى »در ضمن بحثى درباره معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از
آنهامى گوید:«و من ذلک حدیث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحث
بمناسبته و هو حدیث متفق علیه لا تنکر قطعیة ثبوته،و هو باجماع جماهیر
المسلمین من ابرزمعجزاته »(فقه السیره ص 150)
12- اشاره است به پاره اى
از روایات که در شب معراج فرشتگان الهى طشت و آفتابه اى آوردند و شکم آن
حضرت را پاره کرده و شستشو دادند،نظیر آن چه درداستان «شق صدر»پیش از این
گذشت.
13- مجمع البیان ج 6 ص 395.
14- المیزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- المیزان ج 13 ص 31-32.
17- تفسیر تبیان ج 2 ص 194.
18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.
19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.
20-
این مساله لزوم خرق و التیام در افلاک روى فرضیه بطلمیوس بوده که افلاک را
اجسامى بلورین تصور مى کرده اند و پس از کشفیات جدید و هیئت امروز که
معلوم شد افلاک به مدارکرات و کواکب گفته مى شود و اصلا جسمى در کار نیست و
تا آنجا که چشم مسلح و غیر مسلح کار مى کند جز جو و هوا(و به تعبیر قرآن
«دخان »و دودى)بیش نیست اصلا جائى براى این حرف و شبهه باقى نمى ماند.
21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.
22-
در توصیف براق در چند حدیث آمده که فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر
بود، داراى دو بال بود و هر گام که بر میداشت تا جائى را که چشم میدید مى
پیمود،ابن هشام درسیره گفته براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آنحضرت
نیز بر آن سوار شده بودند.و در حدیثى است که فرمود:صورتى چون صورت آدمى و
بالى مانند بال اسب داشت، وپاهایش مانند پاى شتر بود.و برخى از نویسندگان
روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق »را از ماده برق گرفته و گرفته
اند:سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده.
23- و در حدیثى که صدوق(ره)از امام باقر نقل کرده رسول خدا«ص »را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.
24-
صدوق(ره)در کتاب عیون بسند خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده
که فرمود: من و فاطمه نزد پیغمبر«ص »رفتیم و او را دیدم که بسختى میگریست و
چون سبب پرسیدم فرمود شبى که بآسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب
سختى دیدم و گریه ام براى سختى عذاب آنها است.زنى را بموى سرش آویزان دیدم
که مغز سرش جوش آمده بود،و زنى رابزبان آویزان دیدم که از حمیم(آب
جوشان)جهنم در حلق او میریختند،و زنى را به پستانهایش آویزان دیدم،و زنى را
دیدم که گوشت تنش را میخورد و آتش از زیر او فروزان بود،و زنى را دیدم که
پاهایش را بدستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند،و زنى
را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى اوخارج
میشد و بدنش را خورده و پیسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهایش آویزان در
تنورى ازآتش دیدم،و زنى را دیدم که گوشت تنش را از پائین تا بالا بمقراض
آتشین مى بریدند،و زنى را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را
میخورد،و زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع
عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ دیدم که آتش از پائین در شکمش میریختند و
از دهانش بیرون میآمد و فرشتگان باگرزهاى آهنین بسر و بدنشان میکوفتند.
فاطمه
که این سخن را از پدر شنید پرسید:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که
خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟فرمود!اما آن زنى که بموى سر
آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانید،و
اما آنکه بزبان آویزان بودزنى بود که با زبان شوهر خود را میآزرد،و آنکه به
پستان آویزان بود زنى بود که از شوهرخود در بستر اطاعت نمى کرد،و زنى که
به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر ازخانه بیرون میرفت و اما
آنکه گوشت بدنش را میخورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش
میکرد،و اما زنى که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او
مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و
حیض غسل نمى کرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهمیت بود،و اما آنکه
کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن
شوهرش میانداخت،و آنکه گوشت تنش رابمقراض مى بریدند آن زنى بود که خود را
در معرض مردان قرار میداد،و آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود میخورد
زنى بود که وسائل زنا براى دیگران فراهم میکرد،وآنکه سرش سر خوک و بدنش بدن
الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود،و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش
میریختند زنان خواننده و نوازنده بودند .و سپس بدنبال آن فرمود: و اى بحال
زنى که شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى که شوهر از او راضى باشد.
25-
سعدى در این باره گوید: چنان گرم در تیه قربت براند که در سدره جبریل از
او باز ماند بدو گفت:سالار بیت الحرام که اى حامل وحى برتر خرام چو در
دوستى مخلصم یافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم
که نیروى بالم نماند اگر یک سر موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم
26- و
در حدیث دیگرى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده رسولخدا«ص
»فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشتهاى سفیدى را دیدم و
فرشتگانى را مشاهده کردم که خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان
مى سازند و گاهى هم دست از کار کشیده بحالت انتظار مى ایستند،از ایشان
پرسیدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى کشید؟گفتند:گاهى که دست مى کشیم
منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن که
در دنیا مى گوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»که
هر گاه این جمله را میگوید ما شروع بساختن مى کنیم،و هرگاه خوددارى مى کند
ما هم خوددارى میکنیم.
محمد بن ابىبکر در روز 25 ذیقعده سال دهم هجرى، در سفر حجةالوداع، میان راه مکه و مدینه، در مکانى به نام ذوالحلیفه، محل احرام بستن اهل مدینه به دنیا آمد. پس از ولادتش، نام محمد و کنیه ابوالقاسم را بر او نهادند. پدرش ابوبکر، خلیفه اول و مادرش اسماء دختر عُمیس است که نخست همسر جعفر بن ابىطالب بود و پس از شهادت وى به عقد ابوبکر در آمد. او پس از درگذشت ابوبکر، همسر امام على علیهالسلام شد. به این ترتیب، محمد بن ابىبکر در خانه امام على علیهالسلام پرورش یافت و به یکى از یاران وفادار حضرت تبدیل شد. محمد بن ابیبکر از ناحیه پدری، برادر عایشه میباشد. و از طرف مادری، برادر عبد الله و عون و محمد از فرزندان جعفر طیار، همچنین برادر یحیى فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام میباشد.
