موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۱۰۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: "هر کس ما اهل بیت را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت ایمن محشورش می کند." 


پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: "دوستی با من و اهل بیتم در هفت جایگاه که ترس از آن عظیم است سودمند خواهد بود؛ هنگام مردن، در قبر، هنگام برانگیخته شدن، هنگام تحویل گرفتن نامه اعمال، هنگام حساب رسی اعمال، هنگام سنجش اعمال و هنگام گذشتن از پل صراط." بحارالانوار، ج7، ص248 


شخصی به امام حسن علیه السلام عرضه داشت: «من از شیعیان شما هستم.» حضرت فرمود: ای بنده خدا! اگر مطیع اوامر و نواهی ما هستی که راست گفته ای و گر نه به صرف ادعایت به گناهان خود افزوده ای، زیرا به چنین مقامی نرسیده ای پس ادعای آن را هم نباید بکنی. بنابر این مگو من شیعه شما هستم. بلکه بگو من از دوستان و محبین شما هستم و با دشمنان شما دشمن می باشم. در این صورت تو خوبی و به سوی خوبیها حرکت می کنی.» بحارالانوار، ج 65، ص156

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۷

25 تدبر در قرآن / یک آیه از جزء بیست و پنجم کاوش پرس قرآن مجید ظلم و طغیان سوره مبارکه شوری جبهه سایبری انقلاب اسلامی تفسیر نمونه تفسیر المیزان ترجمه تدبر در قرآن آیه 23 سوره شوری

« آیه ۲۳ سوره مبارکه شوری»

ترجمه:
و اگر خدا روزی را بر همه بندگانش فراخ می کرد، در زمین طغیان می کردند، اما به اندازه¬ای که بخواهد نازل می نماید، همانا او نسبت به بندگانش آگاه و بیناست.
تفسیر(المیزان):
می فرماید اگر خدا روزی را برای بندگانش گشایش می داد، هر آینه در زمین ظلم و طغیان می کردند، چون طبیعت مال اینگونه است که وقتی زیاد باشد طغیان و استکبار می آورد. همچنانکه فرمود (ان الانسان لیطغی ان رآه استغنی (۲۸) انسان وقتی که خود را بی نیاز ببیند طغیان می کند) پس خدا هر چه را بخواهد با کمیت و اندازه معین نازل می کند، یعنی رزق را به اندازه نازل می نماید و به هر کس به مقدار معین روزی می دهد و چون او به حال بندگان خودآگاه و بیناست و می داند که هر یک از بندگانش استحقاق چه مقدار رزق را دارد و چه مقدار از بی نیازی یا فقر مفید به حال اوست همان مقدار را به او اعطاء می کند. پس صلاح حال مردم در اندازه روزیشان دخالت دارد و این امر با گشایشی که خداوند به بعضی ثروتمندان مثل قارون و امثال او می دهد و آنها دست به طغیان می زنند، منافات ندارد، چون خداوند با آنها مطابق سنت آزمایش و امتحان رفتار نموده و آنها را استدراج کرده و به آنها مهلت داده است. نکته دیگر اینکه روزی دادن فقط در باب رزق مادی نیست بلکه شامل معارف وشرایع و روزی معنوی نیز می شود و خداوند در آن باب نیز به حسب حال افراد و به مقتضای صلاح ایشان به آنها روزی می دهد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۲

ابولَهَب‌ بن عبدالمطّلب: عبدالعُزّى‌بن عبدالمطّلب بن‌هاشم، مکنى به ابا عتبه[1] عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و از دشمنان سرسخت او[2]
مادرش لُبنى از بنى خُزاعه[3] و همسرش اَروى یا عوراء، مشهور به ام جمیل دختر حرب‌بن‌امیه و خواهر ابوسفیان بود.[4] در این‌که چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن‌سعد بر آن است که عبدالمطّلب وى را به جهت زیبایى و برافروختگى چهره چنین نامیده[5] و برخى براى وى فرزندى به‌نام لهب ذکر کرده‌اند؛[6] امّا بر پایه روایتى، خداوند او را به این کنیه خوانده؛[7] چون عاقبت او با آتش است.[8] گویا در میان مردم زمان خویش، بیش‌تر به کنیه اباعتبه خطاب مى‌شده‌است.[9]
از زندگى ابولهب، پیش از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله)اطلاعى در دست نیست. فقط برخى آورده‌اند: او کنیزش ثویبه را که ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمّد ) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛[10] شاید از آن رو که او نیز چون دیگران به انتظار قدوم کسى بود که نسل عبداللّه را تداوم بخشد. برابر روایتى، شبى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به خواب دید که فریاد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ امّا از انگشت ابهامش آب مى‌نوشد. چون راز آن پرسید، گفت: به‌آن‌جهت که ثویبه را به‌سبب ولادت تو آزاد‌کردم.[11]
برخى این حکایت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا دانسته‌اند که حتّى سرسخت‌ترین دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى کوچک که در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهره‌مند شد؛[12] ولى برخى از معاصران در صحت این خبر تردید کرده، به‌ویژه که بر پایه دیگر اخبار، آزادى ثویبه تا نزدیکى‌هاى هجرت رسول‌خدا(صلى الله علیه وآله)هنوز تحقق نیافته بود و حتى چون خدیجه در صدد خریدن و آزاد کردنش بر آمد، ابولهب همراهى نکرد؛[13] به هر روى، ثویبه اندک زمانى دایگى این کودک را برعهده گرفت و از همین طریق، پیامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر‌شد.[14]
گفته‌اند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبداللّه شد؛ امّا عبدالمطّلب با این سخن که شَرّ خود را از او باز‌دار، از سپردن محمّد نوجوان به او خوددارى کرد.[15] ابولهب در هنگامه بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شرکت در سرقت دو آهوى زرین که بر در کعبه نصب شده بود، با شهادت یکى از سارقان متهم شد و مورد پى‌گرد قرار گرفت[16] و به ناچار نزد دایى‌هاى خویش، در تیره بنى‌خزاعه ، پناهنده‌شد.[17]
گویا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب، با دو‌دختر رسول خدا، رقیه و ام‌کلثوم، در همین دوره بود؛ گرچه اقوال دیگرى نیز در این باره وجود دارد.[18] ابولهب از دارایان[19] و متولّیان بتان در مکه بود[20] و وقتى افلح بن‌نضر شیبانى، متولّى عزّى ، در بستر مرگ درباره آینده آن ابراز نگرانى کرد، ابولهب به او دل‌دارى داد و متعهد شد که آن را رها نکند. بدین طریق، مدتى سدانت عزّى را برعهده گرفت. در این هنگام به هرکس مى‌رسید، مى‌گفت: اگر عزّى پیروز شود، من با خدمتى که به او کرده‌ام در امانم و اگر محمّد بر آن پیروز شود که نمى‌شود، برادر زاده‌ام است.[21]
ابولهب پس از بعثت پیامبر(صلى الله علیه وآله) برخلاف سنت عربى، به سیره خاندان خویش عمل نکرد و به‌رغم همراهى بنى‌عبدالمطّلب با رسول خدا، او به دیگر تیره‌هاى قریش پیوست و از در دشمنى و ستیزگى با پیامبر درآمد و به شیوه‌هاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت[22] از‌جمله بر سر رسول خدا شکمبه و خاشاک مى‌ریخت.[23] این عمل، خشم دیگر بنى‌هاشم را برمى‌انگیخت؛ چنان‌که روزى حمزه با مشاهده چنین صحنه‌اى از سر خشم، خار و خاشاک را بر سر ابولهب افکند.[24] ابولهب براى جلوگیرى از نفوذ کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله)در پى او حرکت و دروغ‌گویش خطاب مى‌کرد.[25] او را ساحر،[26] شاعر،[27] و کاهن مى‌خواند[28] و دیگران را نیز از گرویدن به او و اسلام بازمى‌داشت[29] و حتى یک بار او و همسرش به تحریک دیگران، بر آن شده بودند تا پیامبر را از پاى در آورند که بر جاى خشک شدند و به دعاى حضرت به حرکت درآمدند.[30]
انگیزه دشمنى ابولهب با پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کتاب‌هاى تاریخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بت‌ها را عامل اصلى دانسته‌اند؛ چنان‌که خود به هند (همسر ابوسفیان) مى‌گوید: با رد دعوت محمّد، لات و عزّى را یارى کردم.[31] شاید همراهى با همسرش را که در پى ریاست برادر خویش ابوسفیان بود، بتوان انگیزه این دشمنى ذکر کرد؛ چرا که تثبیت مقام پیامبر(صلى الله علیه وآله)موقعیت وى را به مخاطره مى‌افکند؛ ولى برخى، آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو کشیدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب کشتى مى‌گرفتند. ابولهب او را بر زمین افکند و روى سینه‌اش نشست. در این هنگام، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یارى ابوطالب شتافت و به او کمک کرد تا بر فراز آید، و وقتى ابولهب به او گفت که من نیز عموى تو هستم. چرا او را یارى کردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوب‌تر است، و همین امر موجب دشمنى و خشونت او با پیامبر شد؛[32] امّا گویا داعیه سرورى قریش و ریاست مکه که در خاندان عبدالمطّلب، کم و بیش به آن چشم داشتند، انگیزه اصلى او بود؛ به‌ویژه که وى از یک سو در پیوندى سببى به تیره بنى‌امیه ارتباط مى‌یافت[33] که در رقابت بابنى‌هاشم کوششى بىوقفه داشتند، و از دیگر سو، در پیوندى نسبى، از‌طرف مادر با تیره بنى‌خزاعه[34] که خود زمانى ریاست مکه و کعبه را عهده‌دار بودند، پیوند داشت. مشرکان نیز وى را از همین زاویه تحریک مى‌کردند.[35] بدیهى است که روى کار آمدن پیامبر و توسعه امر نبوت، مسیر ریاست را به هم مى‌زد و این امر خوشایند او نبود؛ به هر روى، دشمنى ابولهب با رسول خدا به آن حد بود که پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌فرمود: من بین دو همسایه بد، ابولهب و عقبة بن‌ابى‌معیط قرار گرفته‌ام؛ چون هرگاه کثافاتى بیابند، بر در خانه من مى‌ریزند.[36] دشمنى او با پیامبر(صلى الله علیه وآله)به‌گونه‌اى بود که چون حضرت در یوم‌الانذار خواست براساس امر الهىِ: «و‌اَنذِر عَشیرَتَکَ الاَقرَبین» (شعرا/26،‌214) خویشاوندان خود را جمع و پیام خدا را ابلاغ کند، برخى از زنان بنى‌هاشم از رسول خدا خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نکند[37] و چون به آن مجلس فرا خوانده شد، با دیدن کرامت پیامبر(صلى الله علیه وآله)که با اندک غذا و شربت آماده شده به‌وسیله على(علیه السلام) همه را سیر و سیراب کرد، پیش از سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى به بنى‌عبدالمطّلب کرد و گفت: محمّد شما را جادو کرده[38] و بدین‌گونه مانع انذار حضرت شد، و هنگام دعوت عمومى، چون پیامبر بر فراز کوه صفا [39] یا مروه [40] رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از این‌که آنان را براى چنین پیامى به آن‌جا کشانده، نفرین کرد که خداوند در پاسخ او، سوره مسد را فرو فرستاد و نفرینى ابدى را براى او ثبت کرد.[41]
با نزول این سوره، دشمنى ابولهب با پیامبر و اسلام شدت یافت و رسماً با دیگر سران مشرک قریش هم‌دست شد[42] و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او وا داشت؛[43]گرچه بر پایه روایتى، این پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود که دختران خویش را از آنان جدا ساخت؛ زیرا خداوند دوست نمى‌داشت دخترانش جز با اهل بهشت تزویج کنند.[44] ابولهب پس از آن در پیمان صحیفه بر ضدّ پیامبر و مسلمانان شرکت کرد و تنها فرد از بنى‌عبدالمطّلب بود که در شعب، با آنان همراه نشد[45] و پس از درگذشت ابوطالب که دشمنى قریش با پیامبر(صلى الله علیه وآله)افزایش یافت، او در رأس آنان قرار گرفت.[46] بر اساس پاره‌اى اخبار، وى پس از آن که به ریاست بنى‌هاشم رسید، ابتدا حمایت خود را از رسول خدا اعلام کرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه که در زمان ابوطالب عمل مى‌کردى، بکوش. به لات سوگند که از تو حمایت مى‌کنم و در مقابل ابن‌غیطله که به رسول خدا اهانت کرده بود، ایستاد؛ امّا پس از تحریک دیگر مشرکان، دست از حمایت او برداشت.[47]
ابولهب در توطئه دارالندوه نیز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصمیم بر محاصره خانه پیامبر و هجوم به آن‌جا گرفته شد، وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زیرا در تاریکى نمى‌توان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبح‌گاه صبر کنند[48] و خود نیز تمام شب را به انتظار خروج پیامبر(صلى الله علیه وآله) نشست.[49] ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدینه تا جنگ بدر، دیگر نمودى ندارد و در این جنگ نیز که همه اشراف مکه حضور یافتند، شرکت نکرد[50] و به اصرار دیگران، فقط عاص بن‌هشام بن‌مغیره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى که از او داشت، به جاى خویش فرستاد.[51] برخى علت عدم شرکت او را درماندگى و ناتوانى‌اش ذکر کرده‌اند[52] و برخى دیگر، خواب عاتکه، خواهرش را مبنى بر شکست فضاحت‌بار مشرکان، علّت اصلى دانسته‌اند؛[53] به‌هر حال وى با این‌که در جنگ نبود، اخبار آن را پى‌گیرى مى‌کرد[54] و چون از زبان ابورافع شنید که در این جنگ فرشتگان یار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را‌زد.[55]
ابولهب، پس از شنیدن خبر شکست مشرکان در بدر، پس از 7[56] یا 9 روز[57] بر اثر بیمارى پوستى درگذشت.[58] فرزندانش از ترس سرایت مرض، از جنازه‌اش دورى جسته، در نهایت او را در بالاى مکه کنار دیوارى نهاده و از دور، بى آن‌که لمسش کنند، بر او سنگ ریختند تا مدفون شد.[59] ابن‌بطوطه در سفرنامه خویش از قبرى در بیرون مکه یاد مى‌کند که منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مى‌زدند.[60] ابن‌جبیر از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مى‌دهد که مى‌گفتند: از ابولهب و همسرش ام‌جمیل است.[61] نسل ابولهب از طریق فرزندانش ادامه یافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مکه به دعوت پیامبر مسلمان شدند[62] و در حنین از ثابت قدمان به‌شمار آمدند.[63]

