موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناسبتهای ماه مبارک رمضان» ثبت شده است


پس از کشته شدن مختار توسط لشکر «مصعب بن زبیر»، پیکر او در دیوار قصر الاماره نزدیک مسجد کوفه مدفون شد. با وجود اینکه امویان و زبیریان پس از مرگ مختار، تهمت ها و دروغ های فراوانی را به او نسبت دادند، با این حال به نظر مزار مختار جزء مشاهد متبرکه شیعیان بوده است.


«ابن بطوطه» سیاح مشهور عرب در قرن هفتم در سفرنامه اش به بارگاه مختار اشاره کرده و نوشته است: در محل شرقی جبانه کوفه قبه و بارگاه مختار می باشد، اما در طول زمان این بارگاه به صورت متروک و غریب باقی ماند و بنای آن مندرس شد. با این همه، خداوند دل های آگاه اولیای خود را متوجه آن مزار کرد و همین امر سبب شد، برخی بزرگان نسبت به جست و جو و تحقیق در مورد قبر مختار، صحت اصالت و انتساب آن به او همت گمارند.


گفته شده سید مهدی بحرالعلوم در زمان خود به جست وجو و آشنایی با آثار و محراب های مسجد پرداخت. سید در آن زمان ترجیح داد، مسجد کوفه با خاک مدفون شود. چرا که زمین مسجد پایین تر از دیگر سرزمین های منطقه بود و در نتیجه، آب های سطحی در آن جریان پیدا می کرد، پیرو دستور آیت الله بحرالعلوم، زمین مسجد کوفه که عمق آن مساوی مقام پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم و خانه حضرت نوح بود با خاک پاک پر شد تا از آلودگی ها در امان نگه داشته شود. سپس در جای همان محراب ها بر روی خاک محراب های جدید ساخته شد همان گونه که اکنون هم نمایان است.


در زمان بررسی ها و جست وجوی آثار مسجد که از طرف سید و جمعی از علما صورت گرفت، سید قبر پنهان شده ای را پیدا کرد و جایگاه آن قبر انتهای راهرو در زیرزمین و به طرف خارج مسجد به سمت قصرالاماره بود و بر آن قبر سنگی یافتند که بر آن اسم و لقب مختار نوشته شده بود.


پس از یافتن قبر، «محسن الحاج عبود شلاش» ساختن حرم جدید و بزرگی برای مختار را بر عهده گرفت و آن را به رواق حرم حضرت مسلم از سمت جنوب ملحق کرد و برای قبر پنجره ای آهنین قرار داد و درب راهرو که در حجره ای در کنج مسجد کوفه قرار داشت را مسدود کرد. علامه شیخ عبدالحسین تهرانی از شاگردان برجسته صاحب جواهر و وصی امیرکبیر، وقتی برای زیارت عتبات عالیات وارد عراق شده بود، نسبت به تعمیر و تجدید بنای مزار مختار همت گماشت. آستان مختار در حرم مسلم بن عقیل واقع شده و هر دو، بنای مشترکی دارند. در سمت قبله، متصل به مسجد، ضریحی از چوب روی قبر او نصب شده و پنجره ای در زاویه شرقی به دیوار مسجد کوفه (سمت جنوب) باز می شود. قطعه سنگی از قرن دوم هجری به خط کوفی دارد که روی آن نوشته اند: «هذا قبر مختار بن ابی عبیده الثقفی الآخذ بثارات الحسین»


علامه امینی راجع به زیارتنامه مخصوص مختار می نویسد: او در بزرگی و عظمت به مقامی نائل شد که شیخ عالیقدر شیعه شهید اول در کتاب «مزار» خود زیارتی خاص برای او نقل کرده است و در آن به رستگاری و پاکی و خیراندیشی او در مورد ولایت اهل بیت علیهم السلام و اخلاص و اطاعت از خدا و محبت به امام سجاد علیه السلام و خشنودی رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم و امیرالمومنین علی علیه السلام تصریح شده است: «و انه بذل فی رضا الائمه و نصره العتره الطاهره و الآخذ بثارهم» این زیارتنامه نشان از این دارد که مزار مختار از قدیم الایام مورد توجه شیعیان و علما بوده است.


اکنون زیارت نامه ای بر سر مزار او وجود دارد که متن آن چنین است:


«السلام علیک یا مسر محمد المصطفی، السلام علیک یا مسر علی المرتضی، السلام علیک یا مسر فاطمه الزهراء، السلام علیک یا مسر الحسن المجتبی السلام علیک ایها الآخذ بثأر الحسین الغریب و الشهید الکربلا السلام علیک یا من ادخل السرور علی الائمه الاطهار و الابرار السلام علیک یا ابا اسحاق المختار. .. السلام علیک یا محارب الکفره و الفجار علیه اللعنه و سوءالدار السلام علی من ترحم علیه الامام زین العابدین اذ قال رحم الله المختار فانه رحم الله المختار فانه بنی دورنا و اعش ایتامنا السلام علی من ترحم علیه الامام الباقر اذ قال رحم الله المختار فانه ما فرحت و لا ابتهجت هاشمیه و لا ادخل سرور علی بیت علوی حتی ارسل المختار براس عبید  الله ابن زیاد و براس عمر بن سعد الی المدینه السلام علی من ترحم علیه الامام الصادق فرحمک الله ایها المختار و حشرک الله مع الابرار و الائمه الاطهار و جعلنا و ایاک من الطالبین ثار الحسین یوم ینادی المنادی یا لثارات الحسین لعن الله من قتلک و من سعی بقتلک و سلام الله علیک و علی المستشهدین بین یدیک من الصالحین و المومنین»



منبع:

1- سایت مسجد کوفه

2- کتاب ماهیت قیام مختار، اثر سید ابوفاضل رضوی اردکانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۸

حجاج بن یوسف ثقفی از ستم‏کاران تاریخ به شمار می آید و طی مدت بیست سال حکومت خویش، تلاش وافری در تحکیم و تثبیت حکومت مروانیان به عمل آورد. وی پس از کشتن عبداللَّه بن‏زبیر و به منجنیق بستن خانه‏ی خدا و پایان دادن به حکومت آل‏زبیر، علاوه بر حجاز، حکومت عراق و شرق عالم اسلام (تا مرزهای هند و مغولستان) را نیز به دست آورد. غیر از افرادی که در جنگ‏ ها به دست این حکمران خونخوار کشته شدند، وی حکم قتل حدود صد و بیست هزار نفر را نیز در دوران حکومتش صادر کرد. حجاج بن یوسف، تلاش وافری در کشتن طرفداران امام علی علیه السلام و براندازی نام و نشان اهل‏بیت از خود نشان داد و در این راه، از هیچ ظلم و تعدی فروگذار نکرد. حجاج سرانجام در حالی که به دلیل جنایاتش دچار اختلال روانی و کابوس شده بود در 55 سالگی از دنیا رفت و جسد وی را مخفیانه در محلی که مردم خشمگین متوجه‏ی آن نشوند، دفن کردند. در آن هنگام بیش از 50 هزار مرد و 30 هزار زن در زندان او به سر می بردند که بسیاری از آنان برهنه بودند. 



در 13 رمضان سال ۹۵ هـ . ق حجاج بن یوسف ثقفی به هلاکت رسید. او در زمان ولید بن عبدالملک در شهر واسط ـ که خودش بنا کرده بود ـ با مرض آکله در شکمش به درک واصل شد.


مادر او قارحه نامی بود که قبل از همسری با یوسف بن عقیل پدر حجاج، در منزل حارث بن کلده طبیب بود. 


تعداد کشته شدگان به دست او بجز جنگ ها، یکصد و بیست هزار نفر نوشته اند. 


عده زیادی از دوستان و شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت رساند، از جمله کمیل بن زیاد نخعی، قنبر غلام امیرالمؤمنین علیه السلام، عبد الرحمن بن ابی لیلی انصاری، که آن قدر او را تازیانه زد که امیرالمؤمنین علیه السلام را سب کند و او مناقب آن حضرت را می گفت، تا حجاج دستور داد او را شهید کردند. دست و پای یکی از حواریین امام زین العابدین علیه السلام به نام یحیی بن ام طویل را برید تا شهید شد. همچنین سعید بن جبیر را به شهادت رسانید که ۱۵ روز بعد از قتل او حجاج به درک واصل شد.



منابع:

نفائح العلام

روضات الجنات

مراقد المعارف

تتمة المنتهی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۲ ، ۱۰:۱۸


قبل از ورود رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به شهر یثرب اختلافات ریشه‏ دارى میان دو تیره ساکن این شهر حکومت مى‏ کرد و هر چند وقت ‏یک بار این دو تیره یعنى اوس و خزرج به جان هم مى ‏ریختند و پس از کشت و کشتار و ویرانى‏ هاى زیادى که به بار مى ‏آوردند براى مدتى دست از جنگ مى‏ کشیدند. در کنار این دو قبیله جمعى از یهود نیز که از طوایف مختلفى چون‏ «بنى قینقاع‏»، «بنى النضیر»، «بنى قریظة‏»، «بنى ثعلبة‏» و دیگران بودند در طول سال ها یا قرن هاى متمادى تدریجا بدین شهر هجرت کرده و زمین هاى بسیارى در شهر و اطراف آن خریدارى نموده و به کار تجارت و صنعت مشغول شده بودند و چون از نظر تمدن و فرهنگ و صنعت و به خصوص هوش و استعداد در جمع ثروت بر ساکنان یثرب فزونى داشتند کم‏ کم ثروت و تجارت و اقتصاد و بازار آن شهر را در اختیار خود درآورده و قبضه کرده بودند، و خود این یهودیان یک عامل مؤثرى براى ایجاد اختلاف و دامن زدن به آتش تفرقه بودند زیرا سود و بهره و آسایش آنها در این کار بود.


رسول خدا
صلی الله علیه وآله وسلم براى پایان دادن به اختلاف میان دو قبیله اوس و خزرج و کوتاه کردن دست‏ یهود غارتگر به کمک وحى الهى قراردادها و طرح هایى تدوین کرد که به عقیده مورخان و دانشمندان محکمترین پایه پیشرفت اسلام با همین طرح ها و قراردادها پى ریزى شد و پس از چندى از همین مردم مختلف العقیده و ناتوان، امت واحد و ملتى نیرومند تشکیل داد و شهر یثرب به صورت بزرگترین پایگاه سیاسى و نظامى جزیرة العرب درآمد، و بدین وسیله اسلام در سراسر جهان توسعه یافت. و از جمله کارهاى لازم و مهمى که انجام شد پیمان برادرى و اخوتى بود که آن حضرت میان مهاجر و انصار بست و بدین ترتیب مهاجرین را که احساس غربت و بى کسى مى‏ کردند از پریشانى رهایى بخشید و خود نیز در این پیمان اخوت شرکت‏ جسته و على علیه السلام را به عنوان برادر خویش انتخاب کرد، و بدو که در مراسم مزبور ایستاده بود و برادر شدن یک یک از مهاجر و انصار را نظاره مى ‏نمود رو کرده و فرمود: - تو هم برادر من باش. و این یکى از موارد استثنایى بود که میان دو نفر که هر دو مهاجر بودند عقد اخوت و برادرى بسته مى‏ شد.


پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میان هر یک از مهاجرین و انصار عقد اخوت بست‏ و طبق قاعده باید میان علی علیه‌السلام که از مهاجرین است و یکی از انصار عقد اخوت برقرار بکند ولی با هیچ یک از انصار عقد اخوت برقرار نکرد. نوشته‏ اند که علی علیه‌السلام آمد نزد پیغمبر و فرمود: یا رسول الله! پس‏ برادر من کو؟ شما هر کسی را با یکی برادر کردید. برادر من کو؟ فرمود: «انا اخوک» من برادر تو هستم. این یکی از بزرگترین افتخارات‏ امیرالمؤمنین
علیه السلام است که نشان می‏ دهد امیرالمؤمنین علیه السلام در میان صحابه پیغمبر یک‏ وضع استثنائی دارد، او را نمی‏ شود با دیگران همسر کرد، هم تراز و قرارداد، و الا خود پیغمبر علی القاعده باید مستثنی باشد و تازه اگر هم‏ مستثنی نباشد، پیغمبر هم از مهاجرین است و باید با یکی از انصار عقد اخوت ببندد، و علی علیه‌السلام هم با یکی از انصار. ولی نه، میان خودش و علی علیه‌السلام عقد اخوت بست. این بود که این سمت برادری و این شرف‏ برادری برای همیشه برای علی علیه‌السلام باقی ماند و خود حضرت از خودش به‏ این سمت یاد می‏ کند و دیگران هم می‏ گویند: اخو رسول الله برادر پیغمبر. علی پسر عموی پیغمبر بود از نظر نسب، ولی می‏ گویند برادر پیغمبر. به‏ اعتبار همین است.


ضمنا باید دانست که این پیمان را رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دو بار یکى در مکه و میان مسلمانان مکه و قریش و دیگرى در مدینه و میان مهاجرین از یک طرف و انصار از یک سو بست، و در هر دو مرتبه على بن ابیطالب علیه السلام را برادر خود گردانید. و این را هم بدانید که داستان پیمان برادرى و اخوت على علیه السلام را با رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در مکه و مدینه بیش از بیست نفر از سیره نویسان و محدثین اهل سنت در کتاب هاى خود نقل کرده ‏اند. از جمله: کتاب الصحیح من السیره، ج 3، ص 60.


منبع:

کتاب آشنایی با قرآن 3 صفحه 193و 194
رسولى محلاتى: زندگانى حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم ص 273

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۲ ، ۲۲:۵۰


حضرت داود یکی از پیامبران معروف بنی‌اسرائیل است(متولد 1033 ق.م) که حدوداً 370 سال پس از رحلت حضرت موسی، پادشاهی بزرگی در اورشلیم و سپس در تمام سرزمین‌های یهودیه و اسرائیل برپا نمود. نام او در قرآن 16 بار ذکر شده است. قرآن او را از افضل انبیای الهی دانسته (اسراء،55) و تاکید نموده است که خداوند به او کتابی به نام زبور اعطا کرده بود:


- و ما به داود زبور را اعطا کردیم. (نساء،163)


در دوران سموئیل نبی و پادشاهی شائول (طالوت)، اقوام (دوازه سبط) بنی‌اسرائیل در سرزمین کنعان گسترده شدند و ده سبط در شمال و دو سبط یهودا و بنیامین نیز در جنوب اسکان یافتند. این دو سرزمین در دوران حکومت داود و سلیمان متحد و یکپارچه گردید و مملکت اسرائیل را تشکیل دادند اما پس از آنان در دوران سلطنت رحبعام فرزند سلیمان این دو سرزمین منفک گردیده و دو حکومت مستقل به نام اسرائیل و یهودا تأسیس شد که مرکز حکومت شمالی (اسرائیل) سامره، و مرکز حکومت جنوبی (یهودا) اورشلیم بود. برای اطلاعات بیشتر مراجعه شود به قاموس کتاب مقدس، ذیل صفحه 53 ذیل لغت مملکت اسرائیل.


نام زبور تنها 3 بار در قرآن آمده است و مطلب بیش‌تری از ماهیت آن فاش نشده است. اما آن چنان که از نامش پیداست احتمالاً زبور متن سرودگونه‌ای داشته که داود آن را با آوازی زیبا می‌خوانده است چنان که هنگام تلاوت آن (ذکر خداوند) پرندگان و حتی کوه‌ها با او هم آواز می‌شدند. (سبا،10)


بنابر آنچه از کلام قرآن مشهود است، زبور نیز ماهیتی آسمانی داشته و کلام الهی در آن(یا لااقل در بخش‌هایی از آن) درج بوده است. چنانکه خداوند صریحاً می‌فرماید:


- و به تحقیق ما بعد از ذکر الهی، در زبور مکتوب نمودیم که همانا زمین ارث بندگان صالح خداوند است.(انبیا،105)


البته هم اکنون در مجموعه کتب مقدس عبرانی، یعنی در عهد قدیم و در بخش کتوبیم کتابی به نام تهیلیم یا زبور وجود دارد که به داود نسبت داده می‌شود، اما بنابر تحقیقات محققین ادیان، تدوین آن پس از دوران اسارت بابلی صورت گرفته است و برخی از متون آن مسلماً مربوط به داود علیه‌السلام نمی‌باشد. (هاکس، قاموس، ص796) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۲ ، ۱۰:۲۷


خدیجه این بانوى آگاه و پاک‏سرشت، و این دلباخته‏ى فضیلت و معنویت، که اعتقاد به حق و حقیقت و تمایل به فضایل و کمالات، از خصایص ذاتى او بود، از همان دوران جوانى نیز یکى از مشهورترین زنان حجاز و عرب به شمار مى‏رفت. وى که نخستین زن تاجر عرب و یکى از بزرگترین شخصیت‌هاى تجارى حجاز بود، حتى پیش از ازدواج با پیامبر نیز، از شهرتى شایسته برخوردار بود. چنان که نام وى نه تنها در تاریخ اسلام، بلکه در تاریخ اعراب و قبائل عرب و در آثار و نوشته ‏هاى مورخین غیراسلامى نیز، به عظمت و تجلیل، یاد شده است.

خدیجه در کار تجارت خود نیز، بر اساس همان خصوصیات و خصلت‌هاى برجسته‏ ى انسانیش، گام بر مى‏ داشت. هرگز تجارت را به عنوان وسیله‏ اى براى کسب درآمدهاى سرشار، به هر طریق و به هر شکل که باشد، نگاه نمى‏ کرد. هرگز در پى سودجویى و منفعت طلبى‏ هاى شخصى و بى‏ رویه نبود. از این رو همواره سعى داشت که تجارت خود را به دور از آلودگى ‏ها، و عارى از درآمدهاى ناصحیح، انجام دهد، و از عوایدى که از راه‌هایى چون احتکار و کم‏ فروشى و گران‏ فروشى و رباخوارى و نظایر آن به ‌دست مى‏ آید، مصون دارد. بر این اساس خدیجه هرگز تجارت خود را، به این گناهان نابخشودنى آلوده نکرد، و داد و ستدهایش را جز از راه‌هاى مشروع و اصولى انجام نداد.

همین خصوصیات انسانى، و روش و رفتار معقول و منطقى باعث شده بود که اطمینان و اعتماد گروه‌ها و طبقات مختلف مردم، به او جلب شود و راه پیشرفت و ترقى از راه‌هاى مشروع و افزایش درآمدهاى حلال، براى او هموار گردد. تا جایى که درباره‏ى موفقیت‌هاى تجارى او، و ثروت سرشارى که از این راه فرادست آورده بود، در تواریخ و متون مختلف نوشته‏اند: «هزاران شتر در دست خدمه و کارکنان خدیجه بود که در اطراف کشورهایى چون مصر، شام و حبشه در راه تجارت، مشغول رفت و آمد و داد و ستد و نقل و انتقال کالاهاى تجارى بودند.» (1)

با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»


ازدواج با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در آن زمانى که خدیجه به عنوان زن نخست عرصه‏ى تجارت، نام و شهرت یافته بود، پیامبر اسلام دوران جوانى خود را طى مى‏کرد. در آن سال‌ها مردم پیامبر اسلام را به خاطر پاکى و راستى و درستى فوق‏العاده و امانتدارى بى‏مانندى که از خود نشان داده بود، به لقب «محمدامین» ملقب ساخته بودند. و همه جا نام او را توام با این صفت گویا و رسا، که نشان دهنده‏ى یکى از خصلت‌هاى ویژه‏ى آن حضرت بود، بر زبان مى‏آورند.

این آوازه‏ى درستى و امانت که در مکه توام با اداى احترام به امین، گستره شده بود، خدیجه را نیز به سوى این جوان درستکار و امانت‌دار، جلب و جذب کرد به طورى که در پى ملاقاتى که در حضور ابوطالب با محمدامین انجام داد، وى را به عنوان قافله سالار کاروان تجارتى، و سرپرست امور مربوط به داد و ستدهاى خود برگزید بدین سان پیامبر عالیقدر اسلام در دوران جوانى، چندین بار با کاروان خدیجه به سفرهاى تجارتى رفت، و با هوش سرشار و اندیشه‏ى منطقى و داد و ستدهاى معقول و درست، سود فراوان فرادست آورد. و به مکه بازگشت. همین توفیق غیر منتظره در امر تجارت که خدیجه پیش از آن هرگز نظیرش را ندیده بود، توجه و اعتماد و اطمینان خردمندترین زن حجاز را بیش از پیش به درستى و امانتدارى محمدامین، جلب کرد. آنچه بدین سان خدیجه در وجود این جوان پاک و پاک سرشت، یافته بود، چنان باعث دگرگونى فکر و اندیشه و دیدگاهش شد، که یکسره در مسیر زندگى و طرز تفکر خود، تجدیدنظر کرد. وى پیش از آن دو بار ازدواج کرده، و هر دو همسرش - «عتیق بن عائذ» و «هند بن بناس» - را بر اثر مرگ آنان از دست داده بود. در پى از کف دادن دومین شوهرش، نسبت به زندگى، دیدگاه خاصى پیدا کرده و بر آن شده بود که از آن پس همه‏ى عمر را تنها و مستقل، زندگى کند و اختیار زندگى و ثروتش را به دست هیچ کس و با هیچ عنوانى نسپارد. شاید این تصمیم از آن جا ناشى شده بود که او با آن روحیه خاص و اندیشه‏ى والا و درون پاک و صفات برجسته‏اش، هیچ فردى را شایسته‏ى همسرى خود نمى‏دانست، و به چنان حدى از استقلال طلبى رسیده بود که ترجیح مى‏داد در بازمانده‏ى سال‌هاى عمرش، به هیچ فردى وابسته و به هیچ کس متکى نباشد.