محمد بن ابىبکر در خانه امام على علیهالسلام
پس از ازدواج اسماء ، مادر محمد بن ابىبکر با امام على علیهالسلام، محمد، سعادت یافت تا در سایه تعلیم و تربیت وصى پیامبر رشد کند. او در چنین خانهاى تربیت یافت تا خود را براى عبادتهاى طولانى شبانه در محضر پروردگار و رزمآورى در کنار امام على علیهالسلام آماده سازد. بدین ترتیب ، محمد نوجوانى برومند، مؤمن، عاشق اهلبیت علیهمالسلام و پیرو ولایت لقب گرفت. مقام او به حدى است که امام على علیهالسلام دربارهاش مىفرماید: «محمد بن ابىبکر مانند فرزندى براى من و برادرى براى فرزندان من و فرزندان برادرم جعفر بود». امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: محمد فرزند من است از صلب ابوبکر .( الغارات، ص 158، مؤلف ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی م 283)
محمد و کشته شدن عثمان :
یکی از مهمترین حوادث دوران زندگی محمدبن ابیبکر، واقعه یومالدار یا همان جریان کشته شدن عثمان است که روایات ضد و نقیضی در این باره نقل شده است.
در کتاب "استیعاب ابن عبد البر اندلسی"، چندین روایت آمده که محمدبن ابیبکر را به عنوان قاتل عثمان معرفی می¬کند، ولی نویسنده استیعاب، در پایان با عنوان صحیحترین روایت، این روایت را آورده که:اسدبن موسی از محمدبن طلحه روایت میکند:
شخصی به اسم کنانه گفت: من در یومالدار، در زمان کشته شدن عثمان حضور داشتم و شهادت میدهم که محمدبن ابیبکر، عثمان را نکشت، بلکه وارد خانه عثمان شد و عثمان به او گفت: لَسْتُ بصاحبی (من بزرگتر تو نبودم) و با محمد صحبت کرد، بعد از آن محمد از پیش عثمان بیرون آمد، بدون اینکه به عثمان آسیب برساند، محمد به طلحه گفت: پس چه کسی او را کشت؟ گفت: مردی از اهل مصر که به او "حیلة بن الأیهم" گفته میشود.» /استیعاب، ج 3، ص 1376
همچنین در کتاب "البدایه و النهایه" آورده که محمدبن ابیبکر، عثمان را نکشته، بلکه از کسانی بوده که فقط وارد خانه عثمان شد، بلکه عثمان را مورد عتاب قرار داده که چرا دین خدا را منحرف کردی و سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) را نابود کردی، ولی پس از مشاجراتی که بین آن دو صورت گرفت، بیرون رفت و عدهای از اهل مصر عثمان را کشتند.( البدایه والنهایه؛ ج 7، ص 185، مؤلف ابن کثیر دمشقی (م 774)، بیروت، دارالفکر.)
وقتی حضرت علی(علیه السلام) محاصره خانه عثمان را دید، به امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) فرمودند: که خانه عثمان را مورد محافظت قرار دهند، همچنین طلحه و زبیر با دیدن این جریان، فرزندان خود را به این کار گماردند. در این اثنا مردم که به ستوه آمده بودند، حمله کردند و به سوی خانه عثمان یورش بردند و قصد از بین بردن او را داشتند، در این حین، سر مبارک امام حسن(علیه السلام) شکسته شد، به طوری که خون بر سر و صورت حضرت جاری شد و وضع بدی پیدا کرد، عدهای از مصریان به همراه محمدبن ابیبکر، از پشت خانه عثمان وارد شدند و کسی متوجه آنها نشد.( مروج الذهب، ج1، ص 700 تا 703، مؤلف مسعودی (م 346)) و البته این جای سؤال است که چطور مردان و غلامان عثمان، متوجه ورود آنها نشدند؟
به هر صورت، عثمان به چنگ مصریان افتاد، محمدبن ابیبکر، عثمان را گرفت و به زمین زد و از او پرسید، چرا معاویه به کمک تو نیامد؟ چرا اطرافیان تو، تو را یاری نکردند؟ چرا دین خدا را منحرف کردی؟ عثمان به محمد گفت: اگر پدر تو، مرا در این حالت میدید، بر من میگریست. محمد با این سخن، عثمان را رها کرد و از خانه عثمان، بیرون آمد، ولی عدهای از مصریان بیرون نیامدند و عثمان را کشتند، که قاتل عثمان، مردی از مصریان، به نام "سودان بن حمران مرادی" بود.
محمد بن ابىبکر در جنگ جمل
محمد بن ابىبکر در جنگ جمل، به فرمان امیرمؤمنان على علیهالسلام ، فرمانده پیادهنظام لشکر بود. وى در این جنگ رشادتهاى فراوانى از خود نشان داد. پس از پایان نبرد، امام على علیهالسلام از وى خواست به سوى خواهر خود ، عایشه برود و مراقبت از او را به عهده بگیرد. محمد این کار را کرد و چند روز بعد، عایشه را به همراهى چهل زن به مدینه بازگرداند.
محمد بن ابىبکر استاندار مصر
پس از جنگ جمل، در رمضان سال 36، امام على علیهالسلام ، محمد بن ابىبکر را براى حکومت بر مصر بعد از عزل "قیس بن سعد"، ، به آن دیار فرستاد. البته علاقه مردم مصر به محمد بن ابىبکر که پیشتر وى را به عنوان استاندار مصر به خلیفه سوم پیشنهاد کرده بودند ، در این انتخاب بىتأثیر نبود.
امام على علیهالسلام در فرمان برگزیدن محمد بن ابىبکر به حکومت مصر چنین نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم. این فرمانى است که بنده خدا على، امیرمؤمنان، به محمد بن ابىبکر داده است وقتى او را به حکومت مصر گماشت. به او فرمان داده که تقواى الهى را پیشه سازد و از خداوند در نهان و آشکار و در خلوت و جلوت فرمان برد ، و با مسلمانان به نرمى رفتار کند و بر بدکاران خشونت ورزد. با اهل کتاب به عدالت رفتار کند و مدافع حقوق ستمدیدگان و مخالف سرسخت ستمکاران باشد. از مردم گذشت نماید و تا آنجا که مىتواند، به آنها نیکى کند؛ چون
خداوند نیکوکاران را دوست دارد و بزهکاران را کیفر مىدهد».