ابولهب در شأن نزول:
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/111 صریحاً در نفرین و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول این سوره (با اختلافى اندک) آمده که چون پیامبر(صلى الله علیه وآله)پس از نزولِ «وَ‌أَنذِر عَشِیرَتَکَ الأَقرَبِین» (شعراء/26، 214) دعوت از خویشاوندانش را آغاز کرد[64] یا براى دعوت عمومى بر فراز کوه صفا رفت[65] و پس از أخذ تأیید از مردم به راست‌گویى، پیام الهى را آشکار کرد، ابولهب از سر خشم به او گفت: تبّاً لک، ألهذا دعوتنا = دستت زیان‌کار باد براى همین ما را دعوت کردى؟»[66] خداوند در پاسخ به این سخن، سوره پیشین را فرو فرستاد: «تَبَّت یَدا اَبى لَهَب و تَبّ= زیان‌کار باد دستان ابولهب و خود او هم زیان‌کار شد». بخش اوّل در لعن و نفرین او و بخش دیگر گزارشى غیبى است و چون تحقق آن قطعى است، به صیغه ماضى آمده است؛[67] بنابراین، قول به این‌که وجود فعل ماضى، دلیل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است،[68] چندان مدلّل نمى‌نماید؛ به‌هر حال، مراد آیه این است: عمل ابولهب که از دست بر مى‌آید، سودى براى او نداشته،[69] خودش نیز با افتادن در آتش زیان‌کار شد.[70] زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است که روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)بزند؛ امّا نتوانست و آیه اشاره به‌آن است.[71] در زیان‌کارى دستان او، آراى دیگرى نیز وجود دارد.[72]
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما کَسَب= مالش و دستاوردش به‌کارش نیامد»؛ به این معنا که اندوخته‌ها و دارایى‌هایش، وى را از عذاب جهنّم حفظ نخواهند کرد[73] یا این‌که سرمایه‌ها و آن‌چه از منافع چارپایان به او رسیده و به‌دست آورده، براى او سودى ندارد.[74] برخى گفته‌اند: مراد آن است که مال او و فرزندانش، بى‌نیازش نمى‌کنند[75] و عذاب الهى را از او دور نمى‌سازند.[76] میبدى، این آیه را در پاسخ آن سخن ابولهب مى‌داند که گفته بود: اگر آن‌چه پسر برادرم مى‌گوید، حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فدیه مى‌دهم.[77]
«سَیَصلى نارًا ذاتَ لَهَب‌= زودا که به آتشى شعلهور در آید.» او به آتش شدیدى در خواهد آمد که شعله‌هاى آن،گرداگرد او را فرا مى‌گیرد. طبرسى این آیه را دلیل بر صدق گفتار پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى‌داند که از مرگ ابولهب در حال کفر خبر مى‌دهد.[78] آلوسى، سین در «سَیَصلى» را براى تأکید در وعید و حتمیّت آن و تنوین در «نارًا» را نشان بزرگى آتش مى‌داند[79] و نکره آمدن «لَهَب» نیز براى بیان هیبت و ترس‌انگیزى آن است.[80]
«و‌امرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَب‌ فى جیدِها حَبلٌ مِن مَسَد= و زنش هیزم‌کش [و آتش افروز معرکه] است و ریسمان از لیف خرما برگردن دارد.» این آیه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را که در آزار پیامبر(صلى الله علیه وآله) با شوهرش هم‌دست بود، بیان مى‌دارد. گفته‌اند: ام‌جمیل، شبان‌گاه خار و خاشاک بر سر راه رسول خدا مى‌ریخت تا او را بیازارد[81] و آیه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است که او بین مردم به سخن چینى مى‌پرداخت تا آتش دشمنى برانگیزد؛ در‌حالى‌که در گردنش ریسمانى از لیف خرما بود و آیه نیز براى تحقیر او، وى را با چنین تصویرى ارائه کرده‌است.[82]
شاید آیه بیان حال او در جهنّم باشد؛ به این معنا که در پشت او هیمه‌اى از چوب جهنّم و در گردنش زنجیرى از آتش است و وبال کار خویش را به گردن مى‌کشد.[83] از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل است که هرکس سوره تبّت را قرائت کند، امیدوارم که خداوند او و ابولهب را در یک خانه جمع نکند.[84] فخر رازى در این سوره، از سه خبر غیبى سخن به‌میان مى‌آورد: 1. نابودى و زیان‌کارى ابولهب؛ 2.‌بهره نبردن او از مال و فرزند ؛ 3. اهل آتش بودن او.[85] این سوره گذشته از آن‌چه بیان شد، از دیرباز مورد گفت و گوهاى تفسیرى فراوانى واقع شده‌است؛ به‌ویژه از این جهت که چرا خداوند، برخلاف سوره کافرون، پیامبر(صلى الله علیه وآله) را به گفتن و نفرین کردن، مأمور نکرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و این‌که آیا این سوره، زمینه ایمان آوردن ابولهب را مسدود نمى‌کند و او را در کفرش مجبور نمى‌سازد؟[86]... در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفته‌اند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختیارى انسان، باعث بطلان اختیار نمى‌شود؛ چون فرض این است که فعل و اراده الهى به فعل اختیارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختیار خود او صادر نشود باعث مى‌شود اراده خداوند از مرادش تخلف پیدا کند و این محال است[87]
به عبارت دیگر، خداوند مى‌داند که هر کس با استفاده از اختیار و آزادى‌اش چه کارى را انجام مى‌دهد؛ مثلاً در آیات مورد بحث خداوند از آغاز مى‌دانسته که ابولهب و همسرش با میل و اراده خود هرگز ایمان نمى‌آورند نه با اجبار و الزام. به تعبیر دیگر عنصر آزادى اراده و اختیار نیز جزء معلوم خداوند بوده، او مى‌دانسته است که بندگان با صفات اختیار و با اراده خویش چه عملى را انجام مى‌دهند؛ بنابراین، چنین علمى و خبر دادن از چنان آینده‌اى تأکیدى است بر مسأله اختیار، نه دلیلى بر اجبار.[88]
به‌هر حال، نزول این سوره، به دیگران نشان داد که نزد خدا و در امور دین، هرگز به خویشاوندى توجه نمى‌شود؛[89] افزون بر این، مفسران در ذیل آیاتى چند، از ابولهب سخن به‌میان آورده‌اند:
1. در ذیل آیات 94‌ـ‌95 حجر/15 آورده‌اند: ابولهب یکى از مسخره‌کنندگان بود که خداوند وعده داد تا پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شرّ آنان کفایت کند[90]: «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِکین اِنّا کَفَینـکَ المُستَهزِءین= پس آن‌چه را دستور یافته‌اى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان. ما تو را از [شرّ] ریشخندکنندگان کفایت [و حمایت]مى‌کنیم.»
2. عطا، مراد از «شانِئَک» در آیه‌3 کوثر/108 را ابولهب دانسته است؛ هرچند دیگر مفسران، مراد از آن را عاص بنوائل مى‌دانند.[91]
3. گفته‌اند: مراد از «اَفَمَن حَقَّ عَلَیهِ کَلِمَةُ العَذاب» ‌(زمر/39،19) ابولهب و پسرش عتبه است؛[92] امّا با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مکه و نیز پایداریش در جنگ حنین، چنین تطبیقى، منطقى به نظر نمى‌رسد؛ گرچه در مورد ابولهب مى‌تواند صادق باشد.
4. «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلـمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقـسیَةِ قُلوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ اولـئِکَ فى ضَلـل مُبِین= آیا کسى که خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى [‌=‌هدایت]برخوردار است، [همانند سخت دلان است]؛ پس واى بر آنان که از ترک یاد الهى، سخت‌دل هستند؛ اینان‌اند که در گمراهى آشکارند.» (زمر/‌39، 22) واحدى بر آن است که آیه درباره حمزه، على، و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على(علیه السلام) و حمزه کسانى‌اند که خداوند سینه‌شان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش کسانى‌اند که قلوبشان از ذکر خدا قاسى و سخت‌است.[93]
5. «و‌قالوا ما لَنا لانَرى رِجالاً کُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار‌= و [ در دوزخ] گویند ما را چه شده است که مردانى را که از بدکرداران شمردیمشان، [در‌این‌جا] نمى‌بینیم؟» (ص/38،62) گفته‌اند: مراد از ضمیر فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قریش‌اند.[94]
6. سهیلى مراداز «یـاَیُّهَا الکـفِرون» (کافرون/109،1) را ابولهب دانسته است.[95]
7. ابن‌شهر آشوب از ابن‌عباس آورده که روزى ولیدبن‌مغیره از ترس گسترش اسلام در بین افراد خارج مکّه، از قریش خواست تا راهى براى جلوگیرى آن بیابند. هرکس پیش‌نهادى داد. ابولهب گفت: مى‌گویم او شاعر است. در پاسخ او، آیه «و‌ما هُوَ بِقَولِ شاعِر» (الحاقّه/69، 41) نازل شد و پیامبر(صلى الله علیه وآله) را از شاعر بودن مبرّا دانست.[96]