اما خصوصیات بى‏مانند محمدصلی الله علیه و آله این اندیشه را از ذهن او زدود. عظمت روح و تعالى فکر و والایى روش زندگى محمدصلی الله علیه و آله براى او چنان جاذبه‏اى داشت که یک باره از تصمیم پیشین خود درگذشت، و آن استقلال طلبى خاص خود را کنار گذاشت، و تصمیم گرفت از آن پس زندگى خود را با زندگى چنان مرد یگانه‏اى پیوند زند و در هم بیامیزد.

جاذبه ‏ى صداقت و راستى و پاکى محمدامین چنان بود که حتى بر غرور خدیجه نیز، فائق آمد. به طورى که خود داوطلبانه قدم پیش گذاشت، و به آن جوان والا و بى‏مانند پیشنهاد ازدواج داد. یک روز محمدصلی الله علیه و آله را به ملاقات خود طلبید و در این دیدار، پرده از راز دل برگرفت. و به صراحت از آنچه در اندیشه داشت، سخن گفت:

«اى محمد من تو را مردى شریف و امانتدار و انسانى در اوج اصالت و صداقت و پاکى و راستى یافتم، که خود را پاک و مطهر نگاه داشتى و کمترین غبارى از ناچیزترین آلودگی‌ها نیز بر دامنت ننشسته است. تو خوش خلق و امین و راستگویى، از راست گفتن به هیچ قیمتى باک ندارى، و اصالت‌هاى انسانى خود را در برابر هیچ چیز از دست فرو نمى‏نهى. این خصوصیات انسانى و خصلت‌هاى برجسته و شایسته‏ات، مرا چنان جلب و جذب کرده است که اکنون میل دارم پیشنهاد همسرى و هم آشیانى با تو را مطرح کنم. اگر با پیشنهاد من توافق دارى من آماده‏ام تا هر وقت که مناسب باشد، مراسم ازدواج را به جا آوریم.» (2)

آرى بدین سان خدیجه على‌رغم رسوم و سنت‌هایى که در سرزمین حجاز آن روز رایج بود، شاید نخستین زنى بود که به جاى انتظار خواستگارى از سوى مرد، خود قدم به میدان مى‏گذاشت تا از شوهر آینده‏اش خواستار ازدواج شود. البته خضوع و فروتنى یک زن در برابر فضائل و ملکات والاى انسانى، هیچ گونه شگفتى ندارد.

چه شده بود، چه پیش آمده بود، که یک باره یک زن برجسته و سرشناس عرب، زنى از اشراف که در میان رسوم و سنت‌هاى دست و پا گیر اشرافى زندگى کرده بود، ناگهان همه‏ى آن قیدها و بندها را مى‏گسست، و همه‏ى سنت‌ها را زیر پا مى‏نهاد، و بدین سان سرفراز و بالنده پیش مى‏آمد تا در برابر چشمان حیرت‏زده‏ى این و آن دست به کارى زند که پیش از آن، شاید هیچ زنى از خانواده‏هاى معمولى نیز، بدان دست نیازیده بودند؟

راز و رمز این ماجرا تنها در یک نکته نهفته بود: در این که زنى با شخصیت برجسته و اعتبار بى‏مانندش، زنى که بسیارى از زنان و حتى بسیارى از مردان، در برابرش تواضع نشان مى‏دادند، اکنون در برابر فضایل برجسته و ملکات والاى انسانى که پرتو آن در وجود محمدامین نور مى‏افشاند، خود را خاضع و فروتن مى‏دید. و این هیچ جاى شگفتى ندارد.

آرى، این خدیجه بود که در برابر شخصیت متعالى و فضایل برجسته و خصوصیات و ارزش‌هاى والاى انسانى و خصلت‌هاى ملکوتى محمدصلی الله علیه و آله چنان خاضع و فروتن شده بود که دیگر براى هیچ کدام از آن آداب و رسوم و سنت‌هاى اشرافى ارزشى قائل نبود. این بانوى برجسته و با شخصیت، همان زنى بود که بر زنان و مردان بسیار، فرمان مى‏راند، همان زنى بود که چون کاروان‌هاى تجارى پربارش در جاده‌هاى عربستان و سرزمین‌هاى دور و نزدیک آن به راه مى‏افتاد، چشم‌ها را خیره مى‏کرد و آرزو و اشتیاق هم سخنى با او را، در دل‌ها شعله‏ور مى‏ساخت. همان زنى بود که پیش از آن بارها و بارها، دیده شده بود که اشراف و رجال عرب و سران و اقوام طوایف، با ثروت‏هاى هنگفت و شهرت و موقعیت فراوانى که داشتند، به خواستگاریش مى‏آمدند، ولى او تقاضاى آنان را نمى‏پذیرفت، و شاید اساساً آنها را شایسته و لایق خواستگارى خویش نمى‏دید.

اما اکنون همین زن برجسته و احترام‏انگیز، همین زنى که در تمامى سرزمین حجاز، زنى مانند او نبود، با شور و اشتیاق فراوان و با علاقه و عاطفه‏اى وصف‏ناشدنى، خود قدم به میان نهاده بود، و در طرح پیشنهاد ازدواج، با محمدصلی الله علیه و آله پیش‏قدمى و پیش‏گامى مى‏کرد.

چنین بود که مقدمات ازدواج محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، صورت پذیرفت و گفتگو درباره‏ى این مزاوجت فرخنده، به مرحله‏ى تصمیم و تدارک رسید. خدیجه در این ازدواج، نه تنها آداب و رسوم خواستگارى را دیگرگونه ساخت، بلکه همه‏ى سنت‌هاى دست و پاگیر ازدواج را که آن زمان در میان اعراب جاهلى رواج داشت، زیر پا نهاد. حتى در مورد مهریه نیز دست به کارى زد که پیش از آن، کسى نظیرش را ندیده بود. با آن که خواستگاران قبلى ثروت‌هاى کلان و نقدینه‏هاى گران، در اختیار داشتند و مهریه‏هاى سنگین و خیره‏کننده عرضه مى‏داشتند، باز خدیجه در مورد محمدصلی الله علیه و آلهرفتارى دیگر در پیش گرفت. بدین معنى که مهریه را نیز به جاى آن که از سوى مرد باشد، او از مال و ثروت خود قرار داد و مبلغ چهار هزار دینارى را که به عنوان مهریه از آن سخن رفته بود، از دارائى سرشار خود به محمدصلی الله علیه و آله هدیه داد.

خدیجه با این برنامه‏ى درخشان اخلاقى، و با این رفتار خیره‏کننده که در عین عظمت و شخصیت و سرافرازى، حکایت از فروتنى و تواضعى با شکوه داشت، نشان داد که به راستى برجستگى و امتیاز اصلى و اساس‏اش از جهت ثروت سرشار و اعتبار تجارى او نیست. بلکه آنچه بدو عمیقاً ارزش و شخصیت و برجستگى مى‏بخشید، شکوه اندیشه و طرز تفکر و والائى دیدگاه‌هاى معنوى او است که نسبت به دیگر زنان ممتاز سرفرازش مى‏کند.

آرى، او شوهرى مى‏خواست که از لحاظ فضیلت و معنویت برجسته‏ترین مردان زمان و زمانه باشد، و پیدا است که چنین کسى جز پیامبرصلی الله علیه و آله هیچ کس دیگر، نمى‏توانست باشد.

«ابن‏اسحاق» سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

 
ایثار و فداکارى خدیجه

گفتگوهاى مقدماتى درباره‏ى این ازدواج فرخنده، انجام گرفت. قرارها گذاشته شد. روز موعود تعیین گردید. و در آن روز طى مراسمى ساده، با حضور نزدیک‏ترین کسان و اقوام محمدصلی الله علیه و آله و خدیجه، مراسم ازدواج برگزار شد.

در آن روز مبارک خطبه‏ى عقد ازدواج این دو شخصیت بزرگ برجسته توسط عموى محبوب پیامبر اکرم، یعنى ابوطالب که از محترم‌ترین بزرگان و سران قریش بود، خوانده شد و بدین صورت خانه‏ى خدیجه با قدوم مبارک پیامبر اسلام، نور و شکوه و زیبایى معنوى پیدا کرد. ولى هنوز کسى نمى‏دانست که این خانه به زودى خانه‏ى شرافت، محل نزول وحى و نزول‏گاه جبرئیل و دیگر فرشتگان آسمانى خواهد شد.

پس از انجام مراسم و اجراى خطبه‏ى عقد، محمدصلی الله علیه و آله از جاى برخاست و به سوى در به راه افتاد. طرز رفتار و شکل حرکتش نشان مى‏داد که تصمیم دارد مجلس را ترک گوید، و از آن خانه بیرون رود تا خانه‏ى خود را براى ورود همسر ارجمندش آماده سازد. اما ناگهان صداى خدیجه در قفاى محمدصلی الله علیه و آله به این کلمات بلند شد: «اى محمد کجا مى‏روى، که اکنون خانه‏ى من، خانه‏ى تو است، و کلید همه‏ى صندوق‌ها در اختیار تو، و من از امروز کنیز و فرماندار تو هستم». و بدین‏سان خانه‏ى خدیجه، کاشانه‏ى آرامش و سعادت مشترک این دو شخصیت بزرگوار و برجسته شد و از آن پس محمدصلی الله علیه و آله به آن خانه نقل مکان کرد تا آرامش گم گشته‏اى را که در سنین کودکى با مرگ پدر و مادر از دست داده بود، در این خانه بازیابد. و در آن محیط امن و آرامش، با آسودگى و فراغ بال در مسیر افکار و اندیشه‏هاى والاى خود پیش رود.

اما نکته‏ى مهم و چشمگیر دیگرى هم در این ازدواج وجود داشت و آن این بود که چنین پیمان زناشویى ساده و ایثارگرانه‏اى، براى پیامبر اسلام ارزشى داشت که خداوند متعال، با حکمت بالغه‏اش، 15 سال بعد آن را به منصه‏ى ظهور درآورد. بدین‏سان که بر اثر این پیوند زناشویى، تمامى ثروت خدیجه در اختیار حضرت محمدصلی الله علیه و آله قرار گرفت و آن حضرت نیز پس از مبعوث شدن به پیامبرى، تمام آن ثروت هنگفت را در راه پیشرفت اسلام و در راه خدا صرف کرد.

خدیجه براى پیامبر اسلام نمونه‏ى یک همسر فداکار و ایثارگر بود. از همان آغاز زندگى مشترک تا آخرین لحظه‏ى حیات پرثمر خویش، در تمام مدت بهترین یار و یاور و مهربان‌ترین مونس پیامبر محسوب مى‏شد. در روزهاى آرامش نزدیک‏ترین همدم پیامبر، در ایام دشوارى و در گیرودار شداید زندگى صبورترین و پر تحمل‏ترین مددکار، و در تمام حوادث سخت و مصیبت‌هاى پى‏درپى قوى‏ترین پشتیبان و همقدم و همراه رسول اکرم بود. در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.با آن قدرت مالى و شهرت و مقامى که داشت، و با آن که قادر بود بهترین زندگى‏ها را داشته باشد و در کمال نعمت و رفاه و آسایش بسر برد، ولى تمام مظاهر زندگى دنیوى را به دور ریخت و در عوض با تمام ناملایماتى که به خاطر زندگى با پیامبر بر او روى آورده بود دست و پنجه نرم کرد. سال‌ها، با زجر و شکنجه شوهر بزرگوارش، با تهدیدهایى که بر زندگى هر دو سایه انداخته بود، و با تن دادن به تبعید و محاصره و حتى تحمل روزهاى گرسنگى و شب‌هاى بیدارى، به آسانى کنار آمد، تا هر روز قدمى تازه در راه نیل به اهداف عالیه‏ى اسلام و پیاده کردن برنامه‏هاى قرآن و پیشرفت مکتب انسان‏ساز اسلام بردارد.

