موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۲۰۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موج وبلاگی آهنگ بندگی» ثبت شده است


چون خدا خواهد که مان یاری کند --- میل مان را جانب زاری کند

ای خدا! زاری ز تو مرهم زتو --- هم دعا از تو اجابت هم زتو

رحمت ام موقوف آن خوش گریه هاست --- چون گِرِست از بحر رحمت موج خاست

هر که او بیدارتر ، پردرد تر --- هر که او آگاه تر ، رخ زردتر

پیش حق یک ناله از روی نیاز --- به که عمری بی نیاز اندر نماز

 

سوره اسراء ، آیه 79 : " وپاسی از شب را زنده بدار تا برای تو به منزله نافله ای باشد ، باشد که پروردگارت تو را به مقام محمود برساند."

امام صادق علیه السلام فرمود : " نماز شب سبب خوشنودی پروردگار و دوستی فرشتگان و سیره پیامبران و نور معرفت و پایه ایمان و آسایش بدنها و نادوست داشتنی شیطان و سلاحی به روی دشمنان و مایه بر آورده شدن دعا و پذیرش اعمال بندگان و برکت روزی آنان و شفاعت کننده بین نمازگزار و فرشته ی مرگ و چراغی در قبر و بستری در زیر پهلوها و پاسخ منکر و نکیرو همدم و زیارت کننده ی وی در قبرش می باشد.آنگاه که قیامت برپا می شود نماز سایه بانی است بر نمازگزار و تاجی است بر سرش و لباسی بر تنش و نوری که پیش او می رود و پوششی است بین او و آتش و حجتی است برای مومن در پیشگاه خدای بزرگ و وزنه ای است در ترازوی اعمال و عبوردهنده ای است از پل صراط و کلیدی است برای گشودن در بهشت و زینتی است برای روز قیامت. چه اینکه نماز بزرگ داشتن خدا و ستودن و پاک شمردن او و خدا را به بزرگی یاد کردن و قرآن خواندن و نیایش نمودن است و همانا اساس همه کارها ، خواندن نماز در وقتش است." بحارالانوار ، ج48 ، ص68

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۲۳

شب نوزدهم: این شب با عظمت آغاز شبهاى قدر است، و شب قدر آن شبى است که در طول سال، شبى به خوبى‏ و فضلیت آن یافت نمى‏شود، و عمل در این شب از عمل در طول هزار ماه بهتر است، و تقدیر امور سال در این شب صورت‏ مى‏گیرد، و فرشتگان و روح که اعظم فرشتگان الهى است، در این شب به اذن پروردگار به زمین فرود مى‏آیند، و به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مى‏رسند و آنچه را که براى هر فرد مقدّر شده بر آن حضرت عرضه مى‏دارند. و اعمال شبهاى قدر بر دو نوع است: یکى اعمالى که در هر سه شب باید انجام داد، و دیگر اعمالى که مخصوص به هر یک از شبهاى قدر است.


اوّل: اعمالى است که در هر سه شب باید انجام داد، و آن چند عمل است:


اوّل: غسل کردن. علاّمه مجلسى فرموده‏ بهتر است غسل این شبها در هنگام غروب آفتاب انجام گیرد،که نماز شام را با غسل بخواند.


دوم: دو رکعت نماز که‏ در هر رکعت پس از سوره «حمد»، هفت مرتبه «توحید» خوانده، و پس از فراغت از نماز هفتاد مرتبه بگوید، استغفر اللّه و اتوب الیه در روایت نبوى است: که از جاى برنخیزد تا خدا او و پدر و مادرش را بیامرزد، تا آخر خبر.


سوم:قرآن مجید را باز کند و در برابر خود گرفته و بگوید:


اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِکِتَابِکَ الْمُنْزَلِ وَ مَا فِیهِ وَ فِیهِ اسْمُکَ الْأَکْبَرُ وَ أَسْمَاؤُکَ الْحُسْنَى وَ مَا یُخَافُ وَ یُرْجَى أَنْ تَجْعَلَنِی مِنْ عُتَقَائِکَ مِنَ النَّارِ. 


خداى از تو درخواست مى‏کنم به حق کتاب نازل شده‏ات،و آنچه در آن است،و در آن است نام بزرگت‏ترت،و نامهاى نیکوترت‏ و آنچه بیم‏انگیز است و امیدبخش،اینکه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخ قرار دهى.


سپس هر حاجت که دارد بخواهد .