منابع
اسباب النزول،واحدى؛ الاصابة فى تمییز الصحابه؛ اعلام القرآن؛ اعلام النبوه؛ الاغانى؛ انساب الاشراف؛ انوار‌التنزیل و اسرار التاویل، بیضاوى؛ البحر المحیط فى التفسیر؛ البدء و التاریخ؛ البدایة و النهایه؛ البرهان فى تفسیرالقرآن؛ تاریخ الامم والملوک، طبرى؛ تاریخ الخمیس؛ تاریخ الیعقوبى؛ التحفة اللطیفة فى تاریخ المدینه؛ التعریف و الاعلام؛ تفسیرالبصایر؛ تفسیر غرائب‌القرآن؛ تفسیرالقرآن العظیم، ابن‌کثیر؛ تفسیر القمى؛ التفسیرالکبیر؛ تفسیر نمونه؛ جامع‌البیان عن تأویل آى القرآن؛ الخصائص الکبرى او کفایة الطالب اللبیب فى خصائص الحبیب؛ الدرر فى اختصار المغازى والسیر؛ رجال أنزل اللّه فیهم قرآناً؛ رحلة ابن‌بطوطه؛ رحلة ابن‌جبیر؛ روح‌المعانى فى تفسیر القرآن‌العظیم؛ روض‌الجنان و روح‌الجنان؛ زادالمعاد؛ السیرة الحلبیه؛ السیرة النبویه، ابن‌هشام؛ السیرة النبویه، زینى دحلان؛ السیر والمغازى؛ الصحیح من سیرة النبى الاعظم؛ الطبقات الکبرى؛ غرر التبیان فى من لم یسم فى القرآن؛ الکامل فى التاریخ؛ الکشاف؛ کشف‌الاسرار و عدة الابرار؛ مجمع‌البیان فى تفسیر القرآن؛ المعارف؛ معجم الصحابه؛ المغازى؛ مفحمات الاقران فى مبهمات القرآن؛ مناقب آل‌ابى‌طالب؛ المنتظم فى تاریخ الملوک والامم؛ المیزان فى تفسیر القرآن.

پی نوشت:
[1]. المعارف، ص‌125.
[2]. البدء والتاریخ، ج‌4، ص‌155.
[3]. المعارف، 119.
[4]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466؛ تفسیر ابن‌کثیر، ج‌4، ص‌603.
[5]. الطبقات، ج1، ص93؛ تفسیرابن‌کثیر، ج4، ص63؛ المعارف، ص125.
[6]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌244.
[7]. زاد المعاد، ج‌2، ص‌338.
[8]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814.
[9]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[10]. التحفة اللطیفه، ج‌1، ص‌8.
[11]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[12]. السیرة النبویه، ج1، ص27؛ تاریخ الخمیس، ج1، ص222‌ـ‌223.
[13]. الصحیح من سیرة‌النبى، ج2، ص80؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌95‌ـ‌96؛ الطبقات، ج‌1، ص‌87.
[14]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌9.
[15]. مناقب، ج‌1، ص‌62.
[16]. المنتظم، ج‌2، ص‌15.
[17]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌56.
[18]. الاصابه، ج‌8، ص‌460‌ـ‌461؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌244.
[19]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص‌657؛ البرهان، ج‌5، ص‌788.
[20]. رجال انزل اللّه فیهم قرآنا، ج‌7، ص‌96.
[21]. المغازى، ج‌3، ص‌874.
[22]. السیرة النبویه، ج‌2، ص‌415‌ـ‌416.
[23]. الکامل، ج‌2، ص‌70.
[24]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147‌ـ‌148.
[25]. السیر و المغازى، ص‌232.
[26]. مجمع البیان، ج‌7، ص‌322.
[27]. مناقب، ج‌1، ص‌77.
[28]. البحر المحیط، ج‌7، ص‌58.
[29]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌111.
[30]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130.
[31]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌69.
[32]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌147.
[33]. السیرة الحلبیه، ج‌1، ص‌466.
[34]. المعارف، ص‌119.
[35]. اعلام النبوه، ج‌1، ص‌130؛ مناقب، ج‌1، ص‌175.
[36]. الطبقات، ج‌1، ص‌157؛ انساب الاشراف، ج‌1، ص‌148.
[37]. انساب الاشراف، ج‌1، ص‌134.
[38]. تاریخ طبرى، ج‌1، ص‌542.
[39]. الطبقات، ج‌1، ص‌156‌ـ‌157.
[40]. همان، ص‌61؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌27.
[41]. السیرة النبویه، ج‌1، ص‌351؛ البدایة و النهایه، ج‌3، ص‌31.
[42]. الطبقات، ج‌1، ص‌157.
[43]. البدء و التاریخ، ج‌5، ص‌17؛ الاصابه، ج‌8، ص‌461.
[44]. معجم الصحابه، ج‌3، ص‌196.
[45]. السیرة النبویه، ج 1، ص‌269؛ تاریخ طبرى، ج 1، ص‌550.
[46]. البدءوالتاریخ، ج‌4، ص‌154‌ـ‌155.
[47]. الطبقات، ج‌1، ص‌164؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌106‌ـ‌107.
[48]. تفسیر قمى، ج‌1، ص‌302.
[49]. الطبقات، ج‌1، ص‌176‌ـ‌177.
[50]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ الاغانى، ج‌4، ص‌205.
[51]. المغازى، ج‌1، ص‌33؛ البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌203.
[52]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌45.
[53]. الطبقات، ج‌8، ص‌36‌ـ‌37؛ تاریخ طبرى، ج‌2، ص‌24؛ السیرة‌الحلبیه، ج‌2، ص‌377.
[54]. البدایة والنهایه، ج‌3، ص‌242.
[55]. الطبقات، ج‌4، ص‌55؛ الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[56]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌343.
[57]. تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌46.
[58]. المعارف، ص‌125.
[59]. الاغانى، ج‌4، ص‌206.
[60]. رحلة ابن‌بطوطه، ص‌142.
[61]. رحلة ابن‌جبیر، ص‌88.
[62]. الخصائص الکبرى، ج‌1، ص‌439.
[63]. الطبقات، ج‌6، ص‌11؛ تاریخ یعقوبى، ج‌2، ص‌62.
[64]. جامع‌البیان، مج15، ج30، ص‌439؛ الطبقات، ج1، ص‌156‌ـ‌157.
[65]. البصائر، ج‌60، ص‌298؛ جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[66]. جامع البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌439.
[67]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[68]. اعلام القرآن، ص‌91.
[69]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌438.
[70]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌851.
[71]. الکشاف، ج‌4، ص‌813.
[72]. المغازى، ج3، ص874؛ انساب‌الاشراف، ج‌1، ص‌138؛ غرائب‌القرآن، ج‌6، ص‌589.
[73]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌461.
[74]. الکشّاف، ج‌4، ص‌814‌ـ‌815.
[75]. جامع‌البیان، مج‌15، ج‌30، ص‌440.
[76]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[77]. کشف‌الاسرار، ج‌10، ص657؛ روض‌الجنان، ج‌20، ص‌456.
[78]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[79]. روح‌المعانى، مج‌16، ج‌30، ص‌471.
[80]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[81]. الکشاف، ج‌4، ص‌815.
[82]. مجمع‌البیان، ج‌10، ص‌852.
[83]. تفسیر بیضاوى، ج‌4، ص‌462.
[84]. همان.
[85]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌170‌ـ‌171.
[86]. التفسیر الکبیر، ج‌32، ص‌168‌ـ‌169.
[87]. المیزان، ج‌20، ص‌385.
[88]. نمونه، ج‌27، ص‌424.
[89]. الفرقان، ج‌20، ص‌501.
[90]. مناقب، ج1، ص106‌ـ‌107؛ الکامل،ج2، ص70؛ الدرر، ج‌1، ص‌47.
[91]. مفحمات الاقران، ص‌215.
[92]. غررالتبیان، ص‌452.
[93]. اسباب النزول، ص‌310.
[94]. غررالتبیان، ص‌450.
[95]. التعریف والاعلام، ص‌395.
[96]. مناقب، ج‌1، ص‌77.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۷