در تمام شدائد و دشواری‌هایى که در سال‌هاى بعد از بعثت براى پیامبر و مسلمانان رخ مى‏داد، خدیجه نه تنها مونس پیامبر و موجب تسلى خاطرش بود، بلکه چون مادرى مهربان براى تمام مسلمان‌ها نیز مایه‏ى امید و پشت‌گرمى و قوت قلب به شمار مى‏رفت، و با صبر و شکیبایى بى‏حساب و قدرت تحمل شگفت‏انگیز و پایدارى و مقاومت شگرفش سرمشق دیگران نیز قرار مى‏گرفت. علاوه بر آن هرگز از بذل مال فراوانش در راه هدف الهى پیامبر و گسترش و تقویت اسلام دریغ نورزید.

 
اوصاف و فضایل خدیجه علیهاالسلام

این بانوى بزرگوار و الگوى ممتاز زن مسلمان، در نزد پیامبر اکرم از احترام و محبوبیت خاص برخوردار بود. رسول گرامى، آن خاتون محترم را بسیار دوست مى‏داشت، به مهر و درایت او آگاه بود. و از این رو در کارهاى خود با وى نه فقط مانند یک همسر، بلکه همچون یک دوست فهیم و دلسوز و یار صمیمى، مشورت مى‏کرد و به نظریاتى که خدیجه ابراز مى‏داشت، با دیده‏ى احترام مى‏نگریست.

از حضرت على علیه السلام روایت شده است که فرمود: «این جمله را از خود پیامبر اسلام شنیدم که فرمود: بهترین زنان بنى‏اسرائیل در عصر گذشته، مریم بنت عمران، و بهترین زنان امت، امروز خدیجه بنت خویلد است. (3)

البته مقام والا و احترام و شخصیت خدیجه علیهاالسلام را نباید با معیارهاى عادى سنجید، چه مقام و احترام آن بزرگوار چنان بالا گرفت که خداوند تبارک و تعالى به وسیله جبرئیل براى او سلام فرستاد و او را به پاداشى عظیم وعده داد که هیچ کس دیگرى، اعم از گذشتگان یا معاصرینش یا از اصحاب رسول خدا، بدان مقام نرسیده بودند.

بخارى یکى از محدثین بزرگ اهل سنت که یکى از شش «صحیح» عمده و معتبر جهان تسنن از آن اوست، نقل مى‏کند: «عایشه مى‏گوید: درباره‏ى هیچ زنى به اندازه‏ى خدیجه حسرت نکشیدم و حسادت نبردم وقتى شنیدم که پروردگارش او را به بهشت وعده داده است.» (4)

این سخن عایشه، دور از واقعیت نبوده است. چون مى‏دانیم که خدیجه نخستین همسرى است که پیامبر اکرم قبل از آغاز رسالت اختیار کرده و مدتى طولانى، نزدیک به 25 سال با وى زندگى کرده است. با این که حضرت رسول، پس از وفات خدیجه با برخى از زنان دیگر مانند عایشه، صفیه، ام‏سلمه، و ... هم وصلت نموده، ولى در تمام مدتى که همسران دیگرى در خانه داشت، باز از خدیجه به شایستگى یاد مى‏کرد، نام او را با احترام مى‏برد و همواره خاطره‏ى او را گرامى و عزیز مى‏داشت چنان که درباره‏اش مى‏فرمود: «هرگز خداوند متعال بهتر از او را بر من نصیب نفرموده است. او روزى که من نیاز به کمک داشتم، به یارى‏ام آمد و دستم را با مهر و عطوفت گرفت؛ روزى به من ایمان آورد که جهانیان نسبت به من کفر مى‏ورزیدند، و روزى مرا تصدیق کرد که جهانیان تکذیبم مى‏کردند، خداوند از او به من اولاد عنایت کرد.»(5)

این سخنان صریح و بى‏شائبه از زبان مبارک پیامبر گرامى اسلام به خوبى مى‏رساند که خدیجه از چه موقعیت ممتازى در نزد پیامبر، و از چه شخصیتى برخوردار بوده است.

عایشه مى‏گوید: روزى نمى‏شد که پیامبر اسلام از خدیجه ذکر خیرى به میان نیاورد. به حدى که روزى غیرت و تعصب زنانه بر من غالب شد و با همان حال (حسادت) گفتم: آیا او زن سالخورده‏اى نبود که خداوند متعال بهتر از او نصیب تو کرده است؟ (منظور عایشه از این سخن، ابراز وجود و بیان ارزش خودش بوده است، زیرا خود را که زنى بسیار جوان بود با حضرت خدیجه مقایسه کرده و خواسته است که امتیاز جوانى خود را مطرح کند. اما خودش ادامه مى‏دهد:) پیامبر اسلام به شدت غضبناک شد، به حدى که موهاى جلوى سر مبارکش از شدت غضب تکان خورد و آنگاه آن جملات تحسین‏آمیز را (که فوقا نقل کردیم) درباره‏ى خدیجه بیان فرمود.

و باز عایشه مى‏گوید: «هر وقت در منزل گوسفندى ذبح مى‏شد، پیامبر اسلام مى‏فرمودند: از گوشت آن براى دوستان خدیجه هم بفرستید. روزى به این وضع اعتراض کردم، ولى پیغمبر فرمودند: من دوستان خدیجه را نیز دوست مى‏دارم.» (6)

آنچه ذکر شد فقط مشتى از خروار بود. وگرنه احادیث بسیار زیادى در دست داریم که از طریق دانشمندان اهل سنت هم نقل شده است و همه از اوصاف درخشان و شخصیت ممتاز و احترام فوق‏العاده‏ى خدیجه سخن مى‏گویند: از جمله در احادیث فراوان از طریق علماى عامه و خاصه، آمده است که: کامل‌ترین و بهترین زنان از نظر ایمان چهار تن بوده‏اند که عبارتند از آسیه دختر مزاحم (همسر فرعون)، مریم دختر عمران (مادر حضرت عیسى مسیح) خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر پیامبر اسلام. (7)

لذا به خاطر همین اوصاف و فضایل، همین شخصیت و بزرگوارى، همین کاردانى و شایستگى و عطوفت و درایت و سایر امتیازات فوق‏العاده‏ى آن بانوى عزیز بود که پیامبر اسلام، مادامى که خدیجه کبرى زنده بود، با زن دیگرى ازدواج نکرد و با آن که در آن زمان، شرایط خاص زمانى و مکانى و سنت‏هاى قومى و منطقه‏اى تعدد زوجات را به صورت امرى کاملاً عادى مى‏نگریست و مردان بسیارى در یک زمان چند همسر در خانه داشتند، و با آن که قوانین اسلام نیز با تحقق شرائط لازم این اجازه را در اختیار هر فرد عادى هم مى‏گذاشت - چه رسد به پیامبر خدا - باز رسول اکرم هم هرگز در طول حیات خدیجه از این حق خود استفاده نکرد.

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.


 


بانوى دانشمند و صاحب کمال

در شرح اوصاف و فضایل خدیجه، سخن تمام نمى‏شود مگر آن که به مراتب فضل و دانش وى نیز اشاره کنیم و بگوییم که او زنى دانشمند، پرتجربه، بسیار فهیم، بسیار روشن‏بین و صاحب‌کمال بود. هر مسأله‏اى را به دقت بررسى مى‏کرد، هرگز بدون علم و اندیشه چیزى را نمى‏پذیرفت و بدون تفکر و تعمق حرفى نمى‏زد. در آغاز رسالت به محض آن که متوجه شد تغییرات غیر عادى در پیامبر ایجاد شده و حتى وضع جسمانى آن حضرت و اعمال و رفتار و حرکاتش دگرگون شده است، در آن شرایط حساس، با دقت و تدبر و تفکر ویژه‏اى که داشت، بهتر و دقیق‏تر از بزرگترین دانشمندان علم روانشناسى به اصل مسأله پى برد و با قاطعیت و صراحت اعلام کرد که تمام آن تغییرات و پیدایش آن وضع خاص جسمانى براى پیامبر، آثار یک دگرگونى و تحول عمیق روحى و معنوى است و هیچ عارضه‏ى دیگرى وجود ندارد.

در زمانى بعضى از آشنایان و اطرافیان از گوشه و کنار و گاه به طور جسته گریخته و گاه آشکارا براى تغییر حال پیامبر ابراز نگرانى مى‏کردند، خدیجه با روشن‏بینى خاص و درک هوشمندانه‏اش خطاب به پیامبر گفت: «خداوند تو را هرگز عاجز و ناتوان مى‏سازد (و به بیماری‌هاى سخت جسمانى که باعث عدم تعدل و زمینگیرى شوند دچار نمى‏کند) چون تو در زندگى خود همیشه صله‏ى رحم داشته و دارى، مهمانى مى‏دهى و مهمان‌دوستى و مهمان‏نوازى مى‏کنى، از مستمندان و درماندگان دستگیرى مى‏کنى و فریادرس مظلومان هستى.» (8)

نکته‏ى مهم آن که خدیجه در حساس‏ترین شرایط زندگى پیامبر اسلام - چه آن زمان که وجود مبارکش در آستانه‏ى نزول وحى قرار داشت و همه چیز دگرگون شده بود، و چه آن زمان که وحى الهى بر قلب پاکش نازل مى‏شد و جهانى را به لرزه درمى‏آورد - همواره رسول اکرم را به خوبى درک مى‏کرد. او را به طور صحیح شناخت و به واقعیت‏هاى والاى وجودش پى برد. رسالت او را به روشنى فهمید و آن را با تمام جانش پذیرفت و با همه‏ى توان خود در راه تثبیت و گسترش آن ایستادگى کرد. و به راستى که کمتر همسرى مى‏تواند این چنین حساس و فهمیده و با کمال و عمیق و عالم و واقع‏بین باشد.

چنین بانویى، با چنین اوصاف والایى، علاوه بر تمام امتیازاتش بهترین شریک غم و اندوه پیامبر نیز بود. و این صفتى است که هرگاه زنى منصف بدان باشد، یکى از مهم‌ترین عوامل موفقیت در زندگى مرد، و در تحکیم اصول و مبانى خانوادگى او به شمار خواهد رفت، به طورى که هرگز زیبایى و جمال و سایر نشانه‏ها و خصوصیات زنانگى نمى‏تواند جاى آن را پر سازند. توجه بدین امر، در زندگى خانوادگى خدیجه کاملاً مشهود و آشکار بود و اسناد معتبر حاکى از آن است.