فرمانی که از جانب امیرالمومنین(ع) هنگام انتصاب محمد بن ابی بکر بفرمانداری مصر بنام او شرف صدور یافته است:
فرمان به محمد بن ابی بکر
بسم الله الرحمن الرحیم
جوانا! برخیز و بجانب مصر بسیج کن و دنیای فراعنه را مطابق قوانین مقدس اسلام آباد و منظم فرمای.
ای محمد بموجب این فرمان که خود برنامه حکمرانی مصر است بفرمانداری مصر مفتخر شدی و نباید فراموش کنی آنچنان که حکومت در کشوری مایه مباهات و سر افرازی است عدل و داد موجب رضای خدا و آسایش مردم است این افتخار اخیر که تا پایان جهان زینت بخش تاریخ است بمراقبت و احتیاط سزاوارتر خواهد بود.
ای پسر ابوبکر! چون به مصر قدم گذاشتی نخست امور فرمانداری را بنظام کن و سپس باحوال مردم آن سامان پرداز.
با مصریان ملایم و مهربان باش و همواره دیدار کنندگان را با قیافه باز و لبان خندان دیدار کن.
الا ای محمد! ما پیروان صمیم و ثابت قدم حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه واله) پیشوای محبوب اسلام و علمدار مساوات و آزادی بشریم بنابر این سزاوار اینست که پیش از همه چیز اصول مقدس مساوات را نصب العین قرار دهیم. مصریان چه سیاه و چه سفید چه توانگر و چه تهیدست همه با هم برادر و برابرند. چنین است اسلام زشت و زیبا نمیشناسد و بطبقات موهوم اشراف احتزام نمیگذارند. ما مسلمانان ناگزیریم که بهر چه غیر از آزادی و مساوات است پشت پا زنیم و همگان را با همه همسر و هموزن دانیم.
آنچنان میان مردم عدل و داد کن که اشراف چشم طمع بر نفوذ حکومت ندوزند و تیره بختان از دستگیری اولیای مملکت نومید نگردند.
الا ای حکومتها چه غفلت زده و آسوده نشسته اید؟!
خداوند بیمانند را چشمانی بیدار است که بر بارگاههای سلطنت و کاخهای حکومت همواره مراقبت مینماید.
نه پرده سیاه شب دیده بان آسمان را از دیده بانی من باز میدارد و نه محرمان دربار میتوانند از بازرسان دربار رازی نهان کنند.
ای پسر ابوبکر ! هیچ میدانی که هوشیاران زیرک چه کرده اند ؟ آنان از لذائذ دنیا حد اعلا را بر داشتند و برستاخیز هم در بهشت جاوید جای گزیده اند آنان برای خویشتن افتخار تاریخ و نام نامی باز گذاشته و بنام پر افتخارتری در آن سرای دست یافته اند. در همین دنیا که قرنها بر آن گذشته و خیرگان کنونی و آینده را بخود مغرور ساخته توانستند بنوشند و بنوشانند بپوشند و بپوشانند همچون پادشاهان مقتدر بودند ولی غم درویشان می خوردند.
توان داشتند و یاد ناتوانان میکردند بهنگامی که از این جهان رخت بر میبستند پروانگان سبکبالی بودند که از باغی بباغ دیگر می خرامند و از این چمن بدان چمن میروند. نه همچون ریاکاران دامن از تنعمات دنیا میپیچیدند و نه مانند ستمکاران بیباک دین و وجدان را فدای شهوات پست خویش میداشتند. الا ای کاخ نشینان مصر الا ای کاخ نشینان دنیا. در هر لذتی که بسر میبرید و با هر جامه ای که خود همی آرایید دمی هم به آخرین لحظه عمر بپردازید و روز بسیج از این جهان را از نظر بدور مدارید.
من هم میدانم که پروردگار را رحمتی بی پایان و شفقتی پدرانه است ولی با آه ستمدیدگان چونید؟
الا ای محمد! فراموش مکن که خداوند بزرگ ستم را هر چه کوچک باشد بزرگ می داند و هر بیداد که خرد بنظر آید کلان کیفر کند. ای پسر ابی بکر من اکنون که ترا بفرمانداری مصر بر میگزینم نخبه ارتش اسلام را در اختیار فرمان تو میگذارم و تو هر که باشی باید بدانی که سرباز در چشم من بسیار عزیز و محترم است. تو انسانی و انسان خودخواه است تو جوانی و عجیب نیست اگر خویشتن دوست بداری و بیش از دیگران باحوال خود پردازی.
وظیفه تو آنست که هر آنگاه میل سپاهی رشید من با تمایلات مقام حکومت تو تماس یابد پای بر هوس خویش گذاری و بدرد سرباز بپردازی .
ای محمد ! تا آخرین لحظه زندگی با حقایق حق قیام کن و آن دقیقه عزیز از عمر را نیز براه عدالت و دادگری قربان فرمای زیرا در دولت ما هیچ چیز از عدل و داد عزیزتر نیست.
ای محمد! از مردم ریاکار و دودل سخت بپرهیز و فراموش مکن که این طایفه نانجیب از همه طبقات توده بویرانی اصول مملکت قویتر و خیره ترند. شما کودک بودید که پیغمبر نازنین چنین فرمود:
من در آنهنگام که از جهان میروم برامت خویش از هیچکس نگران نیستم مگر از مردم منافق که دو دل و دو زبانند دو گویند و دو کنند و هرگز مورد اعتماد و وثیقه اطمینان نباشند. ای محمد! شوون دینی و مراسم مذهبی خود را در کشور مصر بدقت رعایت کن. نماز بهنگام گزار و آداب اسلام بموقع ایفا کن .
در محضر عدالت بی پیرایه بنشین و سخن از نیازمندان صمیمانه بشنو بجانب مصر کوچ کن که خداوند مهربان نگهبان تو باد.