اللَّهُمَّ بِحَقِّ هَذَا الْقُرْآنِ وَ بِحَقِّ مَنْ أَرْسَلْتَهُ بِهِ وَ بِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ وَ بِحَقِّکَ عَلَیْهِمْ فَلا أَحَدَ أَعْرَفُ بِحَقِّکَ مِنْکَ 


خدایا به حق این قرآن،و به حق کسى‏که آن را بر او فرستادى،و به حق‏ هر مؤمنى که او را در قرآن ستودى،و به حق خود بر آنان،پس احدى شناساتر از تو به حق تو نیست


سپس ده مرتبه بگوید
بِکَ یَا اللَّهُ 
به ذاتت اى خدا
و ده مرتبه
بِمُحَمَّدٍ 
به حق محمّد
و ده مرتبه 
بِعَلِیٍّ 
به حق على
و ده مرتبه 
بِفَاطِمَةَ 
به حق فاطمه
و ده مرتبه
بِالْحَسَنِ 
به حق حسن
و ده مرتبه
بِالْحُسَیْنِ 
به حق حسین‏
و ده مرتبه
بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 
به حق على بن الحسین
و ده مرتبه
بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ 
به حق محمّد بن على
و ده مرتبه
بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ 
به حق جعفر بن محمّد
و ده مرتبه
بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ 
به حق موسى بن جعفر
و ده مرتبه
بِعَلِیِّ بْنِ مُوسَى 
به حق على بن موسى
و ده مرتبه
بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ 
به حق محمد بن على
و ده مرتبه
بِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ 
به حق على بن محمّد
و ده مرتبه
بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ 
به حق حسین بن على
و ده مرتبه 
بِالْحُجَّةِ 
به حق حجّت.


پس هر حاجتى که دارى از خدا بخواه.


پنجم: حضرت سید الشهّدا علیه السّلام‏ را زیارت کند. در روایت آمده: هنگامى که شب قدر مى‏شود، منادى از آسمان هفتم از پشت عرش ندا سر مى‏دهد که خدا هرکه را به زیارت مزار امام حسین علیه السّلام آمده آمرزید.


ششم: این شبها را احیا بدارد، روایت شده هرکه شب‏ قدر را احیا بدارد، گناهانش آمرزیده مى‏شود، هرچند به شماره ستارگان آسمان و سنگینى کوهها و پیمانه دریاها باشد.


هفتم:صد رکعت نماز بجا آورد،که فضلیت بسیار دارد و بهتر آن است که در هر رکعت پس از سوره«حمد»،ده‏ مرتبه «توحید» بخواند. 


هشتم:این دعا را بخواند:


اللَّهُمَّ إِنِّی أَمْسَیْتُ لَکَ عَبْدا دَاخِرا لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا أَصْرِفُ عَنْهَا سُوءا أَشْهَدُ بِذَلِکَ عَلَى نَفْسِی وَ أَعْتَرِفُ لَکَ بِضَعْفِ قُوَّتِی وَ قِلَّةِ حِیلَتِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی وَ جَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِنَ الْمَغْفِرَةِ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ وَ أَتْمِمْ عَلَیَّ مَا آتَیْتَنِی فَإِنِّی عَبْدُکَ الْمِسْکِینُ الْمُسْتَکِینُ الضَّعِیفُ الْفَقِیرُ الْمَهِینُ اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْنِی نَاسِیا لِذِکْرِکَ فِیمَا أَوْلَیْتَنِی وَ لا [غَافِلا] لِإِحْسَانِکَ فِیمَا أَعْطَیْتَنِی وَ لا آیِسا مِنْ إِجَابَتِکَ وَ إِنْ أَبْطَأَتْ عَنِّی فِی سَرَّاءَ [کُنْتُ‏] أَوْ ضَرَّاءَ أَوْ شِدَّةٍ أَوْ رَخَاءٍ أَوْ عَافِیَةٍ أَوْ بَلاءٍ أَوْ بُؤْسٍ أَوْ نَعْمَاءَ إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعَاءِ 


خدایا شام کردم درحالى‏که براى تو تنها بنده کوچک و خوارى هستم،که براى خویش سود و زیانى را به دست ندارم،و نمى‏توانم از خود پیش‏آمد بدى را بازگردانم، به این امر بر خویش گواهى مى‏دهم،و در پیشگاهت به ناتوانى و کمى چاره‏ام اعتراف مى‏کنم،خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست، و آنچه را به من و همه مردان و زنان مؤمن،از آمرزش در این شب وعده دادى وفا کن، و آنچه را به من عنایت فرموده‏اى کامل ساز، که من بنده بیچاره، درمانده، ناتوان، تهیدست خوار توام.خدایا مرا فراموش کننده‏ ذکرت قرار مده، در آنچه سزاوار آنم فرمودى، و نه فراموش کننده احسانت،در آنچه عطایم نمودى، و نه ناامید از اجابتت،گرچه مدّت زمانى طولانى گردد، چه در خوشى یا ناخوشى، یا سختى، یا آسانى، یا عافیت، یا بلا، یا تنگدستى، یا در نعمت‏ همانا تو شنونده دعایى.