«ابن‏اسحاق» یکى از سیره‏نویسان اولیه و معروف اسلام در این باره مى‏گوید: پیامبر اسلام هر چیز مکروهى را که مى‏دید و مى‏شنید و هر ناروایى را که بر او وارد مى‏گردید، محزون و متأثرش مى‏ساخت، هنگام بازگشت به خانه با خدیجه در میان مى‏گذاشت. و خداوند به وسیله‏ى خدیجه، آن مکروه و ناروا را فرج و گشایش عنایت مى‏فرمود. خدیجه همواره او را به ثبات و مقاومت دعوت مى‏کرد و با درایت و عطوفت خود دردها و رنج‏ها و آلام پیامبر را تسکین مى‏داد (و چنین شریک زندگى و غمگسار مهربانى همیشه یار و مددکار پیامبر بود) تا روزى که خدیجه از دنیا رفت و یک غمخوار فهیم و مصاحب و مشاور مهربان و صمیم از دست رفت...

این سیره‏نویس قدیمى نیز اعتراف مى‏کند که: مقام معنوى و اخلاقى حرمت بى‏مانند خدیجه به جایى رسید که مورد عنایت خاص الهى قرار گرفت. چنان که روزى جبرئیل به هنگام نزول وحى گفت: «اى پیامبر، سلام پروردگار یکتا را به خدیجه برسان.» پیامبر اسلام نیز به خدیجه گفت: «اى خدیجه، اینک جبرئیل درود پروردگار را به تو ابلاغ مى‏کند». آنگاه خدیجه در پاسخ گفت: «خداوند خود سلام است و آغاز سلام و درود از اوست، و درود و سلام بر جبرئیل...»

 
گفتار صاحب طبقات درباره خدیجه

«ابن‏سعد» یکى دیگر از مورخین اسلامى، در کتاب «طبقات» مى‏نویسد: «حضرت آدم در بهشت نگاهى به زندگى محمد صلی الله علیه و آله مى‏افکند و مى‏گوید: یکى از برتری‌هاى محمد صلی الله علیه و آله بر من این است که همسر او در راه اجراى اوامر خداوند با شوهرش همکارى و مساعدت نمود، و حال آن که همسر من، مرا در نافرمانى نسبت به دستورهاى الهى راه نشان داد.» (9)

 
فرزندان خدیجه

از حضرت خدیجه چهار فرزند متولد شدند. پسرى به نام قاسم به دنیا آمد که طاهر و طیب لقب داشت، و کنیه‏ى «ابوالقاسم» براى پیامبر اسلام، از نام همین فرزند عزیز گرفته شده است. قاسم دوران نوزادى و شیرخوارگى را مدتى طى کرد و حتى تا مرحله‏ى پاگشودن و به راه افتادن هم زنده بود. اما هنوز از شیر گرفته نشده بود که بنا بر تقدیر الهى از دنیا چشم پوشید و به سراى باقى شتافت.

غیر از این فرزند پسر، خدیجه داراى سه دختر نیز شد که اسامى آنان زینب و ام‏کلثوم و فاطمه علیهماالسلام بود. آرى شخصیت والایى همچون خدیجه است که در دامان پاکش، پاکدامن‏ترین و پاکیزه گوهرترین بانوى جهان هستى، یعنى حضرت فاطمه زهرا سلام‏اللَّه‏علیها، پرورانده مى‏شود. آن خورشید تابانى که بنا بر اراده و مشیت الهى، از میان تمام فرزندان پیامبر، براى پدر بزرگوارش باقى مى‏ماند، تا براى مادرى انوار الهى و سادات جهان، انتخاب شود، و در دامان گهربارش فرزندان همچون ائمه‏ى معصومین علیهم السلام را پرورش دهد که خود، مشعلداران ارشاد و هدایت جهانیان باشند... آرى فاطمه سلام الله علیها این چنین مادرى داشت که «خدیجه» نامور گشته بود... (10)

امام صادق علیه‏السلام نیز به آن اشاره فرموده‏اند: «عن مفضل بن عمر، قال: قلت لابى ‏عبداللَّه الصادق علیه‏السلام کیف کان ولاده فاطمه علیهاالسلام؟ فقال: نعم؛ ان خدیجه علیهاالسلام لما تزوج بها رسول‏اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم هجرتها نسوه مکه فکن لا یدخلن علیها ولا یسلمن علیها و لا یترکن امراه تدخل علیه فاستوحشت لذلک و کان جزعها و غمها حذراً علیه.» (11)

آرى، چون خدیجه علیهاالسلام به ازدواج رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله درآمد زنان مکه رابطه خود را با خدیجه علیهاالسلام قطع کردند و دیگر به خانه‏ى او نمى‏آمدند. و در هنگام ملاقات به او سلام نمى‏کردند. رفت و آمد دیگران به خانه خدیجه علیهاالسلام را مراقبت کرده، مانع رفتن آنان به خانه او مى‏شدند. زنان مکه، خدیجه علیهاالسلام را تنها گذاردند، دیگر با او دوستى نمى‏کردند. خدیجه علیهاالسلام از این موضوع غمگین و ناراحت بوده و وحشت او را فراگرفته بود.

این ترک رفت و آمد و محاصره‏ى روحى خدیجه علیهاالسلام با مبعوث شدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به رسالت شدیدتر شد. در این زمان چون رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله را دشمن خود مى‏دانستند هرگونه ارتباطى را با خدیجه علیهاالسلام که حامى اصلى رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله بود قطع کردند و خدیجه علیهاالسلام را در آن شرایط سخت تنهاى تنها گذاردند.


پی‌‌نوشت‌ها:


1- تذکرةالخواص، ج 2، ص 302 .


2- تذکرة الخواص، ج2، ص 302 .

3- عمدة ابن بطریق، ص 24 .

4 - صحیح بخارى، جزو پنجم، باب 30، ص 114

5- همسران رسول خدا، ص 18. به نقل از استیعاب ابن عبدالبر.

6- منبر الاسلام و توفیق الاعلم .

7- استیعاب و صحیح بخارى.

8- سیره ابن‏هشام، ج1، ص 114- 116.

9- طبقات ابن‏سعد، ج 1، ص 134.

10- مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 174

11- امالى شیخ صدوق، ص 593

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۹:۱۰


چون خبر مرگ معاویه و خبر امتناع امام حسین علیه السلام و ابن زبیر از بیعت یزید و رفتن ایشان به مکه به کوفیان رسید شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و حمد و ثنای الهی ادا کردند و در باب فوت معاویه و بیعت یزید سخن گفتند، سلیمان گفت که ای جماعت شیعه همانا بدانید که معاویه ستمکاره رخت بر بست و یزید شرابخوار به جای او نشست و حضرت امام حسین علیه السلام سر از بیعت او برتافت و به جانب مکه معظمه شتافت و شما شیعیان او، و از پیش شیعة پدر بزرگوار او بوده‌اید پس اگر می‌دانید که او را یاری خواهید کرد و با دشمنان او جهاد خواهید نمود نامه به سوی او نویسید و او را طلب نمائید، و اگر ضعف و جبن بر شما غالب است و در یاری او سستی خواهید ورزید و آنچه شرط نیکخواهی و متابعت است به عمل نخواهید آورد او را فریب ندهید و در مهلکه‌اش نیفکنید. ایشان گفتند که اگر حضرت او به سوی ما بیاید همگی دست ارادت با او بیعت خواهیم کرد، و در یاری او با دشمنانش جان فشانیها به ظهور خواهیم رسانید. پس کاغذی به اسم سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه (بنون و جیم و باء مفتوحات قاله ابن الاثیر) و رفاعه بن شداد بجلی (بجیله کحنیفه قبیله و النسبه بجلی کحنقی) و حبیب بن مظاهر ره و سایر شیعیان به سوی او نوشتند و در آن نامه بعد از حمد و ثنا بیان هلاکت معاویه درج کردند که یابن رسول الله ما در این وقت امام و پیشوایی نداریم به سوی ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما تا آنکه شاید از برکت جناب شما حق تعالی حق را بر ما ظاهر گرداند و نعمان بن بشیر حاکم کوفه در قصر الاماره در نهایت ذلت نشسته و خود را امیر جماعت دانسته لکن ما او را امیر نمی‌دانیم و به امارت نمی‌خوانیم و به نماز جمعه او حاضر نمی‌شویم و در عید با او به جهت نماز بیرون نمی‌رویم، و اگر خبر به ما رسد که حضرت تو متوجه این صوب گردیده او را از کوفه بیرون می‌کنیم تا به اهل شام ملحق گردد والسلام.


پس آن نامه را با عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وال به خدمت آن زبدة اهل بیت عصمت و جلال فرستادند و مبالغه کردند که ایشان آن نامه را با نهایت سرعت به خدمت آن حضرت برسانند، پس ایشان به قدم عجل و شتاب راه در نور دیدند تا دهم ماه رمضان به مکه معظمه رسیدند و نامه کوفیان را به خدمت آن امام معظم رسانیدند.


مردم کوفه بعد از دو روز از فرستادن آن قاصدان قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله بن شداد و عماره بن عبدالله سلولی را به سوی آن حضرت فرستادند با نامه‌های بسیار که قریب به صد و پنجاه نامه باشد که هر نامه‌ای از آن را عظمای اهل کوفه از یک کس و دو کس و سه و چهار کس نوشته بودند، و دیگرباره صنا دید کوفه بعد از دو روز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را به خدمت آن حضرت روان داشتند با نامه‌ای که در آن این مضمون را نوشتند:


بسم الله الرحمن الرحیم این عریضه‌ایست به خدمت حسین بن علی علیه السلام از شیعیان و فدویان آن حضرت. اما بعد، به زودی خود را به دوستان و هواخواهان خود برسان که همه مردم این ولایت منتظر قدوم مسرت لزوم تواند و بغیر تو نظر ندارند البته شتاب فرموده به تعجیل تمام خود را به این مشتاقان مستهام برسان والسلام.


پس شبش بن ربعی و حَجَاربْنِ اَبْجَرْ و یزید بن حارث بن رویم و عروه بن قیس و عمر و بن حجاج زبیدی و محمد بن عمر و تیمی نامه‌ای نوشتند به این مضمون:


اما بعد، صحراها سبز شد و میوه‌ها رسیده پس اگر مشیت حضرت تو تعلق گیرد به سوی ما بیا که لشکر بسیاری از برای یاری تو حاضرند و شب و روز به انتظار مقدم شریف تو بسر می‌برند والسلام.


و پیوسته این نامه‌ها به آن حضرت می‌رسید تا آنکه در یک روز ششصد نامه از آن بیوفایان به آن حضرت رسید و آن جناب تأمل می‌نمود و جواب ایشان را نمی‌نوشت تا آنکه جمع شد نزد آن حضرت دوازده هزار نامه.