معاویه و شهادت محمد بن ابىبکر
محمد بن ابیبکر، یک ماه در مصر توقف کرد و بعد برای کسانی که از بیعت با علی(ع)، خودداری کرده بودند، نامه فرستاد که یا بیایید و بیعت کنید و یا از شهر ما خارج شوید. اما این گروه از بیعت امتناع کردند و از وی خواستند که به آنان مهلت بدهد، ولی محمدبن ابیبکر، پیشنهاد آنان را قبول نکرد. در همین اثنا جریان جنگ صفین پیش آمد، این گروه متمرد وقتی شنیدند که جریان جنگ صفین، به پایان رسید و شامیان به شام و عراقیان به عراق برگشتند، بر محمدبن ابیبکر شورش بردند، اما شورشهای آنان با شکست مواجه شد، در این میان شخصی به نام "معاویه بن خدیج" به خونخواهی عثمان، قیام کرد.
حضرت علی (ع) وقتی از حوادث مصر آگاه شد، مالک اشتر را برای آرام کردن اوضاع مصر به آن منطقه فرستاد. در این میان معاویه با دسیسهای مالک را در منطقهی "قلزم مصر" مسموم و به شهادت رساند.
مصر برای معاویه اهمیت زیادی داشت، لذا معاویه از هر ابزاری استفاده میکرد تا مصر را تصرف کند. معاویه به کمک عمروعاص و عدهای از بزرگان قریش طرحی ریختند که با استفاده از آن اوضاع داخلی مصر را ناآرام کرده تا بتواند از بیرون با حملهای سریع و پرقدرت مصر را بگیرد.
معاویه گفت: برای موافقین و مخالفین خود نامه مینویسم، پیروان خود را به پایداری فرمان دهیم و آنها را منتظر ورودمان به مصر سازیم و دشمن خود را به صلح و سازش دعوت کرده... و آنان را از نبرد خود بترسانیم، اگر آنچه میخواهیم، یعنی تصرف مصر، بدون نبرد انجام گیرد، این همان چیزی است که ما دوست داریم و گرنه جنگ با آنان را در پیش میگیریم.
پس از آنکه جنگ صفین با مسئله حکمیت ، به سود معاویه به پایان رسید ، وى به فکر تصرف مصر افتاد. بدین ترتیب ، سپاهى به فرماندهى عمروعاص به سوى مصر روانه کرد. محمد بن ابىبکر ، فرماندار مصر با شنیدن خبر حمله عمروعاص ، از امام على علیهالسلام کمک خواست. امام نیز مردم را براى یارى محمد و نجات سرزمین مصر برانگیخت ، ولى با گذشت یک ماه ، فقط دو هزار نفر جنگاور داوطلب اعزام به مصر شدند که در این میان ، خبر شهادت محمد بن ابىبکر را شنیدند.
شهادت
پس از حمله عمروعاص به مصر ، محمد بن ابىبکر کَنانة بن بشر را با سپاهى دو هزار نفره به طرف عمروعاص فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد. در این جنگ ، لشکر کنانه شکست خورد. یاران محمد که از کشته شدن کنانه آگاهى یافتند ، از اطراف او پراکنده شدند. محمد که تشنه و تنها بود ، به خرابهاى در کنار جاده پناه برد. در این هنگام، معاویة بن حَدیج که به دنبال محمد بود به سوی محمد بن اب بکر آمد، عبدالرحمان بن ابى بکر برادر محمد در سپاه عمرو بود. فریاد کشید: من اجازه نمى دهم برادرم را این گونه بکشید. واز عمروعاص درخواست کرد که به فرمانده سپاهش معاویة بن حدیج دستور دهد که از قتل او صرف نظر کند. عمروعاص نماینده خود را به سوى ابن حدیج فرستاد که محمد را زنده تحویل دهد ولى فرزند حدیج گفت: کنانة بن بشر که پسر عموى من بود کشته شد; محمد نیز نباید زنده بماند. محمد که از سرنوشت خود آگاه شد درخواست کرد که به او آب بدهند ، ولى فرزند حدیج، به بهانه اینکه عثمان هم تشنه کشته شد، از دادن آب خوددارى کرد.
در این میان فرزند حدیجسخنان زشتى نثار محمد کرد که از نوشتن آن صرف نظر مى کنیم ودر پایان گفت: من جسد تو را در شکم این الاغ مرده قرار مى دهم وبا آتش مى سوزانم. محمد در پاسخ گفت: شما دشمنان خدا کرارا با اولیاء خدا چنین معامله اى انجام داده اید. من امیدوارم که خدا این آتش را براى من همچون آتش ابراهیم سرد وعافیت قرار دهد وآن را وبالى بر تو ودوستانتسازد، وخدا تو را وپیشوایت معاویة بن ابى سفیان وعمروعاص را به آتشى بسوزاند که هرگاه بخواهد خاموش شود شعلهورتر گردد. سرانجام معاویة بن حدیجبه خشم آمد ومحمد را گردن زد واو را در شکم الاغ مرده اى قرار داد وبه آتش سوزانید.
محمد هنگام شهادت 28 سال داشت و یک طفل هفت ساله از خود بیادگار گذاشته بود.
تجلیل امام على علیهالسلام از محمد بن ابىبکر
پس از شهادت محمد بن ابىبکر ، امام على علیهالسلام ، نامهاى به ابن عباس نوشت و در آن نامه ، از محمد بن ابىبکر به بزرگى یاد کرد: « نیروى متجاوز شام بر مصر چیره شد و محمد بن ابىبکر به سعادت شهادت رسید. من در سوگوارى محمد ، سخت آزرده خاطرم و در برابر این فاجعه ، از خداوند متعالى اجر جَزیل تمنا دارم. محمد فرزند من و فرزندى رشید و سعید و محبوب بود. محمد فرماندار من بر مصر و فرماندارى پاکدامن و پرهیزکار بود. محمد شمشیرى برنده، تیرى شکافنده و شخصیتى باکفایت و برجسته بود»
سخنان امام على علیهالسلام پس از شهادت محمد بن ابىبکر
هنگامى که خبر شهادت محمد بن ابىبکر و شادى معاویه به امام على علیهالسلام رسید، فرمود: «بىتابى ما به اندازه شادى آنهاست. من در تمام جنگهایم براى شهیدى مانند محمد بىتابى نداشتهام. او فرزند همسر من بود. من او را فرزند خود مىدانستم و او مرا به نیکى دوست مىداشت. به خاطر اینهاست که محزون هستیم.» امام على علیهالسلام در جاى دیگر چنین مىفرماید: «همانا اندوه ما بر شهادت محمد، به اندازه شادى شامیان است، جز آنکه از آنان یک دشمن و از ما یک دوست کم شد».