یَا جَاعِلَ اللَّیْلِ لِبَاسا وَ النَّهَارِ مَعَاشا وَ الْأَرْضِ مِهَادا وَ الْجِبَالِ أَوْتَادا یَا اللَّهُ یَا قَاهِرُ یَا اللَّهُ یَا جَبَّارُ یَا اللَّهُ یَا سَمِیعُ یَا اللَّهُ یَا قَرِیبُ یَا اللَّهُ یَا مُجِیبُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى و الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِینا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ إِیمَانا یُذْهِبُ الشَّکَّ عَنِّی وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِی وَ آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِیقِ وَ ارْزُقْنِی فِیهَا ذِکْرَکَ وَ شُکْرَکَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَیْکَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِیقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ السَّلامُ 


اى قراردهنده شب را جامه روز،و روز را مایه کسب روزى و زمین را بستر آرامش،و کوهها را میخهاى‏ زمین،اى خدا،اى چیره،اى خدا،اى شکوهمند،اى خدا،اى شنوا،اى خدا،اى نزدیک،اى خدا،اى اجابت کننده اى خدا اى خدا اى خدا،نامهاى نیکوتر،و نمونه‏هاى برتر،و بزرگمنشى و نعمتها از آن توست، از تو مى‏خواهم که بر محمّد و آل محمّد درود فرست،و در این شب نامم را در شمار سعادتمندان‏ و روحم را با شهیدان،و نیکوکارى‏ام را در بلندمرتبه‏ترین درجه بهشت و بدکارى‏ام را آمرزیده قرار دهى،و به من ببخشى یقینى که قلبم با آن همراه باشد،و ایمانى که شک را از من برطرف نماید،و خشنودى به آنچه نصیبم فرمودى،و در دنیا و آخرت پاداش‏ نیکو به ما عنایت کن،و ما را از عذاب آتش سوزان حفظ فرما،و در این شب ذکر و شکر خویش، و رغبت به سوى خود،و بازگشت و توبه را روزى‏ام فرما،و به آنچه محمّد و خاندان محمّد(درود خدا بر آنان)را بر آن موفّق نمودى توفیقم ده.



منبع: مفاتیح الجنان
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۸


سوره ی اعراف، آیه 128: "زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد می دهد و سرانجام از آن متقین است."


سوره ی طلاق، آیه 3: "هر کس از خدا پروا کند برای او گریزگاهی [از مشکلات] قرار می دهد و از جایی که نمی داند به او روزی می رساند."

 

سوره ی اعراف، آیه 35: "پس هر کس پرهیزگاری کند و خود را اصلاح نماید، نه بیمی بر اوست و نه اندوهی" 


امام هادی علیه السلام فرمود: کسی که از خدا پروا داشته باشد، از او پروا می کنند و هر کس از خدا اطاعت کند، مورد اطاعت واقع می شود و هر کس که از آفریننده فرمان بَرَد، از خشم آفریدگان باکی نخواهد داشت و کسی که آفریدگار را به خشم آورد، یقین کند که خشم آفریدگان بر او روا خواهد شد.


روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از محلی می گذشتند، دیدند تعدادی از جوانان مشغول مسابقه و زور آزمایی هستند. آنجا سنگ بزرگی بود که هر کدام آن را به قدر توانایی خود حرکت می داد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسید: «چه می کنید؟» گفتند: «زور آزمایی می کنیم تا بدانیم که کدامیک از ما نیرومندتر است.» فرمود: «مایلید من بگویم کدامتان از همه قوی تر هستید؟» عرض کردند: «بله یا رسول الله! چه بهتر که پیامبر اسلام بگوید چه کسی قوی تر است.» پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمودند: «از همه نیرومندتر کسی است که تقوا پیشه کند و هرگاه از چیزی خوشش آمد، علاقه به آن چیز وی را به گناه و مخالفت حق وادار نکند و هرگاه عصبانی شد، طوفان خشم او را به سمت گناه نکشاند. بحار الانوار، ج 75، ص 28.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۴۳

24 تدبر در قرآن / یک آیه از جزء بیست و چهارم گناه کبیره کاوش پرس مغفرت قرآن مجید سوره مبارکه زمر جبهه سایبری انقلاب اسلامی تفسیرالمیزان تفسیر نمونه ترجمه تدبر در قرآن اسراف

« آیه ۵۳ سوره مبارکه زمر»

ترجمه:
ای بندگان من که بر نفس خود ستم و تجاوز نموده اید از رحمت خدا نومید مشوید که خدا تمامی گناهان را می آمرزد، همانا او آمرزنده مهربان است.
تفسیر(المیزان):
در این آیه خداوند به رسول خدا امر می کند تا برای تشویق کافران به اجابت دعوت حقه او، آنها را با نام (بندگان من) بخواند و نیز بدانند که بنده و عبد خدایند و خدا مولای آنهاست و حق مولا بر بنده اش این است که بنده از اوامر مولایش اطاعت کرده و او را عبادت کند و مولا هم حق دارد که آنها را به اطاعت و عبادت خود دعوت نماید. مراد از (اسراف بر نفس) تجاوز از حد بندگی و ارتکاب گناه است (شرک و گناه کبیره ویا صغیره ) و مراد از (قنوط) ناامیدی و یأس می باشد. به هر حال در اینجا پیامبر خطاب به کفار و مشرکین از جانب خداوند می فرماید: ای بندگان من که با گناه و شرک بر نفس خود تجاوز و ستم نموده¬اید، از رحمت اخروی ومغفرت پروردگار ناامید نشوید و بدانید آنچه را که در جنب پروردگار کوتاهی نموده¬اید می توانید با توبه جبران کنید، چون خدا همه گناهان حتی شرک را هم با وجود توبه حقیقی می آمرزد، چون او الله است که آمرزنده و مهربان می باشد، پس مغفرت خداعام است ، اما آمرزش گناهان هر کس سبب می خواهد و به گزاف و بیهوده صورت نمی گیرد و سبب مغفرت به فرموده قرآن دو چیز است: ۱٫ توبه ۲٫ شفاعت. ولی چون این آیه خطابش متوجه عموم مردم اعم از کافر و مؤمن است، و بطور مسلم شفاعت به کفار یا مشرکین تعلق نمی گیرد، لذا فقط یکی از این دو سبب باقی می ماند که همان توبه است چون شرک جز با توبه آمرزیده نمی شود (به خلاف سایر گناهان که با توبه یا شفاعت و یا هر دوی آنها مشمول مغفرت الهی قرار می گیرند)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۲۴
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۱۷


قـرآن مجموعه آیات و سوره هاى نازل شده بر پیامبر اسلام است که پیش ازهجرت و پس از آن در مـناسبت هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون به طور پراکنده نازل شده است سپس گردآورى شـده و بـه صورت مجموعه کتاب درآمده است نزول قرآن تدریجى, آیه آیه و سوره سوره, بوده و تا آخـریـن سال حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ادامه داشته است در دوران حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هرگاه پیش آمدى رخ مى داد یا مسلمانان بامشکلى روبرو مى شدند, در ارتباط با آن پیش آمد یا براى رفع آن مشکل یا احـیاناپاسخ به سؤال هاى مطرح شده, مجموعه اى از آیات یا سوره اى نازل مى شد این مناسبت ها و پـیـش آمـدهـا را اصـطـلاحا اسباب نزول یا شان نزول مى نامند, که دانستن آن ها براى فهم دقیق بـسـیارى از آیات ضرورى است این نزول پراکنده, قرآن را ازدیگر کتب آسمانى جدا مى‌سازد زیرا صـحف ابراهیم و الواح موسى یک جا نازل شد و همین امر موجب عیب جویى مشرکان گردید: ((و قـال الـذین کفروا لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة, کسانى که کفر ورزیده اند گفتند: چرا قرآن یک جا بر او نازل نگردیده؟)) در جواب آنان آمده: ((کذلک لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا((1)), ایـن بـه خـاطـر آن است که قلب تو را به وسیله آن استوار گردانیم و [ازاین رو] آن را به تدریج بر تو خـوانـدیـم)) در جـاى دیـگـر مـى گـویـد: ((و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث ونزلناه تنزیلا((2)), قرآنى که آیاتش را از هم جدا کردیم تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى و آن را به تدریج نازل کردیم)).