این دعا را کفعمى از امام زین العابدین علیه السّلام روایت کرده که در این شبها،در حال قیام و قعود و رکوع و سجود مى‏خواندند، و علاّمه مجلسى فرموده: بهترین اعمال در این شبها، درخواست آمرزش و دعا است، براى‏ حوایج دنیا و آخرت خود، و پدر و مادر و خویشان، و برادران و خواهران مؤمن، چه آنان‏ که زنده‏اند، و چه آنان‏ که از دنیا رفته‏اند، و خواندن اذکار، و صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السّلام به هر اندازه که بتواند و در بعضى از روایات وارد شده: دعاى‏ جوشن کبیر را در این سه شب بخواند. فقیر گوید: که دعاى جوشن کبیر را در بخشهاى پیش آورده‏ام. روایت شده که خدمت‏ رسول خدا صلى اللّه علیه و آله عرض شد: اگر شب قدر را یافتم، از خداى خود چه بخواهم؟ فرمود: عافیت.


دوّم:اعمال مخصوص هر یک از این شبها است.


امّا اعمال شب نوزدهم چند چیز است:


اوّل:گفتن صد مرتبه:


أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ 
از پروردگارم خدا آمرزش مى‏جویم و به سوى او مى‏پویم


دوم:گفتن صد مرتبه


اللَّهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ 
خدایا قاتلان امیر المؤمنین را لعنت کن


سوم:دعاى یا ذى الذّى کان را که در قسم چهارم گذشت بخواند.


چهارم:این دعا را بخواند:


اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِیمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَکِیمِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ وَ فِی الْقَضَاءِ الَّذِی لا یُرَدُّ وَ لا یُبَدَّلُ أَنْ تَکْتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیْتِکَ الْحَرَامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ عَلَیَّ فِی رِزْقِی وَ تَفْعَلَ بِی کَذَا وَ کَذَا.  


خدایا مقرّر فرما در آنچه حکم مى‏کنى،و تقدیر مى‏نمایى از فرمان حتمى،و در آنچه جدا مى‏کنى از کار حکیمانه در شب قدر،و در آن حکم حتمى‏ که برگشت و تغییرى ندارد،اینکه مرا از حاجیان خانه محترمت بنویسى،حاجیانى که حجّشان قبول،سعى‏شان پذیرفته، گناهانشان آمرزیده،بدیهایشان نادیده گرفته شده است،و در آنچه حکم مى‏کنى و تقدیر مى‏نمایى،مقرّر فرما که عمرم را طولانى نمایى، و در روزى‏ام بر من وسعت بخشى،و با من چنین و چنان کنى. 


و به جاى «کذا و کذا» حاجت خود را بیان کند.

شب بیست‏ویکم: فضیلت این شب نورانى از شب نوزدهم بیشتر اس و باید اعمال این شب را، از غسل و احیا و زیارت و نماز هفت «توحید» و قرآن بر سر گرفتن و صد رکعت نماز و دعاى جوشن کبیر و غیر آنها را انجام دهد و در غسل و احیا و سعى در عبادت، در این شب و شب بیست‏وسوم اصرار ورزد، در روایات به این معنى که شب قدر یکى از این دو شب میباشد، تاکید شده در چند روایت آمده: که از معصوم خواسته شد: معین فرمایید که شب قدر کدام یک از این دو شب است؟ ایشان تعیین نکرد، بلکه فرمود:


ما أیسر لیلتین فیما تطلب 
چه آسان است دو شب در آنچه مى‏جویى


یا آنکه فرمود: 


ما علیک أن تفعل خیرا فی لیلتین و نحو ذلک. و قال شیخنا الصدوق فیما أملى على المشایخ فی مجلس واحد من مذهب الإمامیة و من أحیا هاتین اللیلتین بمذاکرة العلم فهو أفضل. 


یا آنکه فرموده:باکى بر تو نیست که در هر دو شب کار خیر انجام دهى مانند ان.و شیخ ما صدوق در آنچه بر بزرگان در یک مجلس راجع به مذهب امامیه دیکته کرده چنین فرمود:هر که این دو شب را با بحثهاى علمى احیا بدارد بهتر است.


به هر صورت از این شب شروع کند به خواندن‏ دعاهاى شبهاى دهه آخر ماه که از جمله آنها این دعاست که شیخ کلینى در کتاب کافى از امام صادق علیه السّلام روایت کرده: که در دهه آخر ماه رمضان در هر شب بخوان.


اعمال شب بیست‏ و سوم: این شب از دو شب قدر گذشته افضل است، و از احادیث بسیار استفاده مى‏شود، که شب‏ قدر همین شب است، و این شب شب جهنى است یعنى شبى است که دعاها در آن اجابت مى‏شود، و در این شب تمام کارها بر پایه حکمت الهى مقدّر گردد، و براى این شب غیر از اعمالى که با دو شب قدر گذشته مشترک است چند عمل دیگر است:


اوّل: خواندن سوره «عنکبوت» و «روم» که امام صادق علیه السّلام سوگند یاد کردند که خواننده این دو سوره در این شب از اهل بهشت‏ خواهد بود.