خبر شهادت محمد دو نفر را بیش از همه متاثر کرد: یکى خواهرش عایشه بود که بر وضع او سخت گریست.او در پایان هر نماز معاویة بن ابى سفیان وعمروعاص ومعاویة بن حدیج را نفرین مى کرد. عایشه سرپرستى عیال برادر وفرزند او را به عهده گرفت وفرزند محمد بن ابى بکر به نام قاسم تحت کفالت او بزرگ شد. ودیگرى اسماء بنت عمیس بود که مدتى افتخار همسرى جعفر بن ابى طالب را داشت وپس از شهادت جعفر به ازدواج ابوبکر در آمد واز او محمد متولد شد وپس از درگذشت ابوبکر با على -علیه السلام ازدواج کرد واز او فرزندى به وجود آمد به نام یحیى. این مادر وقتى از سرنوشت فرزند خود آگاه شد سخت متاثر گردید ولى خشم خود را فرو برد وبه جایگاه نماز رفت وبر قاتلان او نفرین کرد
اشعار زیر از محمد بن ابى بکر است که در حقانیت على علیه السلام و مذمت پدرش (ابو بکر) سروده است:
یا ابانا قد وجدنا ما صلح
خاب من انت ابوه و افتضح
انما اخرجنى منک الذى
اخرج الدر من الماء الملح
انسیت العهد فى خم و ما
قاله المبعوث فیه و شرح
فیک وصى احمد فى یومها
ام لمن ابواب خیبر قد فتح
ما ترى عذرک فى الحشر غدا
یا لک الویل اذا الحق اتضح
و علیک الخزى من رب السماء
کلما ناح حمام او صدح
یا بنى الزهراء انتم عدتى
و بکم فى الحشر میزانى رجح
و اذا صح ولائى لکم
لا ابالى اى کلب قد نبح (از کتاب تحفه ناصرى ، على کیست؟ صفحه 407 فضلالله کمپانى) .
ـ اى پدر آنچه راه صلاح و درستى بود ما (در نتیجه پیروى از على علیه السلام) پیدا کردیم،زیانکار و رسوا است کسى که پدرش تو باشى.
ـ مرا از صلب تو بیرون آورد آن (خدائى) که مروارید را از آب شور (دریا) بیرون آورد.
ـ آیا تو (باین زودى) عهد خلافت را که پیغمبر مبعوث در غدیر خم (درباره على علیه السلام) فرمود و شرح داد فراموش کردى؟
ـ آیا در آنروز پیغمبر احمد مختار درباره تو وصیت کرد یا در مورد آنکه درهاى خیبر را گشود؟
ـ فرداى قیامت در محشر عذرت را چه میبینى (که خلافت را غصب کردى) واى بر تو چون حق آشکار شود.
ـ و از پروردگار آسمان بر تو رسوائى و خوارى باد هر زمانیکه کبوترى نوحه کند و یا بخواند (براى همیشه.)
ـ اى اولاد فاطمه شمائید پناهگاه من و بوسیله ولایت شما در محشر میزان اعمال نیک من سنگینى خواهد کرد.
ـ و چون دوستى و اخلاص من براى شما سالم و بى عیب باشد باکى ندارم چه سگى پارس کند (از مخالفت ابو بکر چه ضرر میرسد)
درباره شهادت شهید ثانی، عموما به خبری که شیخ حر عاملی در امل الامل و در ضمن شرح حال شهید ثانی آورده، استناد می شود. اما این خبر همانگونه که جعفر المهاجر اشاره کرده است (در کتاب ستة فقهاء الابطال) نادرست و جعلی است هر چند به نظر آقای مهاجر تنها نیمی از این خبر جعلی است اما با شواهد به دست آمده که تفصیل آن را دون استورات در مقاله ای در دست انتشار دارد، نشان داده شده که تمام خبر جعلی و نادرست است.
اما آیا عالمان ایرانی از ماجرای شهادت شهید ثانی اطلاع دقیقی نداشته اند؟ در حالی که می دانیم عالمان ایرانی در دو دهه حیات آخر شهید ثانی به کرات به جبل عامل رفته و نزد او به تحصیل فقه می پرداخته اند و حتی زمانی که شهید در مکه دستگیر شد یکی از شاگردان ایرانی البته کمتر شناخته شده او محمود لاهیجانی همراه او بوده است.
در حقیقت عالمان ایرانی دست کم بخشی از آنها اطلاعات خوبی از شهید داشته اند خاصه کسانی که زمانی نزد شهید به تحصیل پرداخته اند، یکی از این عالمان شخصی است به نام عبدالاحد بن برهان الدین علی سیرجانی که تنها اطلاع ما درباره او محدود به گزارش های شیخ آقابزرگ است.
آقابزرگ در ضمن تألیف کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه، نسخه ای از کتاب تفسیر سوره الروم که در تملک میرزا محمد علی اصفهانی سبط حکیم مولی عبدالجواد خراسانی که در تدریس قانون شهره بوده، می بیند که نگارنده آن عبدالاحد سیرجانی است. این تفسیر که به فارسی است به نام شاه طهماسب اول (متوفی 984) نگاشته شده است. آقابزرگ در گزارش از محتوی آن نوشته است که تفسیر در آغاز منازعات میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان قانونی (متوفی 974) و به منظور ترغیب شاه طهماسب در نبرد با عثمانی نگاشته شده است.
سیرجانی در مقدمه تفسیر خود گفته که مشغول نگارش تفسیری کامل بر قرآن به نام برهان دولتشاهی بوده که بخشی از آن را تا پایان سوره نساء انجام داده اما به دلیل برخی دلایل دنباله نگارش تفسیر را رها کرده و به تفسیر سوره روم مشغول شده است. سیرجانی ادعا داشته که از نسل حمزه سید الشهداء است. (بنگرید به: الذریعه، چ 7، ص 195، پاورقی 1).