بـه طـورى کـه از قـرآن اسـتـنـباط مى شود, حکمت تدریجى بودن نزول قرآن آن است که پیامبر اکـرم صلی الله علیه وآله وسلم و مـسـلمانان احساس کنند هم واره مورد عنایت خاص پروردگارقرار دارند و پیوسته رابطه آنان با حق تعالى استوار است و این تداوم نزول باعث دل‌گرمى و تثبیت آنان را فراهم سازد (( واصبر لحکم ربک فانک باعیننا ((3)), و دربرابر دستور پروردگارت شکیبا باش چرا که مورد عـنایت کامل ما قرار دارى)) .


این قبیل دل گرمى هاى مداوم براى پیامبر اسلام فراوان بوده است و در قرآن در مواردبسیارى بدان اشاره شده است.


آغاز نزول


آغاز نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و در شب قدر صورت گرفت :


((شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن هدى للناس و بینات من الهدى و الفرقان)) ((4))


((انا انزلناه فی لیلة مبارکة انا کنا منذرین, فیها یفرق کل امر حکیم)) ((5))


((انا انزلناه فی لیلة القدر)) ((6))


شـب قـدر ـ‌نزد امامیه‌ـ میان دو شب مردد است: شب 21 و 23 ماه مبارک رمضان شیخ کلینى از حـسـان بن مهران روایت کرده است گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: شب قدر کدام است؟ فرمود: ((آن را در یکى از دو شب 21 و 23 جستجوکن))


زراره از امام صادق علیه السلام روایت کرده فرمود: ((شب 19 شـب تـقـدیـر است, شب 21 شب تعیین و شب 23 شب ختم و امضاى امر است))((7))


شیخ صـدوق مـى گوید: ((مشایخ ما اتفاق نظر دارند که لیلة القدر, شب 23 ماه رمضان است))((8)) این شب را ((لیلة الجهنى)) نیز گویند به شرحى که در حدیث ابوحمزه ثمالى آمده است ((9))


سه سال تاخیر نزول


آغـاز وحـى رسـالى (بعثت) در 27 ماه رجب, 13 سال پیش از هجرت (609میلادى) بود ((10))؛ ولـى نـزول قـرآن بـه عـنـوان کـتـاب آسـمـانـى, سـه سـال تـاخـیـرداشت این سه سال را به نام ((فـتـرت))((11)) مـى خـوانند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در این مدت دعوت خود را سرى انجام مى داد تا آیه ((فـاصـدع بـمـا تؤمر))((12)) نازل شد و دستوراعلان دعوت را دریافت کرد ((13))


ابوعبداللّه زنجانى گوید: ((پس از نزول آیه ((اقراباسم ربک الذی خلق)) ((14)) تا مدت سه سال قرآن نازل نـشـد و ایـن مـدت را فترت وحى مى نامند, سپس قرآن به صورت تدریجى نازل گردید که مورد اعـتـراض مـشـرکـیـن قـرار گـرفـت)) ((15)) چـنـان که در آیه ((لولا نزل علیه القرآن جملة واحدة))((16)) به آن اشارت رفت.


مدت نزول


مـدت نـزول تدریجى قرآن بیست سال است. نزول قرآن سه سال بعد از بعثت آغاز و تا آخرین سال حـیـات پـیـامـبر صلی الله علیه وآله وسلم ادامه داشت. ابوجعفر محمدبن یعقوب کلینى رازى (متوفاى 328) حدیثى آورده است که حفص بن غیاث ازامام جعفرصادق علیه السلام مىپرسد: با آن که نزول قرآن در مدت 20 سال بـوده, چـراخـداونـد فـرمـوده اسـت: ((شـهـر رمـضـان الـذی انـزل فـیـه الـقـرآن)) ((17))


مـحـمـد بـن مـسعود عیاشى سمرقندى (متوفاى 320) از ابراهیم بن عمر صنعانى نقل مى کند که بـه حـضـرت امام صادق علیه السلام عرض کرد: چگونه قرآن در ماه رمضان نازل گردیده با آن که در مدت بـیـسـت سال نازل شده است؟((18)) على بن ابراهیم قمى مى گوید: ازامام صادق علیه اسلام سؤال شد: چـگـونـه قرآن در ماه رمضان نازل گردید, با آن که در طول بیست سال نازل شده است؟ ((19)) امـام صادق  علیه السلام در روایات مذکور تصریح فرمودند: ((ثم نزل فی طول عشرین عاما)) که ابن بابویه صـدوق ((20)) وعـلامـه مـجـلـسـى ((21)) و سـیـد عـبداللّه شبر ((22)) و دیگران این نظر رابرگزیده اند ((23)).


سـعـیـدبـن مـسیب, (متوفاى 95), از بزرگان تابعین و از فقهاى سبعه مدینه ,مى گوید: قرآن بر پیامبر اسلام  صلی الله علیه وآله وسلم  در سن 43 سالگى نازل شد ((24)) و این غیر از بعثت است که به اتفاق امت در سن 40 سالگى بوده است واحدى نیشابورى ازعامر بن شراحیل شعبى, از فقها و ادباى تابعین (20 ـ 109), نـقـل مى کند که گفته است: ((مدت نزول قرآن حدودا بیست سال بوده است)) ((25)) , و نـیز امام احمدبن حنبل از وى نقل مى کند که گفته است: ((نبوت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم در سن چهل سالگى بـوده است و پس از سه سال, قرآن در مدت بیست سال نازل شده)) وابوالفدا, معروف به ابن کثیر مـى گـوید: ((سند این نقل کاملا صحیح است)) ((26)) ابوجعفر طبرى از عکرمه روایت کرده که ابـن عـبـاس گـفـتـه اسـت: ((نزول قرآن, از آغاز تا پایان, بیست سال به طول انجامید)) ((27)) ابـوالفدا اسماعیل بن کثیر دمشقى (متوفاى 774) از محمدبن اسماعیل بخارى حدیثى مى آورد که ابن عباس و عایشه گفتند: ((قرآن به مدت ده سال در مکه و ده سال درمدینه نازل شد)) و نیز از ابـوعـبـید قاسم بن سلام روایت بیست سال نزول قرآن راآورده و در پایان گفته است: ((هذا اسناد صحیح)) ((28)).


در این جا سه پرسش مطرح مى شود:


ـ چـگونه نزول قرآن یا آغاز نزول آن در شب قدر بوده است در حالى که بعثت پیامبر در 27 رجب با پنج آیه از اول سوره علق آغاز شد؟


ـ چـگونه نزول قرآن در شب قدر انجام گرفته است در حالى که قرآن در مدت بیست سال, نجوما یعنى هر چند آیه و در مناسبت‌هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون, نازل شده است؟


ـ کـدام آیـات یـا سوره براى نخستین بار بر پیامبر  صلی الله علیه وآله وسلم  نازل شده است؟


اگر اولین آیات یااولین سوره, سوره علق و پنج آیه از ابتداى آن است, چرا به سوره حمد((فاتحة الکتاب)) مى گویند؟


جـواب پـرسـش اول و سوم روشن است زیرا نزول قرآن, چنان که اشاره شد, سه سال پس از بعثت انجام گرفته است در سه سال اول بعثت, دعوت به گونه سرى انجام مى گرفت و هنوز براى اسلام کـتابى نازل نشده بود تا آن که آیه ((فاصدع بماتؤمر)) ((29)) نازل گردید و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم  به اعلام عـلنى دعوت ماموریت یافت ونزول قرآن آغاز شد ((30)) اما چرا به سوره حمد ((فاتحة الکتاب)) مـى گـویـنـد, اگر این نام را در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم  برآن سوره اطلاق کرده باشند ((31)) , بدین دلیل است که اولین سوره کاملى است که بر پیامبر نازل شده است در برخى روایات آمده است کـه هـمـان روز اول بـعـثـت, جـبرئیل نماز و وضو را طبق آیین اسلام به پیامبرتعلیم نمود, زیرا ((لاصلاة الا بفاتحة الکتاب)), بنابراین سوره مذکور به طور کامل نازل شد ((32)).


در مـورد پـرسـش دوم: یـعنى نزول قرآن در شب قدر و تعارض آن با نزول تدریجى, گفت وگو بسیار است و آراى مختلف در این زمینه عرضه شده است که خلاصه اى از آن را در ذیل مى آوریم:


نظر اول: آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده است, چنان که از ظاهر آیه ((شهررمضان الذی انزل فیه القرآن)) ((33)) به دست مى‌آید بیش تر محققین این راى رابرگزیده اند زیرا معاصرین نزول آیه از واژه قـرآن, قـرآن کـامـل را نـمـى فهمیدند بر اساس این نظر آیه مذکور ابتداى نزول را مى رساند ازایـن رو بـیـش تـر مـفـسـریـن آیـه شـریـفـه را این گونه تفسیر کرده اند: ((ای بد نزول القرآن فیه)) ((34)) مگر کسانى که متعبد به ظاهر روایاتند ((35)) روایات درباره تفسیر قرآن, حجیت تـعـبـدیه ندارند, زیرا تعبد در مورد عمل است, نه در مورد عقیده و درک مخصوصا اگر روایات با ظـاهـر لـفـظ مـخـالـف بـوده و نـیـاز به تاویل داشته باشند به علاوه این قرآن با الفاظ و عبارات وخـصوصیاتش نمى تواند یک جا و در یک شب نازل شده باشد, مگر آن که به تاویل دست بزنیم مثلا در قرآن از گذشته اى خبر مى دهد که نسبت به اولین شب قدر,آینده دور محسوب مى شود براى مثال:


((و لـقـد نـصـرکـم اللّه بـبـدر و انتم اذلة ((36)), خداوند شما را در [جنگ] بدر یارى کرد [و بر دشمنان خطرناک پیروز ساخت] در حالى که شما [نسبت به آنان] ناتوان بودید)).