دوم: خواندن سوره «حم دخان»


سوم:هزار مرتبه خواندن سوره «قدر»


چهارم: محمّد بن عیسى به سند خود از امامان‏ صالح علیهم السّلام روایت کرده که فرمودند: در شب بیست‏ و سوم از ماه رمضان این دعا را به دفعات بخوان، در حال سجود و قیام و قعود. و بر هر حالى که هستى در تمام ماه، و در طول حیاتت تا جایى که ممکن باشد، و هر زمانى که به یادت آید. بعد از ستایش پروردگار به بزرگوارى، و فرستادن صلوات بر پیامبر صلى اللّه علیه و آله مى‏گویى: 


اَللهمَّ کُن لولیّکَ فُلانِ بن فُلان 
خدایا براى ولى‏ات باش فلان بن فلان 


و به جاى فلان بن فلان بگو:


الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ و عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، و فی کُلّ ساعَة وَلیّا و حافظا وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً و تُمَتّعَهُ فیها طَویلًا. 


حجت بن الحسن که درودهایت بر او و پدرانش باد،در این ساعت،و در هر ساعت سرپرست و نگهبان و پیشوا و یاور و راهنما و دیده‏باه(باش،تا او را با رغبت مردم در زمینت سکونت دهى،و زمانى طولانى بهره‏مندش سازى


و همچنین می خوانی:


یا مُدَبّرَ الاُموُرِ ،یا باعِثَ مَن فی القُبُور،یا مُجرِی البُحُور،یا مُلَیّنَ الحَدیدِ لِداوُد ، صَل عَلی مُحَّمد وَافعَل بی کَذا وَ کَذا 


اى تدبیرگر امور، اى برانگیزنده مردهاى در گور،اى روان کننده دریاها،اى نرم کننده آهن براى داود،بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست‏ و با من چنین و چنان کن.


و به جاى «کذا و کذا» حاجات خود را بخواهد: 


اَللیلَةَ الیلَةَ 
امشب،امشب


و دستهاى‏ خود را د روقت خواند «یا مدبّر الامور» تا آخر به سوى آسمان بردار. و این دعا را در حال رکوع و سجود و ایستاده و نشسته بخوان،و آن را تکرار کن، و در شب آخر ماه رمضان هم بخوان.


پنجم: بخواند: 


اللَّهُمَّ امْدُدْ لِی فِی عُمُرِی وَ أَوْسِعْ لِی فِی رِزْقِی وَ أَصِحَّ لِی جِسْمِی وَ بَلِّغْنِی أَمَلِی وَ إِنْ کُنْتُ مِنَ الْأَشْقِیَاءِ فَامْحُنِی مِنَ الْأَشْقِیَاءِ وَ اکْتُبْنِی مِنَ السُّعَدَاءِ فَإِنَّکَ قُلْتَ فِی کِتَابِکَ الْمُنْزَلِ عَلَى نَبِیِّکَ الْمُرْسَلِ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ 


خدایا عمرم را طولانى گردان،و روزى‏ام را وسعت بخش،و بدنم را تندرست بدار،و به آرزویم برسان،و و اگر در زمره بدفرجامان،هستم،مرا از آن گروه محو کن،و در گروه سعادتمندان ثبت فرما،که تو در کتاب فرو فرستاده‏ به پیامبر مرسلت(درود تو بر او و خاندانش)فرمودى:خدا محو مى‏کند آنچه را بخواهد و ثبت مى‏نماید آنچه را اراده کند و کتاب جامع نزد اوست.


ششم بخواند:


اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ فِیمَا تُقَدِّرُ مِنَ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ وَ فِیمَا تَفْرُقُ مِنَ الْأَمْرِ الْحَکِیمِ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضَاءِ الَّذِی لا یُرَدُّ وَ لا یُبَدَّلُ أَنْ تَکْتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیْتِکَ الْحَرَامِ فِی عَامِی هَذَا الْمَبْرُورِ حَجُّهُمْ الْمَشْکُورِ سَعْیُهُمْ الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمْ الْمُکَفَّرِ عَنْهُمْ سَیِّئَاتُهُمْ وَ اجْعَلْ فِیمَا تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ لِی فِی رِزْقِی 


خدایا قرار ده در آنچه حکم مى‏کنى،و مقدّر مى‏نمایى،از فرمان حتمى، در آنچه از کار حکیمانه جدا مى‏سازى در شب قدر،از حکمى که بازگشت نپذیرد،و تغییر نیابد،اینکه مرا در این سال از حاجیان خانه محترمت بنویسى،حاجیانى که حجّشان پذیرفته،و سعیشان قبول افتاده،و گناهانشان‏ آمرزیده گشته،و بدیهایشان محو شده است،و قرار ده در آنچه فرمان مى‏دهى و مقدّر مى‏نمایى که عمرم را طولانى گردانى،و در روزى‏ام‏ وسعت بخشى.