آقا بزرگ اطلاع بیشتر درباره محتوی کتاب تفسیر سوره الروم را در مجلد احیاء الداثر من القرن العاشر، ص 117 در معرفی عبدالاحد بن برهان الدین علی سیرجانی آورده که بخشی از آن همان اطلاعات مندرج در الذریعه است. سیرجانی در بخشی از این تفسیر که به بیان مطاعن عثمانی ها پرداخته خاطر نشان کرده که یکی از مظالم عثمانی ها حبس شیخ زین الدین عاملی در مسجد الحرام و فرستادن او از راه مصر به قسطنطنیه بوده و اینکه او را به مجرد اتهام به قتل رسانده اند، در حالی که شهید تمام اتهامات وارده به خود را انکار کرده است. متاسفانه من هنوز نتوانسته ام اطلاع بیشتری درباره این شخص و کتاب وی بیابم.
مطلب دیگری دال بر شاگردی عالمان ایرانی در نزد شهید ثانی که به تحریک عالمان سنی و نهایتا شهادت شهید انجامید است، اجازه ای است که در نسخه ای از اربعین شهید اول باقی مانده و در این اجازه شهید ثانی به شاگرد ایرانی خود اجازه روایت کتاب خود و آثار شهید اول را داده است.
الشهید الاول، الاربعون حدیثا، تحقیق و نشر مدرسة الامام المهدی ، قم 1407.
احتمالا نسخه تفسیر سوره الروم سیرجانی هنوز در جایی موجود باشد.
پس از آن که اهالی کوفه، به ویژه شیعیان این شهر از حضور امام حسین علیه السلام در مکه معظمه و امتناع وی از بیعت با یزید بن معاویه باخبر شده و جنبش بزرگی در کوفه ایجاد نمودند و آن حضرت را با ارسال نامه های بی شمار به سوی خود دعوت کردند، امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت دعوتشان را پذیرفته و با فرستادن نخستین نماینده خویش به سوی آنان، عملاً رهبری قیام بر ضد دستگاه جبار بنی امیه را بر عهده گیرد و از آن پس حکومت سراسر تباهی یزید را با یک جنبش بزرگ مردمی و مذهبی روبرو کند.
آن حضرت وضو گرفت و میان رکن و مقام در مسجدالحرام، دو رکعت نماز به جای آورد و پس از نیایش و راز و نیاز در درگاه احدیت، پسرعمویش مسلم بن عقیل را به حضور طلبید و او را از وضعیت کوفه باخبر گردانید و به وی فرمود که می خواهد او را به عنوان نماینده خویش به کوفه بفرستد، تا قیام اهالی این شهر را سامان بخشد.1
مسلم بن عقیل علیه السلام با روحیه باز و نشاط بالا، درخواست امام علیه السلام را پذیرفت و برای این مأموریت خطیر اعلان آمادگی نمود.
آن گاه امام حسین علیه السلام نامه ای برای مردم کوفه نوشت و به مسلم بن عقیل علیه السلام سپرد تا برای اهالی کوفه قرائت کند. نامه امام علیه السلام به این قرار است: به نام خداوند بخشایندهّ مهربان. از حسین بن علی علیه السلام به جامعه مؤمنین و مسلمین. اما بعد، هانی و سعید آخرین فرستادگانتان، نامه های شما را به من تسلیم نمودند. من از مضمون نامه های شما آگاه شدم. نوشته اید: ما امامی نداریم، به سوی ما بیا شاید خداوند به وسیله تو ما را هدایت فرماید.
من برادرم و پسرعمویم و شخصیت مورد وثوق و مورد اعتماد از میان خاندانم، یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما می فرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما، به ویژه فرزانگان و مردان شایسته و شاخص شما مطابق با نامه هایی است که به من نوشته اید، به سوی شما خواهم آمد، انشاءالله. به جان خودم سوگند یاد می کنم که امام بر حق تنها کسی است که بر اساس کتاب خدا حکومت کند و در جامعه به داد رفتار نماید و حق را پذیرا باشد و خود را بر انجام دستورات دین ملزم و متعهد بداند. والسلام.2
امام حسین علیه السلام به مسلم بن عقیل علیه السلام سفارش های لازم را نمود و وی را با آخرین نامه رسانان؛ یعین قیس بن مسهر صیداوی، عماره بن عبدالله سلولی، عبدالله بن شداد و عبدالرحمن شداد، در تاریخ 15 رمضان سال 60 قمری به سوی کوفه اعزام نمود.3
گفتنی است که مسلم بن عقیل علیه السلام ، برادرزاده و داماد امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام است و با دخترش رقیه ازدواج کرد. وی از مردان دلیر بنی هاشم، اهل علم و دارای بینش وسیع سیاسی و مذهبی و پیرو خالص ولایت و امامت بود.
مسلم بن عقیل علیه السلام از مکه معظمه به مدینه منوره رفت و در آن جا با خانواده اش خداحافظی نمود و به همراه دو فرزندش و دو راهنما از طایفه بنی قیس، از بی راهه حرکت کرد تا هم زودتر به مقصد برسد و هم از چشم نگهبانان حکومتی و راهبان ها در امان بماند.4
منابع:
1- وقایع عاشورا (سید محمد تقی مقدم)، ص 199
2- الارشاد (شیخ مفید)، ص 380؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 303
3- الارشاد، ص 381؛ منتهی الآمال، ج1، ص 303 و ص 306؛ وقایع الایام (شیخ عباس قمی)، ص 35؛ وقایع عاشوار، ص 201
4 -الارشاد، ص 381؛ منتهی الآمال، ج1، ص 306؛ وقایع عاشوار، ص 201
روز پانزدهم ماه مبارک رمضان مصادف است با تولد کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام، و همین امر باعث شد که به تاسی از آن بزرگوار، روزی را به نام" روز اکرام " نام گذاری کنند تا همه به ایشان اقتدا کنند و در راه خدا، دست نیازمندان را بگیرند؛ تا فرهنگ زیبای بخشش در جامعه گسترش پیدا کند.