نامه های اهل کوفه چندین بار با فرستادگانی به سوی امام ارسال شد یکی از آن فرستادگان که از همه معروفتر است قیس بن مسهر صیداوی است تمام نامه ها در ماه رمضان به دست امام رسیدند حضرت نامه ها را خواند و از احوال مردم کوفه پرسید و فرستادگان گفتند همگی منتظر حضور شما هستند تا شما را یاری نمایند. امام سپس قیام نمود و میان رکن و مقام دو رکعت نماز خواند و از خداوند طلب خیر نمود و مسلم بن عقیل و قیس بن مسر صیداوی را خواست و پاسخ نامه ها را به ایشان داد و آنها را به عنوان سفیر اعزام به کوفه کرد و به مسلم فرمود تقوی پیشه کند و پاسخ نامه را مخفی دارد و اگر دید در کوفه مردم متفق و مورد اعتماد هستند به حسین علیه السلام زود خبر دهد.


نامه امام این گونه بود از (از طرف حسین بن علی علیه السلام به بزرگان مسلمین و مومنین اما بعد، به درستی که هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی برای آخرین بار نامه های شما را به من رسانیدند و از مقصود شما مطلع شدم و گفتار همه شما این است که ما امام نداریم و نزد ما بیا، شاید خداوند بوجود تو ما را به راه راست و حق متفق کند، من برادر و عموزاده خود مسلم بن عقیل را نزد شما فرستادم و دستور دادم که حال شما را به من بنویسد اگر رای بزرگان و فاضلان شما چنان است که نامه های شما دلالت دارند، بزودی نزد شما می آیم ان شاءالله به جان خودم امامی نباشد مگر کسیکه طبق قرآن حکم کند، عادل باشد و دین حق را اجراء کند و خود را وقف کرده باشد والسلام)



برگرفته از کتاب منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قم


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۰

زیاد بن ابیه؛ به او زیاد فرزند مادرش (زیاد بن امّه) و زیاد بن سمیه  نیز گفته می‌شود.[1] در مورد تاریخ تولّد او اقوالی وجود دارد که تولد در سال هجرت یکی از این قول‌ها است که عده‌ای آن‌را بیان کرده‌‌اند.[2] کنیه او نیز ابا مغیره است.[3]


او را تا قبل از الحاق به ابوسفیان، زیاد بن عبید می‌خواندند. عبید، برده مردى از قبیله ثقیف بود و با سمیّه که کنیز حارث بن کلده بود ازدواج کرد. حارث بن کلده سمیّه را آزاد کرد و او براى عبید، زیاد را به دنیا آورد و بدین وسیله زیاد از بندگى آزاد شد.[4]


البته معاویه ادعای برادری خود با زیاد را از قبل مطرح کرده بود و جالب این‌جا است که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در زمان زمام‌داری زیاد در فارس به او نامه نوشته و می‌گوید: «در روزگار عمر، ابو سفیان از آنچه در خاطر داشت سخنى گفت که خطاى زبان بود و وسوسه شیطان. نه نسبى بدان درست شود و نه میراثى را سزاوار بود.


اگر چه معاویه برای این‌که زیاد را به خود جذب کند، وی را برادر خود خواند و در نتیجه وی را زنازاده معرفی کرد، ولی باید توجّه داشت که زیاد از نقطه‌نظر حقوقی زنازاده به حساب نمی‌آید، چرا که سمیّه مادر زیاد، هنگام تولّد وی دارای همسر بوده است. چنان‌که امام حسین علیه السّلام طی نامه‌ای به معاویه، وی را به خاطر برادر خواندن زیاد مورد نکوهش قرار داده و این عمل را مخالف حکم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم که فرمود: الولد للفراش و للعاهر الحجر. دانسته است.


زیاد بن ابیه؛ مردی زیرک، سخنران و سیاست‌مدار بود؛ به همین جهت، در دوره‌های مختلف مسئولیت‌های مختلفی را تجربه کرد. او در زمان خلیفه دوم به بصره رفت و کاتب حاکم آن‌جا شد.[5] در زمان خلافت امام علی علیه السّلام، حکومت فارس را به دست آورد.[6] نقل شده است که در زمان جنگ صفین معاویه نامه‌ای به او می‌نویسد و او را به خود دعوت کرد و وعده‌هایی را نیز داده است. اما زیاد جواب مثبتی به نامه نداده و حتی در میان مردم بیان کرد: «پسر زن جگرخواره و سرآمد نفاق و دورویى براى من نامه نوشته و مرا بیم داده است و حال آن‌که میان من و او، پسر عموى رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم با نود هزار مرد کامل سلاح قرار دارد که همه از شیعیان اویند و به خدا سوگند اگر معاویه آهنگ من کند، مرا مردى بسیار شمشیر زن خواهد یافت».[7] حتی امام علی علیه السّلام نیز از نامه معاویه اطلاع یافت و نامه‌ای برای زیاد فرستاد و او را از معاویه بر حذر داشته و معاویه را شیطانی دانست که از هر سمت در پی اغفال انسان بر می‌آید.[8]


از این نقل به دست می‌آید که تا شهادت حضرت علی علیه السّلام، زیاد به آن حضرت وفادار بوده و خیانتی از این جهت از او سر نزده است. البته حضرت علی علیه السّلام در نامه‌ای به او می‌گوید: «همانا من، به راستى به خدا سوگند مى‏خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومى خیانت کردى، کم یا زیاد، چنان بر تو سخت گیرم که اندک مال گشته، و در هزینه خانواده درمانده و خوار و سرگردان شوى! و السلام».[9] البته زیاد پس از پیوستن به معاویه مرتکب اعمالی شد که هیچ توجیهی برای او باقی نمی‌گذارد.


بعد از گذشت مدتی از شهادت علی علیه السّلام معاویه به زیاد امان داد و او را به سمت خود فرا خواند و با مطرح کردن برادری خود با زیاد که قبلاً بیان آن گذشت، توانست زیاد را به سمت خود بیاورد. زیاد وفادار به معاویه شد و حکومت بصره را به دست آورد و بعد از مرگ مغیرة بن شعبه حاکم کوفه، ولایت آن‌جا نیز به دست زیاد سپرده شد و او اولین کسی بود که حکومت بصره و کوفه را با هم در اختیار داشت.[10]


او مردم و بزرگان را به دشنام دادن به علی علیه السّلام مجبور می‌کرد و از استفاده از زور در این امر هیچ ابائی نداشت.[11]


سرانجام مبتلا به بیماری طاعون گردید و دست وی بر اثر آن متورم شد و قصد بریدن آن را داشت که با دیدن آتش و ابزار وسایل قطع، منصرف شد، ولی بیماری چنان وی را فشار آورده بود که تعداد 150 نفر از پزشکان ماهر، از مداوای آن عاجز مانده بودند. گفته شد که در درون وی، حرارتی از آن بیماری به وجود آمده بود، که با هیچ نوشیدنی و تزریق کردنی، کاهش پیدا نمی کرد و سرانجام وی را به هلاکت رسانید.


هلاکت ذلت بار وی، مصادف بود با سوم رمضان سال 53 قمری، در عصر خلافت غاصبانه برادر خوانده اش معاویه بن ابی سفیان.


وی را در مکانی به نام "ثویه" در بیرون شهر کوفه به گور سپردند.


علاوه بر اهالی عراق، مردم حجاز نیز از هلاکت وی شادمان شده و به شکر گذاری پراختند. چون وی قرار بود از سوی معاویه، حکومت حجاز را نیز به مجموعه سرزمین های تحت فرمانروایی خویش بیفزاید، که با قدرت لایزال الهی، به این آرزویش نرسید.12


با توجّه به شرایط «زیاد بن ابیه» داشت، چرا امام علی ـ علیه السلام ـ او را به مقام استانداری برگزید؟

 در خصوص سؤال فوق، چهار نکته قابل اشاره می‌باشد:

1. «زیاد» دارای اقتدار و مدیریت شایسته بوده و مرتکب جرمی نشده بود تا امام اورا به فرمانداری انتخاب نکند. از طرفی در دوره خلافت امام علی علیه السّلام وفادار و مطیع کامل حضرت بود واز افراد خدمتگزار به حکومت امام علی علیه السّلام بود. از طرفی در این مدت خلافی که ازدیگران سر زد ازاودیده نشد. 


2. زیاد در کار خود فردی جدّی و منضبط بود و در مدّتی که کاتب امرای متعددی در بصره بود، لیاقت خود را نشان داد تا این‌که از جانب عبدالله بن عباس مورد توجّه قرار گرفت و برای مدّتی جانشین او شد.(13) اگرچه در این مدت، نامه‌هایی بین او و امام رد و بدل گردید و امام در آن نامه‌ها تذکراتی درباره مراقبت بیشتر در حفظ بیت‌المال به وی داد.(14) هم‌چنین وی در سال 39 هجری تنها کسی بود که توانست شورش مردم کرمان و فارس را کنترل کند و با عقل و تدبیر کامل بدون آن‌که جنگی کند و کسی کشته شود با تهدید و به سرعت، این سرزمین را آرام کرد و مالیات را نیز وصول نمود.(15) از نمونه‌هایی که ذکر شد، نتیجه گرفته می‌شود که زیاد فردی بسیار زیرک و باهوش بوده و در سِمت کارگزاری، لیاقت‌های فراوانی از خود نشان داده که اگر خیانت وی در آینده نبود بی‌شک در شمار افراد کم نظیر قرار می‌گرفت. 


3. امام علی علیه السّلام زمام امور جامعه اسلامی رادرشرایطی بدست گرفت که خلافت 25 سالة سه خلیفه، به ویژه عثمان، مردم و جامعه اسلامی را از سیره و روش پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ بسیار دور کرده بود و صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم به جز تعدادی اندک، از تعالیم واقعی اسلام فاصله گرفته بودند، با چنین شرایطی که یاران و اصحاب مخلص، دیندار و وفادار که از همه جهات قابل اعتماد باشند، بسیار کم بودند.. از این رو حضرت به ناچار امثال زیاد را به کارفت. بنابراین اگر امام از این جهت در محذور نبودند و نیروهای لایق زیادی اطراف‌شان هرگزنوبت به امثال او نمی‌رسید تا بعد شاهد خیانت آنان باشد.



پی نوشت:

1. ابن عبد البر، أبو عمر یوسف بن عبد الله، الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، تحقیق: بجاوى، على محمد، ج ‏2، ص 523، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، 1412ق.

2. همان؛ ابن أثیر جزری، أبو الحسن على بن محمد، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج ‏2، ص 119، دار الفکر، بیروت،  1409ق.

3. الاستیعاب فى معرفة الأصحاب، ج ‏2، ص 523.

4. دینورى، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق: عامر، عبد المنعم، شیال، جمال الدین ، ص 219، انتشارات رضى، قم، 1368ش.

5. اخبار الطوال، ص 219.

6. در این‌که چرا علی(ع) حکومت فارس را به او داد ر.ک: «واقعه شورش مردم اصطخر فارس»، سؤال 13636.

7. اخبار الطوال، ص 219.

8. نهج البلاغه، نامه چهل و چهارم.

9. نهج البلاغه، نامه بیست و یک.

10. أسدالغابة، ج ‏2، ص 120.

11. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 39، ص 321، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

12. البدایه و النهایه (ابن کثیر)، ج8، ص 67

13. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، ج 3، ص 575.