هفتم: دعایى را که در کتاب «اقبال» آمده است بخواند:


یَا بَاطِنا فِی ظُهُورِهِ وَ یَا ظَاهِرا فِی بُطُونِهِ وَ یَا بَاطِنا لَیْسَ یَخْفَى وَ یَا ظَاهِرا لَیْسَ یُرَى یَا مَوْصُوفا لا یَبْلُغُ بِکَیْنُونَتِهِ مَوْصُوفٌ وَ لا حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ یَا غَائِبا [غَائِبُ‏] غَیْرَ مَفْقُودٍ وَ یَا شَاهِدا [شَاهِدُ] غَیْرَ مَشْهُودٍ یُطْلَبُ فَیُصَابُ وَ لا یَخْلُو [لَمْ یَخْلُ‏] مِنْهُ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا بَیْنَهُمَا طُرْفَةَ [طَرْفَةَ] عَیْنٍ لا یُدْرَکُ بِکَیْفٍ [بِکَیْفَ‏] وَ لا یُؤَیَّنُ بِأَیْنٍ [بِأَیْنَ‏] وَ لا بِحَیْثٍ [بِحَیْثُ‏] أَنْتَ نُورُ النُّورِ وَ رَبُّ الْأَرْبَابِ أَحَطْتَ بِجَمِیعِ الْأُمُورِ سُبْحَانَ مَنْ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ هَکَذَا وَ لا هَکَذَا غَیْرُهُ 


اى پنهان در حال آشکار بودنش،و اى آشکار در حال پنهان بودنش‏ و اى پنهانى که مخفى نمى‏شود،اى آشکارى که دیده نمى‏شود،اى به وصف آمده‏اى که هیچ ممکنى به حقیقتش نمى‏رسد و هیچ حدّ بسته‏اى به او احاطه پیدا نمى‏کند،و اى غایب گم نشده،اى حاضرى که مشهود نیست،تا آنکه جستجو شود و او را بیابند،آسمانها و زمین و آنچه بین آنهاست،به اندازه چشم برهم‏زدن از او خالى نیست،به کیفیتى معیّن دانسته نمى‏شود و محدود به مکان و جهت نمى‏گردد،تویى روشنایى نور،پروردگار پرورندگان،به همه امور احاطه کرده‏اى، منزّه است آن‏که چیزى همانندش نیست،و او شنوا و بیناست،منزّه است آن‏که داراى این صفات است و براى غیر او چنین صفاتى نیست


سپس آنچه را مى‏خواهى از خدا طلب کن.


هشتم: غیر از غسل اوّل شب، غسلى هم در آخر شب انجام دهد.بدان که براى‏ غسل و شب زنده‏دارى این شب و زیارت امام حسین علیه السّلام، و صد رکعت نماز، فضیلت بسیار نقل شده است، و انجام این اعمال مورد تأکید است. شیخ طوسى در کتاب «تهذیب» از ابو بصیر از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن‏ حضرت فرمود: در شبى که امید مى‏رود شب قدر باشد، صد رکعت نماز بخوان در هر رکعت پس از سوره «حمد» ده مرتبه‏ سوره «توحید» را قرائت کن، گفتم: فدایت شوم، اگر ایستاده قدرت نداشته باشم چه؟ فرمود نشسته بخوان، گفتم‏ اگر نتوانم، فرمود: به همان حالى که در بسترت به پشت خوابیده‏اى این نماز را بخوان. از کتاب دعائم الاسلام روایت‏ شده که رسول خدا صلى اللّه علیه و آله در دهه آخر ماه رمضان بستر خود را جمع مى‏کرد، و براى عبادت کمر همّت را محکم مى‏بست، و در شب بیست‏ و سوم اهل خود را بیدار مى‏کرد، و آنهایى را که خواب در ربوده بود، به رویشان آب مى‏پاشید، و حضرت فاطمه علیها السلام‏ در این شب اجازه نمى‏داد احدى از اهلش بخوابد، و خواب آنها را به کمى طعام علاج مى‏فرمود، و آنها را با خواباندن‏ در روز براى بیدارى و احیاى شب آماده مى‏کرد، و مى‏فرمود: محروم کسى است که از خیر این شب محروم بماند. روایت شده که امام صادق علیه السّلام به بیمارى سختى دچار شده بود، وقتى شب بیست‏ و سوم ماه رمضان رسید، به‏ خدمتکارانش دستور داد او را به مسجد بردند، و تا صبح در مسجد بود. علاّمه مجلسى(ره) فرموده است هر قدر که خواندن قرآن ممکن باشد، در این شب خوانده شود، و دعاهاى صحیفه‏ کامله(سجادیه)، به ویژه دعاى مکارم الأخلاق، و دعاى توبه قرائت گردد، و روزهاى این شبها را نیز باید حرمت نهاد، و به عبادت و تلاوت قرآن به سر آورد، زیرا در احادیث معتبر آمده است که روز قدر در فضیلت همانند شب قدر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۷
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۰۴