((لـقد نصرکم اللّه فی مواطن کثیرة و یوم حنین اذ اعجبتکم کثرتکم فلم تغن عنکم شیئا وضاقت علیکم الارض بما رحبت ثم ولیتم مدبرین ثم انزل اللّه سکینته على رسوله و على المؤمنین و انزل جـنـودا لم تروها((37)), خداوند شما را در جاهاى زیادى یارى کرد [وبر دشمن پیروز شدید] و [نیز] در روز حنین آن هنگام که فزونى جمعیتتان شما رامغرور ساخت, ولى [این فزونى جمعیت] هیچ به دردتان نخورد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد سپس پشت [به دشمن] کرده, فرار نـمـودید آن گاه خداوند سکینه [آرامش] خود را بر پیامبرش و بر مؤمنان فرود آورد, و سپاهیانى فرو فرستادکه آن ها را نمى دیدید)).


((الا تـنـصـروه فـقد نصره اللّه اذ اخرجه الذین کفروا ثانی اثنین اذ هما فی الغار اذ یقول لصاحبه لا تحزن ان اللّه معنا فانزل اللّه سکینته علیه و ایده بجنود لم تروها و جعل کلمة الذین کفروا السفلى و کلمة اللّه هی العلیا و اللّه عزیز حکیم ((38)), اگر او را یارى نکنید قطعاخدا او را یارى کرد [و در مشکل ترین لحظه ها او را تنها نگذاشت] آن هنگام که کافران او را [از مکه] بیرون کردند, در حالى کـه دومین نفر بود [و یک نفر بیش ترهم راه نداشت] در آن هنگام که آن دو در غار بودند وقتى به هم راه خود مى گفت: غم مخور, خدا با ماست, در این موقع خداوند سکینه [و آرامش] خود را بر او فـروفـرسـتـاد و او را با سپاهیانى که آن ها را نمى‌دیدید تقویت نمود و گفتار [و هدف] کافران را پست تر گردانید و آنان را با شکست مواجه ساخت] و سخن خدا [و آیین او] برتر [و پیروز] است و خداوند عزیز و حکیم است)).


((عـفـا اللّه عنک لم اذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین((39)), خداوند تو را بخشید چرا پیش از آن که راست گویان و دروغ گویان را بشناسى به آنان اجازه دادى؟ [خوب بود صبر مى کردى تا هر دو گروه خود را نشان دهند])).


((فرح المخلفون بمقعدهم خلاف رسول اللّه و کرهوا ان یجاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل اللّه و قـالـوا لا تـنـفـروا فـی الـحر ((40)), برجاى ماندگان [از جنگ تبوک] از مخالفت با رسول خدا خوشنود بودند و کراهت داشتند که با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد کنند و [به یک دیگر و به مؤمنان] گفتند: در این گرما [به سوى میدان ]بسیج نشوید)).


((و جاء المعذرون من الا عراب لیؤذن لهم و قعد الذین کذبوا اللّه و رسوله ((41)), وعذر خواهان از اعـراب [نـزد تو] آمدند که به آنان اجازه [ترک جهاد] داده شود و آنان که به خدا و پیامبرش دروغ گفتند بدون هیچ عذرى در خانه خود نشستند)).


((و الـذین اتخذوا مسجدا ضرارا و کفرا و تفریقا بین المؤمنین و ارصادا لمن حارب اللّه ورسوله من قبل ((42)), گروهى دیگر از آنان, کسانى هستند که مسجدى ساختندبراى زیان [به مسلمانان] و [تـقـویـت] کـفر و تفرقه افکنى میان مؤمنان و کمین گاهى براى کسى که با خدا و پیامبرش به جنگ برخاسته بود)).


((من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر وما بدلوا تـبـدیـلا ((43)), در مـیـان مـؤمـنـان مردانى هستند که بر سر عهدى که با خدابستند صادقانه ایستاده اند بعضى پیمان خود را به آخر بردند [و در راه او شربت شهادت نوشیدند] و برخى دیگر در [همین] انتظارند, و هرگز تغییر و تبدیلى در عهدو پیمان خود ندادند)).


((قـد سـمـع اللّه قـول الـتـی تجادلک فی زوجها و تشتکی الى اللّه و اللّه یسمع تحاورکما ((44)), خداوند سخن زنى را که درباره شوهرش با تو گفتگو و به خداشکایت مى کرد شنید [و تقاضاى او را اجابت کرد], خداوند گفتگوى شما را با هم [و اصرار آن زن را درباره حل مشکلش] مى شنید)).


این قبیل آیات در قرآن بسیار است که از گذشته خبر مى دهد و اگر نزول آن درشب قدر (اولین شب قدر) بوده باشد, باید به صورت مستقبل (آینده دور) بیاید وگرنه سخن, از حالت صدق و ظاهر حقیقت به دور خواهد بود.


علاوه بر استدلال مذکور, در قرآن آیات ناسخ و منسوخ, عام و خاص, مطلق ومقید, مبهم و مبین بسیار است در حالى که مقتضاى ناسخ بودن, تاخیر زمانى آیات ناسخ از منسوخ است هم چنین بقیه تـقـیـیـدات و مخصوصا بیان مبهمات که لازمه طبیعى و عادى آن وجود فاصله زمانى است پس هرگز معقول نیست که قرآن موجود یک جا نازل شده باشد و نیز خود آیه ((شهر رمضان الذی انزل فـیـه الـقرآن)) ((45)) و آیات مشابه از گذشته حکایت دارند, به گونه اى که شامل خود این آیات نـمـى شـوند پس این آیات از چیز دیگر, جز خود خبر مى دهند و آن شروع نزول قرآن است توضیح ایـن کـه ایـن آیات خود جز قرآنند و اگر از تمامى قرآن خبرمى دادند که در شب قدر نازل شده از خـود نـیـز خـبـر داده انـد پس لازمه آن, این است که این آیات نیز در شب قدر نازل شده باشند و بایستى بدین صورت گفته شود:((الذی ینزل)) یا ((انا ننزله)) تا این که حکایت از زمان حال باشد, ولـى این آیات از غیرخود خبر مى دهند و این نیست جز آن که بگوییم منظور از نزول در شب قدر, آغازنزول بوده است نه این که همه قرآن یک جا در این شب نازل شده باشد.


شیخ مفید درباره گفتار صدوق که براى قرآن دو نزول فرض کرده است: دفعى وتدریجى که نظر پنجم است مى گوید:


((مـنـشا آن چه شیخ ابوجعفر صدوق برگزیده خبر واحدى است که نه موجب علم مى شود تا آن را بـاور کـرد, و نـه مـوجـب عـمـل مـى گـردد تا آن را تعبدا پذیرفت به علاوه نزول قرآن در حالات گـونـاگـون و در مـنـاسـبت هاى مختلف که اسباب نزول خوانده مى شود, خود شاهدى است بر نپذیرفتن ظاهر آن خبر, زیرا قرآن درباره جریاناتى سخن مى گوید که پیش از حدوث آن مفهومى ندارد و نمى تواند حقیقت باشد, جز آن که همان موقع نازل شده باشد مثلا قرآن از گفته منافقین خـبـر مـى دهـد:((و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم اللّه بکفرهم فقلیلا ما یؤمنون)) ((46)) و یا گفتار مـشـرکـان رانـقـل مـى کـند ((و قالوا لو شاء الرحمان ما عبدناهم مالهم بذلک من علم)) ((47)) ایـن گـونـه خـبـرهـا از گـذشـتـه است, نمى شود پیش از زمان وقوع صادر شود در قرآن نظایر چنین اخبار فراوان است ((48)).


سـیـد مـرتضى علم الهدى نیز مى گوید: ((اگر شیخ ابوجعفر صدوق در این که قرآن یک جا نازل شده است بر روایات تکیه کرده باشد, آن ها نه موجب علم اند و نه مایه یقین و در مقابل آن ها روایات بـسـیـارى است که خلاف آن را ثابت مى کند و قرآن رانازل شده در مناسبت هاى مختلف مى داند بـرخـى در مـکه و برخى در مدینه و احیاناحضرت رسول در پیش آمدهایى منتظر مى ماند تا آیه یا آیـاتـى نـازل شـود, ایـن قبیل آیات در قرآن بسیار است به علاوه خود قرآن صریحا دلالت دارد که بـه طـور پـراکـنده نازل شده است: ((و قال الذین کفروا لو لا نزل علیه القرآن جملة واحدة کذلک لـنـثـبـت به فؤادک و رتلناه ترتیلا))((49)) آیه ((کذلک لنثبت)) نشان مى دهد که قرآن به طور پراکنده نازل شده است تا موجب استوارى قلب پیامبر گردد))((50)).


نـظـر دوم: گروهى معتقدند که در شب قدر هر سال, آن اندازه از قرآن که نیاز سال بود یک جا بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نازل مى شد, سپس همان آیات تدریجا در ضمن سال, برحسب مناسبت ها و پیش آمدها نـازل مـى گـردیده است بر این فرض, مقصود از شهررمضان‌ـ که قرآن در آن نازل شده است‌ـ و هم چنین لیلة القدر, یک رمضان و یک لیلة القدر نیست, بلکه همه ماه هاى رمضان و همه شب‌هاى قـدر هـر سـال مـنـظـوراسـت یـعـنـى نـوع مـقـصـود اسـت نـه شـخـص ایـن نـظـر را به ابن جـریج, عبدالملک بن عبد العزیز بن جریج (متوفاى 150) نسبت داده اند و برخى دیگر ازدانش مندان نـیـز بـا آن موافقند ((51)) این نظر با ظاهر تعبیر قرآن ـ‌چنان که گذشت‌ـ منافات دارد و تمام اعتراضاتى که بر نظر پنجم وارد است بر این نظر نیز وارد مى باشد.