14. صبحی صالح، نهج‌البلاغه، نامة 20، و نیز حکمت، 476، ص 559.

15. ابن اثیر، الکامل، ج 4، ص 207.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۱۱:۵۴

مروان بن حکم، داماد عثمان و سرسلسله بنی مروان و اولین خلیفه از نسل «بنی حکم» که مروانیان به او منسوبند. او از چهره های پلید و کثیف تاریخ است. پدرش، ابی العاص بن امیه، از استهزاء کنندگان پیامبر بزرگ اسلام که مطرود آن حضرت نیز بود. "مروان" که کنیه اش "ابو عبدالملک" بود در سال دوم هجرت، در مکه بدنیا آمد و در شهر «طائف» بزرگ شد و سالها با خانواده خود زندگی کرد. او و پدرش به زبان رسول خدا، مورد لعنت قرار گرفته اند و به حکم و دستور ایشان، از مدینه تبعید شدند و حق ورود به مدینه را نداشتند و با آن که عثمان برای رفع تبعید، چند مرتبه نزد رسول خدا از آنان شفاعت کرد ولی مورد قبول حضرت واقع نشد. در زمان خلافت ابوبکر، عثمان به شفاعت آنان پرداخت ولی ابوبکر گفت: من تبعیدی و رانده شده خدا را به مدینه راه نمی دهم. زمان خلافت عمربن خطاب، باز هم عثمان اقدام کرد ولی عمر نیز همان جواب ابوبکر را داد تا اینکه عثمان خود، به خلافت رسید و وسیله بازگشت مروان و پدرش را به مدینه فراهم کرد و از خاصان و دبیران او و داماد وی شد.


چهره مروان در حکومت عثمانی و بعد از آن

اقدام مروان حکم در نوشتن نامه به حاکم مصر با سوء تدبیرش، منجر به قتل عثمان شد و بعد از عثمان، با روی کار آمدن امام علی بن ابیطالب علیه السلام، با آنکه با حضرت بیعت کرد ولی در شمار ناکثین در آمد و در جنگ جمل همراه طلحه و زبیر و عایشه، رهسپار بصره شد و در جنگ شرکت کرده و بعد مغلوب و دستگیر شد. امام علی علیه السلام، با شفاعت امام حسن مجتبی علیه السلام، او را عفو و آزار کرد ولی بیعت او را نپذیرفت و فرمود: دست او دست خیانت است اگر صد بار هم بیعت کند باز نقض می کند و بعد فرمود: او را رها کنید. مروان سپش به شام، نزد معاویه رفت. وی در جنگ صفین در کنار معاویه جنگید. از طرف معاویه مدتی حاکم بحرین شد.


کارنامه سیاه مروان

سال 42 هجری قمری، در دوران حکومت معاویه، چندی حاکم مدینه بود. در آن مدت در بسیاری از آشوب و فتنه های مدینه و شامات، شرکت داشت. او در وقتی که نامه یزیدبن معاویه در اعلام مرگ پدرش و گرفتن بیعت از مخالفان به او رسید از حاکم مدینه خواست تا از حسین بن علی علیه السلام، بیعت بگیرد و در صورت خودداری از بیعت، او را بکشد. مردم مدینه "مروان حکم" را در «واقعه حره" در زمان یزید از شهر مدینه بیرون کردند و علی رغم تعهدی که کرده بود و قسمی که خورده بود (که با سپاه شام باز نگردد) همراه آنان در جنگ «حره» شرکت کرد. پس از آن توسط "عبدالله زبیر" به شام تبعید و در شام ساکن شد. بعد از یزید در جریان کناره گیری معاویه پسر یزید با حمایت طایفه «کلبی ها» بر ضحاک بن قیس، غلبه کرد و سال 64 هـ ق، بعد از کناره گیری معاویة بن یزید از خلافت، مروان که آن زمان شیخ بنی امیه شناخته می شد، ادعای خلافت کرد و به خلافت رسید و مردم هم با او بیعت کردند. به نوشته برخی از تاریخنگاران، از جمله "مسعودی" او اولین کسی بود که به زور خلافت را به دست آورد بدون اینکه رضایت جمعی مردم در کار باشد.


برخی از اقدامات ناشایست مروان در زمان خلافت

1- در طی حکومت خود در مدینه بدترین ناسزاها را بر سر منبر به علی بن ابیطالب علیه السلام می داد و می گفت: کار بنی امیه و پایه های حکومت ما جز با سب علی علیه السلام و لعن و کوبیدن او، محکم و استوار نشود!! در صورتیکه او از کسانی بود که می گفت: دفاعی که علی علیه السلام از عثمان کرد هیچ کس دیگر نکرد!!


2- مروان در زمان خلافتش سرزمین «فدک» را که معاویه به طور غصب، یک سوم آنرا به او داده بود، همه سهام آن را جزو اموال خودش قرار داد (فروغ ولایت/ 201).


3- او قاتل "طلحه" (از سر کردگان جنگ جمل) است. توضیح آنکه وقتی طلحة بن عبیدالله، در جنگ جمل، سپاهیانش را در معرض هلاکت دید، فرار کرد و در همان موقع، مروان چشمش به او افتاد و یادش آمد که وی، عامل موثر در قتل عثمان بوده، لذا با پرتاب تیری، او را از پا درآورد. مروان قامتی دراز و خلقتی آشفته داشت بطوریکه او را "خیط باطل" یعنی دراز قد منحرف، لقب داده بودند.


مرگ مروان

دوران خلافت او خیلی کوتاه و کم دوام بود و بنا بر نقل روایات، او به دست همسرش (ام خالد) که قبلا زن یزید بود در رمضان 65 هـ ق، مسموم شد. بعضی گویند که "ام خالد" از شدت خشم و کینه، بالشی بر روی او گذاشت و او را خفه کرد و به هلاکت رسید.



منابع:

1- تاریخ تحول دولت و خلافت (جعفریان)

2- دانشنامه رشد

3- فروغ ولایت (جعفر سبحانی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۱۰:۰۳

"تَبُوک" نام موضعى میان حجر (دیار قوم ثمود) و شام بزرگ شمالى مدینه کنار مرز فلسطین است که در آنجا آخرین غزوه پیغمبر اسلام ـ در سال نهم هجرت ـ در آن واقع شد و آن غزوه به تبوک شهرت یافت.


این غزوه را «فاضحه» نیز مى گفتند زیرا جمعى منافق مسلمان نما در این سفر رسوا شدند، و این لشکر را جیش العسره گویند; چرا که مسلمانان در آن، بر اثر دورى راه و کمبود آذوقه رنج فراوان دیدند.


انگیزه این سفر آن بود که کاروانى از شام به مدینه بازگشت و با خود خبر آورد که سلطان روم تجهیز لشکر کرده و قبایل لخم و جذام و عامله و غسّان نیز به وى پیوسته، آهنگ هجوم به مدینه دارند; از این رو رسول خدا، فرمان داد مسلمانان از دور و نزدیک آماده جنگ شوند;


ولى نظر به اینکه این واقعه چند روزى پیش از رسیدن محصول و از جهتى سفرى دور و دراز و مستلزم هزینه و توشه فراوان بود و مسلمانان سخت در تنگناى کمبود خواربار بودند و موسم گرماى شدید نیز بود، این سفر بس گران مى آمد و گروهى ضعیف الایمان در إعداد آن سستى نشان مى دادند.


ولى اکثر مسلمانان به محض شنیدن دستور، به هر سختى و مشقت که بود آماده شده رخت بستند و جمعى به جمع آورى وجوه امدادى پرداختند و هر کسى به قدر توان خویش ـ حتى از ضروریات زندگى خانواده هم که بود ـ وجهى کمک کرد.


بالجمله سى هزار نفر مهیاى نبرد شدند که تنها هزار تن آنها سواره و بقیه پیاده بودند، و در این میان گروهى از منافقین مدینه به بهانه هائى در این غزوه شرکت نکرده، و بعلاوه دیگران را نیز از رفتن منع مى نمودند و مى گفتند: شما فکر نکنید این جنگ مانند دیگر جنگها باشد; لشکر روم است و یک تن از شما را زنده نگذارند; و حتى این خیال را بسر مى پروراندند که چون پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم شکست خورد، مدینه را به تصرف درآورند و بستگان رسول و دیگر مسلمانان را از شهر برانند.


لذا چون حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم از نیت سوء آنها آگاه شد، حضرت على علیه السلام را به جاى خویش در مدینه بگماشت و رهسپار تبوک گشت; اما منافقان ساکت نماندند و شایع ساختند که پیغمبر از این جهت «على» را با خود نبرد که از او کدورتى به دل داشت. على علیه اسلام شتابان از شهر بیرون شد و در منزل «جرف»، به رسول خدا پیوست و ماجرا را به حضور ایشان معروض داشت. پیغمبر او را به برگشت امر نمود و در حضور اصحاب این جمله به وى فرمود: «أما ترضى ان تکون منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ أنّه لا نبىّ بعدى» (دوست ندارى که تو نسبت به من به منزله هارون باشى نسبت به موسى، با این تفاوت که تو پیغمبر نیستى زیرا پس از من پیغمبرى نباشد؟!)؛ از این رو حدیث مزبور به نام حدیث منزلت مشهور شد.


به هر حال سپاه اسلام به راه خویش ادامه داد و در هیچ سفرى چنین سختى و مشقت بر مسلمانان نرفته بود که بیشتر لشکریان پیاده و از نظر آذوقه آن چنان در مضیقه بودند که گاه دو نفر به یک دانه خرما تغذیه مى نمودند و از حیث آب که در منازل بین راه، آب نایاب بود و بسا شترى مى کشتند و رطوبت احشاى آن به جاى آب مى نوشیدند.


چنین بود تا به «تبوک» رسیدند ولی از سپاه روم اثرى ندیدند و معلوم شد که آن خبر از اصل دروغ بوده است; زیرا هراقلیوس امپراطور روم از نخست و موقعى که نامه پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم به دعوت وى به اسلام، به او رسیده بود نسبت به حضرت ارادتى خاص داشت; ولى از بیم آنکه سلطنتش به خطر افتد از دعوت مردم به دین اسلام خوددارى مى کرد.


لاجرم حضرت، اندیشمندانه اصحاب خود را به مشورت طلبیدند و فرمودند: خواهید از اینجا آهنگ روم کنیم یا به مدینه بازگردیم؟ رأى اکثریت به بازگشت قرار گرفت; لذا به مدینه بازگشتند.



منبع: سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ «معارف و معاریف»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۹:۵۸


مأمون پس از آن که در «مرو» ولیعهدی را بر امام رضا علیه السلام تحمیل کرد و عهدنامه ولایت‌عهدی امام علیه السلام را امضاء نمود به «فضل بن سهل» دستور داد مجلس باشکوهی که مرکب از رجال دولت و اعیان و اشراف ملت و امراء و وزراء و درباریان و فرماندهان و سپاهیان و علماء و نویسندگان و شعراء و خطباء باشد، تشکیل دهد و برای اجرای تشریفات بیعت در یک روز معیّن در دربار خلافت حاضر شوند و «لباس سیاه» را که شعار «بنی عباس» در آن روز بود به لباس «سبز» که شعار «علوییّن» است، تبدیل کنند(1) و پرچم سبز برافرازند.