« آیه ۳۵ سوره مبارکه نور»
ترجمه:
خدا نور آسمانها و زمین است مثال نور او همچون محفظه¬ای است که در آن چراغی باشد، و چراغ در شیشه ای است، شیشه ای چون یک ستاره درخشان که آن چراغ با روغن زیتی صاف و زلال باشد از درخت پر برکت زیتون که نه شرقی است و نه غربی گرفته شده، در نتیجه آنچنان صافی و زلال است که نزدیک است خود به خود محترق شود، اگر چه آتش هم به آن نرسیده باشد، چنین چراغی نورش دو چندان و نوری فوق نور است، خدا هر کس را که بخواهد به نور خویش هدایت می کند و خدا این مثلها را برای مردم می زند و او به هرچیزی داناست.
تفسیر(المیزان):
خدای تعالی دارای نوریست عمومی که با آن آسمان و زمین نورانی شده ـ که این همان رحمت عام الهی است ـ و بوسیله آن نور حقایقی در عالم ظهور نموده که ظاهر نبوده است. تنها چیزی که در عالم وجود به ذات خود ظاهر و برای غیر خود مظهراست، همان حقیقت نوراست. لذا خدای متعال همچون نوریست که آسمانها و زمین با تابش او بر آنها ظهوریافته اند، در این میان خداوند نور خاصی نیز دارد ـ که همان رحمت خاص الهی می باشد ـ که تنها مؤمنان با آن روشن می شوند و به وسیله آن به سوی اعمال صالح راه می یابند و آن، نور معرفت و حقیقت ایمان است . خدای تعالی این نور را به چراغی مثل زده که در چراغدانی قرار دارد و چراغ درشیشه ایست که با روغن زیتون در غایت شفافیت می سوزد و چون شیشه چراغ نیز صاف و شفاف است ، آن چراغ مانند ستاره درخشانی تلالؤ دارد و صفای شیشه و چراغ ، نوری فوق نور است که این چراغ در خانه های اهل عبادت آویخته است ، خانه هایی که در آن مردانی مؤمن ، خدای را تسبیح می کنند، مردانی که تجارت و خرید و فروش آنها را از یاد خدا غافل نمی کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۹



سوره ی حدید ، آیه 20 : " بدانید که همانا زندگانی دنیا بازیچه و سرگرمی و زینت و فخرفروشی بین خودتان و زیادکردن مال فرزندان است... و زندگی دنیا جزکالای فریبنده نیست."

امام صادق علیه السلام فرمود : "هرکس دلبستگی به دنیا ببندد سه ویژگی به قلبش تعلق میابد؛ اندوهی که پایان نمی پذیرد ، آرزویی که بدست نمی آید و امیدی که به آن خواهد رسید." بحارالانوار ، ج73 ، ص241

همه اماده ی سفر شدند و مرکب های خود را آماده کردند، ولی دیدند امیرالمومنین علی علیه السلام سوارنمی شود و ایستاده است. دلیلش را از امام پرسیدند و فهمیدند که امام اصلا مرکبی ندارد که سوار شود. یکی از یاران به سرعت از اسب خود پیاده شد و افسار آن را کشید و نزد امام آورد. سپس رکاب اسب را گرفت تا امام سوار شود. امام زمانی که خواست سوار اسب شود ، زین اسب را گرفت و پا در رکاب کرد، ولی دست امام از روی زین سر خورد. امام نگاهی به زین کرد و از صاحب آن پرسید : " آیا جنس زین اسب تو از دیباج است؟ " مرد پاسخ داد : " بله یا امیرالمومنین ! " امام به دلیل قیمتی بودن اسب ، ازآن روی گرداند و سوار آن نشد و مرکبی دیگر انتخاب کرد. بحارالانوار ، ج 40 ، ص324
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۲۰

17 تدبر در قرآن / یک آیه از جزء هفدهم کاوش پرس جبهه سایبری انقلاب اسلامی تفسیر ترجمه

« آیه ۷۳ سوره مبارکه حج»