گوشه هایی از کرامت حضرت امام حسن علیه السلام:
امام حسن علیه السّلام تمام توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه به کار میگرفت و اموال فراوانی در راه خدا میبخشید، مورّخان و دانشمندان در شرح حال زندگانی پر افتخار ایشان، بخششهای بیسابقه و انفاقهای بسیار بزرگ و بینظیری ثبت کردهاند. آن حضرت در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایی خود را در راه خدا خرج کردند و سه بار نیز ثروت خود را به دو نیم کردند و نصف آن را برای خود و نصف دیگر را در راه خدا به فقرا بخشیدند.2
از ابن شهر آشوب روایت شده که روزی امام حسن علیه السّلام بر جمعی از گدایان گذشت که پارهای چند از نان خشکها را بر روی زمین گذاشتهاند و میخورند، چون نظر ایشان به آن حضرت افتاد از امام دعوت کردند و حضرت از اسب پیاده شدند و فرمودند: خدا متکبّران را دوست نمیدارد و با ایشان نشستند و از طعام ایشان تناول کردند و سپس از همه گدایان خواستند که برای صرف غذا به خانه حضرت بروند و حضرت بر ایشان طعامهایی نیکو حاضر ساختند و به لباسهای فاخر همه آنها را مزیّن ساختند.3
تاریخ از بخشندگیهای امام حسن علیه السّلام داستانهای فراوان به یاد دارد مثلاً روزی عربی به نزد ایشان آمد و درخواست کمک کرد و امام دستور دادند که آنچه موجود است به او بدهند و قریب ده هزار درهم موجود را به آن اعرابی بخشیدند.4
نسبت به کرامتهای امام حسن علیه السّلام داستانهای زیادی در تاریخ آورده شده است که جای ذکر همه آنها نیست. امّا وقتی از خود امام پرسیدند، چرا هرگز سائلی را ناامید برنمیگردانید؟ فرمودند: من هم به درگاه خدا سائلی هستم و میخواهم که خدا محروم نسازد و شرم دارم که با چنین امیدی سائلان را ناامید کنم. خداوندی که عنایتش را به من ارزانی میدارد، میخواهد که من هم به مردم کمک کنم،5لذا به خاطر این بخشندگیها و کارهای نیکویی که از امام حسن علیه السّلام در مسیر خیر، احسان و کمک به طبقات درمانده و نیازمند انجام میگرفت و آنچه را که داشت به آنها میبخشید باعث شده که به ایشان کریم اهل بیت گفته شود.
پس با توجه به کرامتها و بخششهای کمنظیر و گاهی بینظیر آن امام بزرگوار لقب «کریم» برازنده آن حضرت است. البته باید توجه داشت که همه ائمه نور واحد هستند و همه دارای تمام فضایل و کرامات هستند. هر چند که شرایط زمان و مکان در بروز و برجستهتر شدن برخی از اوصاف آنها دخیل بوده است.
منابع:
[1]زمانی، احمد، حقایق پنهان، نشر دفتر تبلیغات اسلامی، قم، چاپ اوّل، سال 1375، ص 268.
[2]قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، انتشارات هجرت، چاپ هشتم، 1374، قم، ج1، ص 417 ـ پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، نشر مؤسسه تحقیقاتی امام صادق، چاپ دوّم، 1374، ص 90.
[3]مجلسی، محمد باقر، جلاء العیون، نشر انتشارات علمیه اسلامیه، ص 241.
[4]شیخ عباس، قمی، منتهی الآمال، پیشین، ص 418.
[5]قرشی، باقر شریف، زندگانی امام حسن علیه السّلام، ترجمه فخر الدین حجازی، تهران: نشر بعثت، چاپ اوّل، 1376، ص135.
ماجرای ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
امام
حسن علیه السلام، در سال سوم هجرت به دنیا آمد، و مشهور آن است که این مولود فرخنده
در شب نیمه ماه رمضان-بهترین ماههاى خدا-متولد شده، و البته در این باره
در کتابهاى شیعه و سنت اقوال دیگرى هم نقل شده که خلاف مشهور است(1).
داستان ولادت و مراسم نامگذارى
و
اما داستان ولادت به گونه اى که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و
عیون اخبار الرضا علیه السلام و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام
سجاد علیه السلام روایتشده این گونه است که فرمود:
چون فاطمه سلام الله علیها فرزندش حسن علیه السلام را به دنیا آورد، به پدرش على علیه السلام عرض کرد: نامى براى او بگذار،
على علیه السلام فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته
و سبقت جویم. در این وقت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بیامد، و آن کودک را در پارچه زردى
پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او
را در پارچه زردنپیچید؟سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته
و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على علیه السلام کرده فرمود: آیا او را نامگذارى
کرده اى؟
عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارک و تعالى به
جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش
برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله
هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل
از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت:
خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام
بگذارى. رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان
من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن»بگذار، و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را حسن
نامید... (2)
و در برابر این روایت، روایات دیگرى
هم در کتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن علیه السلام به دنیا آمد،
على علیه السلام او را«حرب»نامید، و چون رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم اطلاع یافتبه على علیه السلام دستور داد
آن نام را به«حسن»تغییر دهد... (3)
و یا اینکه على علیه السلام نام این نوزاد
را«حمزه»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم على علیه السلام را طلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده که نام این
فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على علیه السلام دستور داد که نام آن دو
را«حسن»و«حسین»بگذارد، و على علیه السلام نیز به دستور آن حضرت عمل کرد... (4)
ولى همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته
است، این مطلب بعید به نظر مىرسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان
است که در روایت بالا ذکر شد، و باقر شریف در کتاب حیاة الحسن این گونه
روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیل هایى بر این مطلب ذکر کرده که
بهتر استبراى اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید. (5)
و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت
آمده که این دو نام شریف«حسن»و«حسین»در جاهلیت سابقه نداشته و از
نامهاى بهشتى است، و متن یکى از آن روایات که طبرى در کتاب ذخائر العقبى
روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته:
«الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیتبهما فى الجاهلیة»(6)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیتسابقه نداشته است.)