روز دهم رمضان تمام طبقات مردم با لباس سبز در دربار «مأمون» حاضر شدند و نظامیان در محل مخصوص خود صف آرائی کردند و سایر مدعوّین در جایگاه های خود قرار گرفتند. سپس حضرت رضا علیه السلام به همراه مأمون وارد مجلس شدند و حضرت، لباس سبز تن کرده و شمشیری حمایل نموده بودند، مأمون در صدر مجلس نشست و حضرت را نیز در جایگاهی که از قبل ترتیب داده بودند و در پهلوی جایگاه مأمون بود و پرچم های سبز در بالای آن جایگاه در اهتزاز بودند، جای داد و دستور داد کیسه های طلا و نقره که اسم مبارک حضرت رضا علیه السلام هم در آن سکّه ها زده شده بود آوردند.


پس از آن مأمون بر محل بلندی رفت و گفت: ای مردم، این علی بن موسی الرضا علیه السلام است که ولیعهد من است بر همه شما واجب است که با او بیعت کنید و تبریک بگوئید، اولین کسی که دست بیعت در دست امام گذاشت، خود مأمون بود و بعد به فرزند خود «عباس» دستور داد تا با آن حضرت بیعت کند و بعد از او «فضل بن سهل» وزیر اعظم «یحیی بن أکثم» مفتی اعظم دستگاه خلافت و «عبدالله بن طاهر» ذوالیمینین فرمانده سپاه، بعد عموم اشراف و رجال بنی عباس که حاضر بودند حضور امام رضا علیه السلام رسیده، تبریک گفته و بیعت نمودند. آن گاه کیسه های اشرفی را پیش آوردند و شاعران و سخنوران برخاسته و هر کدام در فضیلت حضرت رضا علیه السلام و ولایت‌عهدی او سخن ها گفته و شعرها سرودند.(2)


مرحوم «صدوق» از «بیهقی» روایت نموده وقتی که با حضرت رضا به ولایت‌عهدی بیعت شد مردم به اطراف او پروانه وار گرد آمده و او را شادباش و مبارک باد گفتند.(3) امام علیه السلام به جانب آن ها اشاره کرد، همگی ساکت شدند سپس مضمون مطالبی را که پشت ورق عهدنامه مرقوم فرموده بود، برای مردم بیان داشت. اینک به بعضی از نکات برجسته آن مطالب که حضرت در پشت ورقه عهدنامه نوشته بود اشاره می کنیم:


«امام رضا علیه السلام در این فراز از سخنانش از مظالم گذشته نسبت به اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم یاد کرده است که با توجه به انعکاس این مطلب در چنین عهدنامه ای رسمی و تاریخی یک اقرار ضمنی از دستگاه خلافت در مورد این ستمگری ها در گذشته و محکوم کردن آن ها به حساب می آید و اشاره به این است که چگونه زمامداران و عمال حکومت های گذشته، موجبات سلب امنیّت و اتلاف نفوس و ایجاد محدودیتها و محرومیتها در مورد دوستداران اهل بیت و امامان معصوم علیهم السلام را فراهم آورده اند.(4) 


سپس مأمون از حضرت رضا علیه السلام خواست تا برای مردم خطبه ای بخواند. حضرت حمد و ثنای پروردگار را به جا آورده و آن گاه فرمود: (انّ لنا علیکم حقا برسول اللّه و لکم علیناً حقاً به فاذا انتم ادیتم الینا ذلک وجب الحق لکم)(5) از برای ما بر شما به واسطه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم حقی است و نیز به واسطه آن حضرت بر شما نیز بر ما حقی است پس هرگاه شما حق ما را ادا کردید، بر ما نیز مراعات حق شما لازم است.


خلاصه: مراسم بیعت همزمان با جشن ولایتعهدی «امام رضا علیه السلام» که از جانب «مأمون» ترتیب داده شده بود در همان مجلس مأمون صورت گرفت و مأمون گرچه خواست برای بقای حکومت خود عوام فریبی کند ولی امام رضا علیه السلام از این موقعیت استفاده کرده، حقایقی را برای مردم و برای قضاوت تاریخ بیان کرده است.


هدف مامون:

در اول ماه رمضان سال 201 ه‍ . ق در مرو با حضرت امام رضا علیه السّلام به عنوان ولایتعهدی مأمون بیعت صورت گرفت.(6) با وجود اینکه حضرت شرط کرده بودند در امور مملکتی و عزل و نصب‌ها دخالت نخواهند کرد و لذا می توان گفت که این امر علی رغم میل باطنی امام بوده، بلکه از روی اجبار و تهدید صورت گرفته است.


یکی از عللی که باعث شد مأمون تصمیم بگیرد که امام رضا علیه السّلام را از مدینه به خراسان (مرو) منتقل کند و به عنوان ولایتعهدی با آن حضرت بیعت کند وجود قیام‌ها و شورش‌هایی بود که از جانب علویّون صورت می گرفت و این امر به صورت مهمترین مشکل برای خلافت عباسیان در آمده بود با وجود اینکه اکثر قیام‌ها را سرکوب می‌کردند و با علویان بیرحمانه‌ترین رفتارها را پیش می گرفتند. در زمان مأمون، شورش‌هایی از جانب علویان در بصره و کوفه و یمن و واسط و مداین و در جاهای دیگر صورت گرفته بود.(7) لذا مأمون دریافته بود که برای رهایی از این وضع و همچنین مشکلات دیگری که خلافتش را تهدید می کرد باید چاره‌ای بیاندیشد. لذا با طرح ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام و شرکت آن حضرت در حکومت، این هدف مأمون تأمین می شد. زیرا با شرکت آن حضرت، ـ که در رأس علویان قرار داشت، ـ در حکومت، علویان خلع سلاح می شدند(8) و شعارهایشان از دستشان گرفته می شد. و محبوبیتی که در اثر قیام در بین مردم داشتند از بین می رفت. یعنی وقتی که رأس علویّون را به دستگاه خودش بیاورد. قهراً آنها می گویند پس ما هم سهمی در این خلافت داریم.


مأمون سیاستی را، با هوشیاری و کیاست خود جهت حفظ خلافتش اتخاذ کرد. و امام رضا علیه السّلام را با زور و تهدید به مرو برده و به ولایتعهدی رساند و در عین حال طوری رفتار کرد که اکثراً اینگونه تلقی می کردند که مأمون شیعه است و از دوستداران اهل بیت علیهم السّلام می باشد.(9) اما اگر به نامه ای از مأمون برای عباسیان در بغداد ارسال شده نگاه کنیم، می بینیم که در آن نامه اهداف خود را بیان کرده می گوید:« برای حفظ خلافت و استحکام پایه های آن علی بن موسی را به ولیتعهدی خود انتخاب کردم. که مردم را به خدمت ما بخواند و به سلطنت و خلافت ما اعتراف نماید.(10)


امام رضا علیه السّلام هم با اتخاذ روش هائی سعی داشتند که اهداف مأمون را خنثی کنند و از آغاز دعوت امام تا روز شهادت حضرت همواره این روند را ادامه دادند شاید اگر مأمون امام را به ولایتعهدی انتخاب نمی کرد، برای حفظ خلافتش، به روش اسلاف خویش روی می آورد، و با تمام توان به سرکوب علویان می پرداخت همانطور که در سال 207 هجری و بعد از آن نسبت به علویان برخورد شدیدی اتخاذ کرد.(11)


بنابراین مأمون با اتخاذ این تصمیم و آوردن امام به مرو و قبولاندن ولایتعهدی هر چند به صورت ظاهری به یکی از اهداف خود که همان خواباندن شورش ها بود رسید.


بنابراین وقتی به منابع تاریخی مراجعه می کنیم اکثر قیام‌های علویّون علیه مأمون را قبل از قبول ولایتعهدی از طرف آن حضرت ذکر می کنند و معمولاً بر این اعتقادند که بعد از آمدن امام رضا علیه السّلام به مرو شورش علیه مأمون صورت نگرفت. به جز قیامی که توسط عبد الرحمان بن احمد در یمن شکل گرفت و سبب آن هم باتفاق مورخین ظلم و جور وُلات مأمون در آن منطقه بود.(12)


لذا می بینیم که یکی از نتایج کار مأمون از برگزیدن امام و بیعت‌گیری برای آن حضرت این بوده که انقلاباتِ علویان را در تمام ولایات و شهرها خاموش کرد.


حسن ابراهیم معتقد است که، بعد از آوردن امام رضا علیه السّلام به مرو رفتار مأمون با علویان بر خلاف سایر خلفای عباسی ملایم بود و این رویه همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 207 ه‍ .ق که عبدالرحمن بن احمد علوی در یمن شورید و مأمون سپاهی فراوان برای مقابله با او فرستاد و او را امان داده به بغداد آورد و به خواسته‌هایش رسیدگی کرد ولی از آن پس روی از علویان بگردانید و ایشان‌ را بار نداد و لباس سیاه برایشان مقرر کرد.(13) و علامه عاملی، می افزاید که مأمون نه تنها انقلابات علویان را خاموش ساخت بلکه اعتماد بسیاری از ایشان و طرفداران و دوستداران آنها و علویان خراسان را نیز جلب کرد و توانست از بسیاری از علویان و دیگران که با وی بیعت نکرده بودند بیعت بگیرد و به اطاعت خود در آورد.(14) 


پی نوشت:

1. شیخ محمد بن نعمان مفید، الارشاد،تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، ج 2، ص 252. الهامى، داود، سیرى در تاریخ تشیّع،قم: انتشارات مکتب اسلام، ص 591.

2. همان .

3. شیخ مفید،پیشین، ج 2، ص 253. ـ الهامى، پیشین، ص 591. ـ قمى، عباس، منتهى الآمال،قم: جاویدان علمى، ج 2، ص 327

4. الهامی،همان ،587.

5. مفید،همان، ج 2، ص 253.

6. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، تهران، مکتبة الاسلامی، چاپ اول، 1385 هجری، ج 49، ص 128.

7. طبری، محمّد جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1354، ج 13، ص 38 ـ 56.

8. مطهری، مرتضی، سیری در سیرة ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ ، تهران، انتشارات صدرا، چاپ اول، 1367، ص 208.

9. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1385هجری، ج 6، ص 408.

10. صدوق، عیون اخبار الرضا، تهران، انتشارات علمی، بی تا، ج 2، ص 167.

11. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ نهم، 1376، ج2، ص 179.

12. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1408، ج 4، ص 207. طبری، تاریخ طبری، بیروت، مؤسسة اعلمی، بی تا، ج7، ص168. و عاملی، جعفر مرتضی، حیاة سیاسی امام رضا، قم، نشر اسلامی، چاپ دوم، 1362، ص 226.

13. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، همان.

14. عاملی، جعفرمرتضی، زندگانی سیاسی امام رضا ـ علیه السّلام ـ ، ترجمه و نشر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1365، ص 217.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۹:۲۸