ترجمه:
ای مردم مثلی زده شد پس به آن گوش فرا دهید، همانا آن کسانی که به غیر خدا ایشان را می خوانند، هرگز نمی توانند مگسی را خلق کنند اگرچه درباره آن همکاری و اجتماع نمایند و اگر مگس چیزی از آنها برباید نمی توانند از او پس بگیرند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند.
تفسیر نمونه:
در این آیه ترسیم جالب و گویائى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى، و ضعف و ناتوانى آنها، بیان مى کند، و بطلان اعتقاد مشرکان را به روشنترین وجهى آشکار مى سازد. روى سخن را به عموم مردم کرده است. همه بتها و همه معبودهاى آنها و حتى همه دانشمندان و متفکران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرینش مگسى نیستند. بنابراین چگونه مى خواهید شما اینها را همردیف پروردگار بزرگی قرار دهید که آفریننده آسمانها و زمین و هزاران هزار نوع موجود زنده در دریاها و صحراها و جنگلها و اعماق زمین است، خداوندى که حیات و زندگى را در اشکال مختلف و چهره هاى بدیع و متنوع قرار داده که هر یک از آنها انسان را به اعجاب و تحسین وا مى دارد، آن معبودهاى ضعیف کجا و این خالق قادر و حکیم کجا؟ موجودى به این ضعیفى و ناتوانى که حتى در مبارزه با یک مگس شکست مى خورد چه جاى این دارد که او را حاکم بر سرنوشت خویش بدانند و حلال مشکلات.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۹

عایشه دختر ابوبکر و همسر پیامبر است. کنیه او ام عبدالله و مادرش ام رومان دختر عمیر بن عامر بن وهمان بن حارث بن غنم بن مالک بن کنانه است. پیامبر در سال دوم یا سوم پس از هجرت با او ازدواج کرد زمانی که آن حضرت در گذشت عایشه، هجده ساله بود.

عایشه از آن پس تا هنگام مرگ به شخصیتی موثر تبدیل شد که حوادث زیادی را پدید آورد. در زمان پیامبر پس از اینکه پیامبر رازی را به او و همسر دیگرش حفصه گفت، برخلاف آنچه پیامبر گفته بود که آنرا افشا نکنند، آنها راز را بر ملا کردند. خداوند در همین زمینه آیاتی را در سرزنش این دو نازل فرمود. (آیات اولیه سوره تحریم)
در زمان عثمان، عایشه به یکی از سرسخت ترین مخالفان او تبدیل گردید. عثمان دستور داده بود که عطای او را قطع کنند. یک وقتی عثمان وارد مسجد شد. عایشه صدا زد که ای خیانتگر! در امانت خیانت کردی و رعیت را ضایع نمودی. عثمان در مقابل، آیه مربوط به زن حضرت نوح را بر وی تطبیق کرد.

زمانی دیگر عثمان کسانی را که به شرابخوری ولید بن عقبه شهادت داده بودند، تهدید به مجازات کرد. عایشه بر او بانگ زد که حدود شرعی را بلا اجرا گذاشته و گواهان را مورد اهانت خود قرار داده ای؟ آن شاهدان از ترس مجازات، به خانه عایشه پناه بردند. عایشه به عثمان می گفت: چه زود سنت و روش رسول خدا را ترک کردی. وی عثمان را نعثل (مردی یهودی) می نامید.
این سخنان که از دهان همسر پیامبر خارج می شد. تاثیر بسزایی در سقوط عثمان گذاشت این دشمنی تا جایی رسید که عایشه فتوای قتل عثمان را صادر کرد.

عایشه از زمان خود پیامبر با امیرالمومنین دشمنی داشت، لذا پس از خلافت امام علی، طلحه و زبیر که به مخالفت با آن حضرت پرداخته بودند، با علم به این امر نزد عایشه رفته و او را نیز با خود همراه ساختند.
آنها به بصره رفته و تعدادی را کشتند و بیت المال بصره را مصادره و عثمان بن حنیف حاکم بصره را مورد شکنجه قرار دادند. امیر المومنین بلافاصله همراه با سپاهی حرکت کردند و جنگ جمل میان آنها واقع شد. جمل به معنای شتر و حاکی از نقشی است که عایشه در جنگ داشته، چرا که عایشه بر شتر سرخ مویی سوار بود که سپاهیان از آن محافظت می کردند.

سرانجام امام حسن آن شتر را که نماد این سپاه بود از بین برد. وقتی جنگ با شکست سپاه جمل به پایان رسید. حضرت علی علیه السلام دستور داد تا عایشه را با احترام به مدینه باز گردانند. خود عایشه همیشه با یاد آوری این جریان تاسف می خورد و می گریست. اما نقش عایشه فراتر از این امور بود.

وقتی امام حسن مجتبی به شهادت رسید، خواستند آن حضرت را در جوار مرقد پیامبر دفن کنند. اما عایشه بار دیگر کینه خود را به اهل بیت نشان داد و گفت « چنین چیزی هرگز انجام نخواهد شد.» مروان بن حکم و دیگر بنی امیه نیز با دفن حضرت در آنجا مخالفت کردند بنابراین امام حسین که بنا به وصیت خود حضرت مجتبی نمی خواست خونی ریخته شود، آن حضرت را در بقیع دفن فرمود.