نـظـر سـوم: مـقصود از ((انزل فیه القرآن)) انزل فی شانه یا فی فضله القرآن است سفیان بن عیینه (مـتـوفاى 198) مى گوید: ((معنى الایة: انزل فی فضله القرآن))ضحاک بن مزاحم (متوفاى 106) مـى گوید: ((انزل صومه فی القرآن)) برخى دیگر نیزآن را پذیرفته اند ((52)) البته این احتمال با آیـه ((شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن)) ((53)) در سوره بقره ممکن است سازگار باشد, اما با آیات سوره دخان وقدر سازگار نمى سازد.


نـظـر چـهـارم: بیش تر آیات قرآن در ماه مبارک رمضان نازل شده است که برخى علما مانند سید قـطـب آن را بـه صورت احتمال آورده اند ((54)), ولى هیچ نشانه اى براى اثبات این نظر در دست نـیست به علاوه این نظر مخصوص آیه سوره بقره است و شامل دو سوره قدر و دخان که مى گوید ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم, نمى شود.


بنابراین سه نظر اخیر قابل پذیرش نیستند عمده نظر اول و نظر پنجم است.


نـظـر پـنجم: گروهى معتقدند که قرآن دو نزول داشته است: دفعى و تدریجى درشب قدر همه قـرآن یـک جـا بـر پـیـامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نازل شده , سپس در طول مدت نبوت دوباره به تدریج نازل گـردیده است این نظر شاید مشهورترین نظر نزد اهل حدیث باشد و منشا آن روایاتى است که این تـفـصـیـل در آن هـا آمـده است برخى به ظاهرروایات اخذ کرده و برخى با تاویل, آن را پذیرفته اند جلال الدین سیوطى مى گوید:((صحیح ترین و مشهورترین اقوال همین قول است و روایات بسیار بـرآن دلالـت دارد)) از ابـن عـبـاس روایـت کـرده انـد: ((انزل القرآن لیلة القدر جملة واحدة الى السماالدنیا و وضع فی بیت العزة ثم انزل نجوما على النبی صلی الله علیه وآله وسلم فی عشرین سنة))((55)).


طـبـق روایـات اهل سنت قرآن یک جا از عرش بر آسمان اول (پایین ترین آسمان ها) نازل گردید, آن گاه در جاى گاهى به نام ((بیت العزة)) به ودیعت نهاده شد,ولى در روایات شیعه آمده است که قـرآن از عـرش بـر آسـمان چهارم فرود آمد و در((بیت معمور)) نهاده شد صدوق آن را جز عقاید امـامیه دانسته است: ((نزل القرآن فی شهر رمضان فی لیلة القدر جملة واحدة الى البیت المعمور فـى الـسما الرابعة ثم نزل من البیت المعمور فی مدة عشرین سنة و ان اللّه ـ عزوجل ـ اعطى نبیه الـعـلـم جـمـلـة)) ((56)) اگـرچـه اهـل ظـاهـر, بـه ظـاهـر ایـن روایـات بـسنده کرده , آن را همین گونه پذیرفته اند, ولى اهل تحقیق به دلیل اشکالات زیر آن روایات را تاویل برده اند:


حـکمت و مصلحت نزول قرآن از عرش به آسمان اول یا چهارم و قرار دادن آن دربیت العزة یا بیت معمور چیست؟ چه حکمتى در این نقل مکان نهفته است؟


به علاوه این نزول چه سودى براى مردم یا براى پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم دارد که خداوند آن را باعظمت یاد مى کند؟


آن چه از قرآن خواندنى است همان آیات و سوره و معانى و مفاهیم راه گشاست آیا آمدن آن در شب قدر در آسمان اول یا چهارم کسب فضیلتى است و توفیقى براى مردم ایجاد مى کند؟


فـخـر رازى در جواب این پرسش ها گفته است: ((شاید تسهیل امر مورد نظربوده است تا در موقع نیاز به نزول آیه یا سوره, جبرئیل بتواند فورا از نزدیک ترین جا,آیه مورد نیاز را بر پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم فرود آورد)) ((57)) ولـى ایـن جـواب, متناسب با مقام علمى فخر رازى نیست, زیرا در ملا اعلى (ماورا الطبیعه) قرب و بعد مکانى وجود ندارد.


در زمینه نزول دفعى و تدریجى قرآن, بزرگان توجیهاتى دارند که بیش تر جنبه تاویل احادیث یاد شده را دارد که در این جا به برخى از آن ها اشاره مى شود:


1- مقصود از نزول دفعى قرآن بر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در شب قدر, آگاهى دادن پیامبربه محتواى کلى قـرآن اسـت ایـن تـاویـل در کلام شیخ صدوق آمده است او مى گوید: ((وان اللّه اعطى نبیه العلم جملة)), یعنى قرآن با بیان الفاظ و عبارات در آن شب برپیامبر نازل نشده است, بلکه صرفا علم به آن را به او عطا کردند و پیامبر اجمالا برمحتواى قرآن آگاهى یافت.


2- فیض کاشانى بیت معمور را قلب پیامبر دانسته است, زیرا قلب آن بزرگ وارخانه معمور خداست کـه در آسمان (رتبه) چهارم جهان ماده قرار دارد پیامبر, مراتب جماد و نبات و حیوان را پشت سر گذارده و به اوج مرتبه چهارم یعنى جهان انسانیت نایل گشته است آن گاه قرآن در مدت بیست سـال, از قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به لسان شریفش , هرگاه که جبرئیل مقدارى از آن را نازل مى کرد, جریان مى یافت ((58)) این تفسیر هم مشکلى را حل نمى کند, زیرا چنین توجیهى بیان گردو نوع نزول نخواهد بود, تنها آگاهى هاى کلى و محتوایى را نشان مى دهد.


3- ابوعبداللّه زنجانى گوید: روح قرآن که اهداف عالى قرآن است و جنبه هاى کلى دارد, در آن شب بـر قلب پاک پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم تجلى یافت ((نزل به الروح الا مین على قلبک)) ((59)), سپس در طول سـال هـا بـر زبـان مـبـارکـش ظاهر گشت ((و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مکث و نزلناه تنزیلا))((60)).


4- عـلامـه طـبـاطبایى همین تاویل را با بیانى لطیف تر مطرح کرده و فرموده است: ((اساسا قرآن داراى وجـود و حـقـیـقـتى دیگر است که در پس پرده وجود ظاهرى خود پنهان و از دید و درک معمولى به دور است قرآن در وجود باطنى خود از هرگونه تجزیه و تفصیل عارى است نه جز دارد و نـه فـصـل و نـه آیه و نه سوره, بلکه یک وحدت حقیقى به هم پیوسته و مستحکمى است که در جاى گاه بلند خود استوار واز دست رس همگان به دور است)).


((کتاب احکمت آیاته ثم فصلت من لدن حکیم خبیر ((61)), کتابى است که آیاتش استحکام یافته, سپس از جانب حکیمى آگاه, به روشنى بیان شده است)).


((و انـه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم ((62)), و آن در ام الکتاب [لوح محفوظ] نزدما بلندپایه و استوار است)).


((انـه لـقـرآن کـریـم فی کتاب مکنون لا یمسه الا المطهرون ((63)), آن قرآن گرامى درکتاب محفوظى [سر بسته و پنهان] جاى دارد و جز پاکان نمى توانند به آن دست زنند [دست یابند])).


((و لـقـد جـئناهم بکتاب فصلناه على علم ((64)), و در حقیقت , ما کتابى براى آنان آوردیم که [اسرار و رموز] آن را با آگاهى شرح دادیم)).


پس قرآن داراى دو وجود است: ظاهرى در قالب الفاظ و عبارات, و باطنى درجاى گاه اصلى خود لـذا قرآن در شب قدر با همان وجود باطنى و اصلى خود ـ که داراى حقیقت واحدى است ـ یک جا بـر قـلـب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرود آمد سپس تدریجا با وجود تفصیلى و ظاهرى خود در فاصله هاى زمانى و در مناسبت هاى مختلف و پیش آمدهاى گوناگون در مدت نبوت نازل گردید ((65)).


ایـن گـونـه تـاویـلات, از یک نوع لطافت و ظرافت برخوردار است که در صورت وجود مقتضى و داشـتن سند اثباتى, مى تواند کاملا مناسب باشد از طرف دیگرظاهر آیات قرآن, به همین قرآن که در دسـت مـردم اسـت اشـاره دارد و از قرآن دیگر و حقیقتى دیگر که پنهان از چشم همگان باشد سخن نمى گوید.


خـداونـد بـراى ابـراز عـظمت این ماه (رمضان) و این شب (لیلة القدر) مساله نزول قرآن را در آن مـطـرح مـى سازد و باید این مطلب قابل فهم و درک شنوندگان باشد, واز قرآنى سخن بگوید که مـورد شناسایى مردم (مورد خطاب) بوده باشد به علاوه خبر دادن از نزول قرآن (قرآن باطنى) از جاى گاه بلندتر به جاى گاه پایین تر, که هر دواز دست‌رس مردم و حتى پیامبر اکرم  صلی الله علیه وآله وسلم  ه دور اسـت, چـه فـایده اى مى تواندداشته باشد, تا با این ابهت و عظمت از آن یاد کند بنابراین این گونه تـاویـلات زمـانـى مـنـاسـب است که اصل موضوع ثابت شده باشد و اگر بخواهیم آیات مذکور را تـفـسـیرکنیم, این گونه تاویلات چاره ساز نیست و آیات یاد شده شروع فرود آمدن قرآن را یادآور مى شود.



پی نوشت:

1 - فرقان 25: 32.

2 - اسرا 17: 106.