انجام مراسم دینى و سنتهاى مذهبى
از
جمله سنتهاى اسلامى درباره نوزاد، گفتن اذان و اقامه در گوش راست و چپ
اوست که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم این سنت را درباره این نوزاد عزیز انجام داد، و پس از
اینکه او را به دست آن حضرت دادند، در گوش راستش اذان و در گوش چپ او
اقامه گفت(7).
و نیز براى نوزاد جدید عقیقه کرد(یعنى
گوسفندى براى او قربانى کرد(8) و یک ران آن را به قابله داد، و در برخى
از روایات است که این کار را در روز هفتم انجام داد(9).
و در روایت کلینى(ره)در کافى این گونه است که پس از عقیقه این دعا را خواند:
«...بسم الله عقیقة عن الحسن»
(به نام خدا این عقیقهاى است از حسن...)
و به دنبال آن نیز این دعا را خواند:
«اللهم عظمها بعظمه، و دمها بدمه، و شعرها بشعره، اللهم اجعله وقاءا لمحمد و آله» (10)
(خدایا
استخوان آن در برابر استخوان این نوزاد، و گوشتش در برابر گوشت وى، و خونش
در برابر خون او، و مویش در برابر موى او، خدایا آن را وسیله حفاظتى براى
محمد و خاندانش قرار ده.)
و
همچنین رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دستور داد موى سر نوزاد را در روز هفتم بتراشند و هم
وزن آن نقره صدقه دهند، و سپس بر سر نوزاد«خلوق»-که نوعى عطر مخلوط
بوده-مالید، و به دنبال آن به عنوان مذمت از رسم و شیوه معمول آن زمان که
خون بر سر نوزاد مى مالیدند به اسماء که راوى حدیث است فرمود: «یا اسماء
الدم فعل الجاهلیة»
(اى اسماء مالیدن خون بر سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است!)
و در پارهاى از روایات اهل سنت آمده
که در روز هفتم مراسم ختنه نوزاد نیز انجام شد(11)، ولى ظاهر روایات شیعه
آن است که از جمله مختصات ائمه دین علیهم السلام آن بوده که«مختون»(یعنى ختنه
شده)به دنیا مى آمدند، جز آنکه به عنوان استحباب و سنت، صورتى(12) از این
کار را انجام مىدادند...(13)
و از جمله سنتهاى نوزاد در اسلام
تعویذ او به دعاست، یعنى براى سلامتى و حفظ او از چشم زخم و شیاطین جنى و
انسى به وسیله خواندن یا نوشتن دعا او را در پناه خدا قرار داده و به خدا
مىسپارند.و طبق روایات بسیارى که در کتابهاى شیعه و اهل سنت آمده، رسول
خدا صلی الله علیه وآله وسلم دو فرزند خود حسن علیه السلام و حسین علیه السلام را به این دعا تعویذ فرمود:
«اعیذ کما بکلمات الله التامة من کل شیطان وهامة و من کل عین لامة» (14)
(شما را پناه مى دهم به کلمات تامه و کامله پروردگار از هر شیطان بدخواهى و از هر چشم زخمى.)
و در روایت دیگرى است که این گونه مىفرمود:
«اعیذ کما من عین العاین و نفس النافس» (15)
(شما را پناه مىدهم از چشم چشم زن، و نفس نفس زن.)
کنیه و القاب
و از جمله آداب و سنتهاى ولادت نوزاد پس از نامگذارى، تعیین کنیهبراى اوست که طبق حدیثى، امام باقر علیه السلام فرمود:
«انا لنکنى اولادنا فى صغرهم مخافة النبز ان یلحق بهم» (16)
(ما براى فرزندانمان در کودکى کنیه قرار مى دهیم، از ترس آنکه مبادا در بزرگى دچار لقبهاى ناخوشایند گردند.)
و کنیه آن حضرت بر طبق روایات بسیارى«ابو محمد»بوده و کنیه دیگرى نداشته است.
و اما القاب آن حضرت بدین شرح است: سبط، زکى، مجتبى، سید، تقى، طیب، ولى...
و
مرحوم اربلى در کتاب کشف الغمة پس از نقل کنیه و القاب آن حضرت از روى
کتابهاى اهل سنت گفته است: مشهورترین این القاب«تقى»است و بهترین و
شایستهترین آنها همان است که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را بدان ملقب فرمود و
آن«سید»است. (17)
پى نوشت::::
1.مستدرک حاکم، ج 3، ص 169، اسد الغابه، ج 2، ص 9، اکمال الرجال خطیب تبریزى، ص 627، حیاة الامام الحسن، ج 1، ص 59.
2.بحار
الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل
شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذکر شده است.
3.بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.
4.بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.
5.حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.
6.ملحقات
احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.و در
مناقب ابن شهرآشوب از عمران بن سلیمان و عمرو بن ثابت نقل کرده که
گفتهاند: «ان الحسن و الحسین اسمان من اسامى اهل الجنة و لم یکونا فى
الدنیا»
7.بحار الانوار، ج
43، ص 239، مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 391، صحیح ترمذى، ج 1، ص 286، صحیح
ابى داود، ج 33، ص 214، احقاق الحق، ج 11، صص 8-6.
8.و
در برخى از روایات شیعه و اهل سنت آمده که دو گوسفند براى حسن(ع)و دو
گوسفند براى حسین(ع)قربانى کرد، ولى روایتیک گوسفند مشهورتر و از نظر سند
هم قوىتر از روایات دیگر است، چنانچه در حیاة الامام الحسن نیز بدان تصریح
کرده است.
9 و 10.بحار الانوار، ج 43، صص 239 و 250 و 257.حیاة الامام، ج 1، ص 64.ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 17-511.
11.نور الابصار، ص 108، و ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 519 به نقل از مفتاح النجا بدخشى.
12.و به تعبیر روایات«امرار موسى»مىکردهاند.
13.سفینة البحار، ج 1، ص 379.
14.سفینه، ج 2، ص 287 و ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 520 و 524 و 527.
15.ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 527.
16.حیاة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 65.
17.بحار الانوار، ج 43، ص 255.