3 - طور 52: 48.

4 - بقره 2: 185.

5 - دخان 44: 4 ـ 3.

6 - قدر 97: 1.

7 - ر ک : مـحـمـدبـن حسن حر عاملى , وسایل الشیعة , ج 7, ابواب احکام شهر رمضان , باب 32, حدیث 1 و2شیخ طوسى , التهذیب , ج4 , ص 330, شماره 1032.

8 - شیخ صدوق , الخصال , ج2 , ص 102 التمهید, ج1 , ص 109 ـ 108.

9 - ر ـ ک : وسایل الشیعه ج 10 ص 355 التمهید ج 1 ص 108.

10 - در ایـن کـه بـعـثت در 27 ماه رجب اتفاق افتاده است , روایات بسیارى وارد شده و در آن ها عـبـادات ویـژه اى سـفارش شده است , زیرا آن روز را پیوسته باب فتح برکات دانسته اند (ر ک : ابن الـشـیخ , الامالى , ص 28 کافى ,ج 4, ص 149 بحارالانوار, ج 18, ص 189 وسایل الشیعة , ج 7, ابواب الـصـوم الـمـنـدوب , بـاب 15,حدیث 7 ـ 1مناقب ابن شهر آشوب , ج 1, ص 150 سیره حلبیة , ج1 , ص 238 منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد, ج3, ص 362), ولى ابوجعفر طبرى آملى (224 ـ 310) روایـتـى دارد که به استناد آیه 41 سوره انفال ((و ما انزلنا على عبدنا یوم الفرقان یوم التقى الـجـمعان)) آغاز بعثت را روز 17 رمضان دانسته است , زیرا این آیه درباره جنگ بدر که در همین زمـان اتـفـاق افتاد, نازل شد و ظاهرا ابوعبداللّه زنجانى آن را تایید کرده است (تاریخ القرآن , ص 7) ولى آیه کریمه صرفا اشاره دارد که در این روز آیه هایى از قرآن درباره انفال و دیگر شؤون مربوط به جـنـگ بـر پـیـامـبر نازل شده است, اما درباره آغاز نزول قرآن یا بعثت در این روز سخنى در بین نیست (التمهید, ج1 , ص 106).

11 - فـتـرت بـه مـعـنـاى سستى و کاهش یافتن است در این جا کنایه از قطع تداوم وحى قرآنى مى باشد.

12 - حجر 15: 94.

13 - ر ک : سـیـره ابـن هـشـام , ج1 , ص 280 ابـو الـحـسـن عـلـى بـن ابـراهیم القمى1 ابو الحسن على بن ابراهیم القمى , 4 , تفسیر قمى , ذیل آیه 94 سوره حجرمناقب ابن شهر آشوب , ج1 , ص 40.

14 - علق 96: 1.

15 - تاریخ القرآن , ص 9.

16 - فرقان25 : 32.

17 - بقره 2: 185 ر ک : اصول کافى , ج2 , ص 628, حدیث 6.

18 - تفسیر عیاشى , ج1 , ص 80, حدیث 184.

19 - تفسیر قمى , ج1 , ص 66.

20 - شیخ صدوق , الاعتقادات , ص 101.

21 - بحارالانوار, ج18 , ص 250و 253.

22 - عبداللّه شبر, تفسیر شبر, ص 350.

23 - ر ک : جلال الدین سیوطى , الاتقان فی علوم القرآن , ج1 , ص 40.

24 - حاکم نیشابورى , المستدرک على الصحیحین , ج2 , ص 610.

25 - على بن احمد واحدى نیشابورى , اسباب النزول , ص 3.

26 - ر ک : ابـن کثیر, البدایة و النهایة فی التاریخ , ج3 , ص 4 الاتقان , ج1 , ص 45 طبقات ابن سعد, ج1 , ص 127.

27 - تفسیر طبرى , ج2 , ص 85.

28 - ابن کثیر, فضائل قرآن (در پایان تفسیر ابن کثیر چاپ شده است ) ص 2.

29 - حجر 15: 94.

30 - ر ک : التمهید, ج1 , ص 108 به بعد.

31 - مـمکن است این نام پس از رحلت پیامبر و موقعى که جمع قرآن صورت گرفت برآن سوره اطلاق شده گ گ باشد به اعتبار آن که در ابتداى مصحف قرار گرفته است .

32 - التمهید, ج1 , ص 110.

33 - بقره 2: 185.

34 - زمـخـشـرى گـوید: (( و معنى (انزل فیه القرآن) ابتد فیه انزاله)) (الکشاف , ج1 , ص 227) بـیـضـاوى گـویـد: (( اى ابـتد فیه انزاله)) (انوار التنزیل , ج1 , ص 217) شیخ محمد عبده گوید: ((الـمـراد بـانـزال القرآن فیه , بدؤه و اوله )(تفسیر المنار, ج2 , ص 158) مراغى گوید: ((اى هذه الایـام هـى شهر رمضان الذى بد فیه بانزال القرآن)) (تفسیرالمراغى , ج2 , ص 73) ابن شهر آشوب گـوید: ((القرآن فی هذا الموضع لا یفید العموم والاستغراق و انما یفیدالجنس , فای شی نزل فیه فـقـد طـابـق الظاهر)) (متشابهات القرآن , ج1 , ص 63) و نیز گوید: ((شهر رمضان الذی انزل فیه الـقـرآن ای ابـتـد نـزولـه)) (المناقب , ج1 , ص 150) و هکذا قال المفید فی شرح العقائد (تصحیح الاعـتقاد,ص 58) والسید المرتضى فی اجوبة المسائل الطرابلسیات الثالثة ضمن المجموعة الاولى من رسائل الشریف المرتضى , ص 405 ـ 403.

35 - تـفـسـیـر صـافى , مقدمه نهم کنز الدقائق مشهدى , ج1 , ص 430 تفسیر عیاشى , ج1 , ص 80 تفسیر قمى , ج1 ,ص 66.

36 - آل عمران 3: 123.

37 - توبه 9: 25 و 26.

38 - توبه 9: 40.

39 - توبه 9: 43.

40 - توبه 9: 81.

41 - توبه 9: 90.

42 - توبه 9: 107.

43 - احزاب 33: 23.

44 - مجادله 58: 1.

45 - بقره 2: 185.

46 - بقره2 : 88.

47 - زخرف 43: 20.

48 - محمد بن النعمان (شیخ مفید), تصحیح الاعتقاد, ص 57 و 58.

49 - فرقان 25: 32.

50 - رسائل مرتضى , مجموعه 1, جواب مسایل طرابلسیات 3, ص 405 ـ 403.

51 - ر ک : تـفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 85 الدر المنثور, ج1 , ص 189 تفسیر طبرسى , ج2 , ص 276 الاتقان , ج1 ,ص 40.

52 - تـفـسـیـر طبرسى , ج1 , ص 276 الکشاف , ج1 , ص 227 الدرالمنثور, ج1 , ص 190 تفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 80.

53 - بقره 2: 185.

54 - سید قطب , فی ظلال القرآن , ج2 , ص 79.

55 - الاتقان , ج1 , ص 117 ـ 116.

56 - الاعتقادات , باب 31.

57 - تفسیر کبیر رازى , ج5 , ص 85.

58 - محسن فیض کاشانى , تفسیر صافى , ج1 , ص 42.

59 - شعرا 26: 194 ـ 193.

60 - اسرا 17: 106.

61 - هود 11: 1.

62 - زخرف 43: 4.

63 - واقعه 56: 79 ـ 77.

64 - اعراف 7: 52.

65 - المیزان , ج 2, ص 16 ـ 15. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۷

23 تدبر در قرآن / یک آیه از جزء بیست و سوم کاوش پرس قرآن مجید سوره مبارکه زمر جبهه سایبری انقلاب اسلامی تفسیرالمیزان تفسیر نمونه ترجمه تدبر در قرآن / یک آیه از جزء بیست و سوم آیه 3 سوره مبارکه زمر

 

« آیه ۳ سوره مبارکه زمر»

ترجمه:
آگاه باشید که دین خالص تنها برای خداست و کسانی که به جای خدا اولیائی می گیرند، آنها را نمی پرستند جز به این منظور که آنها ایشان را قدمی به سوی خدا نزدیک کنند، همانا خدا در بین آنان در خصوص مطالب مورد اختلافشان حکم می کند، به درستی خدا کسی را که دروغگو و کفران پیشه است هدایت نمی کند.
تفسیر(نمونه):
نقل شده است که مردى خدمت پیغمبر گرامى صلى اللّه علیه و آله و سلّم آمد و عرض کرد: اى رسول خدا! ما اموال خود را به دیگران مى بخشیم تا اسم و رسمى در میان مردم پیدا کنیم آیا پاداشى داریم ؟ فرمود نه. مجددا عرض کرد: گاهى هم براى اجر الهى و هم به دست آوردن نام مى بخشیم آیا پاداشى داریم؟ پیامبر فرمود: خداوند چیزى را قبول نمى¬کند مگر اینکه خالص براى او باشد، سپس این آیه را تلاوت کرد (الا لله الدین الخالص). خداوند در قسمت بعدی آیه به ابطال منطق سست و واهى مشرکان که راه اخلاص را رها کرده و در بیراهه شرک سرگردان شده اند می¬پردازد. قرآن مجید مخصوصا روى این نکته تاءکید مى کند که انسان بدون هیچ واسطه اى مى تواند با خداى خود تماس گیرد، با او سخن گوید، راز و نیاز کند، حاجت بطلبد تقاضاى عفو و توبه کند، اینها همه از آن او و در اختیار و قدرت او است. سوره (حمد) بیانگر این واقعیت است چرا که بندگان با خواندن این سوره به طور مداوم در نمازهاى روزانه مستقیما با پروردگار خود ارتباط برقرار مى کنند، او را مى خوانند و بدون هیچ واسطه اى از او تقاضا مى کنند و حاجات خویش را مى طلبند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۱۲