معاویه وقتی که به مدینه آمد با عایشه دیدار کرد نظر او را درباره ولایتعهدی یزید پرسید. عایشه مخالف آن بود. اما معاویه گفت که این قضای الهی است و مردم بیعت کرده اند.
وی هدایای زیادی را برای عایشه می فرستاد و حتی زمانی قرض های او را نیز پرداخت.
عایشه جزو دوازده پیشوای اهل سنت می باشد. او احادیث زیادی نقل کرده که برای اهل سنت بسیار مهم و معتبر می باشد.



منابع:

تاریخ خلفا، ص 159 و 388.
سقیفه بنی ساعده، ص 145،
تاریخ ابن کثیر،‌ج 8، ص 136.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۴


یکی از حادثه‎هایی که در آیات متعدد قرآن به فرازهایی از آن حادثه اشاره شده،[1] ماجرای جنگ بدر است که نخستین جنگ بزرگ مسلمانان با کفار قریش بود که شخص پیامبر در آن شرکت نمود و فرماندهی جنگ را در دست داشت. مسلمانان در این جنگ ضربه سختی بر دشمن وارد کردند. در آیات 45 و 46 سوره انفال شش دستور نظامی ذکر شده که در جنگ بدر موجب پیروزی مسلمانان گردید، که اگر مسلمانان در سایر جنگها رعایت کنند، پیروزی از آنِ آنها است، که در ذیل ذکر خواهد شد.

این پیروزی، بسیار عجیب بود، چرا که تعداد مسلمانان کمتر از یک سوم تعداد دشمن بود، تجهیزات آنها، قابل مقایسه با تجهیزات جنگی دشمن نبود، لطف سرشار الهی نصیب مسلمانان شد، چنان که در آیه 26 انفال می‎خوانیم:


«وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ یتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآواکُمْ وَ أَیدَکُمْ بِنَصْرِهِ...؛ به خاطر بیاورید هنگامی که شما گروهی کوچک و اندک و ضعیف، در روی زمین بودید، آن چنان که می‎ترسیدید مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را پناه داد و یاری کرد...»


جنگ بدر در سال دوم هجرت رخ داد، و موجب شکست مفتضحانه دشمن گردید. در این جا نظر شما را به خلاصه‎ای از این نبرد قهرمانانه جلب می‎کنیم:


«بدر» منطقه وسیعی است که دارای چاههای آب بوده و همواره کاروانها در آن جا توقف می‎کردند و از آبهای آن بهره‎مند می‎شدند.


بدر در جنوب غربی مدینه بین مدینه و مکه قرار گرفته و از این رو آن را بدر می‎گویند که نام صاحب آبهای آن «بدر» بوده است.


علت این جنگ این بود که: در ماه جمادی الاول سال دوم هجرت به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ خبر رسید که «کرز بن جابر» با گروهی از قریش تا سه منزلی شهر مدینه آمده و شتران پیامبر را با چهار پایان افراد دیگر به غارت برده و به محصولات مدینه آسیب زده‎اند. رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ بی‎درنگ پرچم جنگ را به علی ـ علیه السلام ـ سپرد، آن حضرت با جمعی از مهاجران به تعقیب آنها رفتند تا به چاه بدر رسیدند و سه روز هم در آن جا توقف کردند، هر چه جستجو کردند، کسی را نیافتند سپس به مدینه برگشتند (این غزوه را غزوه بدر اولی یا بدر صغری گویند).


از طرفی کفار، اموال مهاجران را در مکه، مصادره کرده بودند، و به طور کلی می‎خواستند، مسلمانان را در مدینه در فشار محاصره اقتصادی قرار دهند، و روشن است که اگر این فشار ادامه می‎یافت، دست کم جلو توسعه و گسترش اسلام گرفته می‎شد.


پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برای شکستن این محاصره، تدابیری اندیشید، بزرگترین تدبیرش این بود که عبور کاروانهای تجارتی مشرکان مکه را قدغن کند.


چهل نفر از مسلمانان را تحت فرماندهی حضرت حمزه که قهرمان رزم آوری بود، برای کنترل مسیر کاروانها فرستاد. پیامبر بیست شتر در دسترس آنها قرار داد. این چهل نفر تحت فرماندهی حمزه، به منطقه‎ای بین مدینه و دریای سرخ که راه عبور کاروانهای مکه بودند رفتند و از آن جا نگهبانی نمودند، منطقه‎ای که 130 کیلومتر عرض داشت و کاروانهای مکه چاره‎‎ای نداشتند جز این که از آن عبور کنند. چند روز گذشت دیدند کاروانی نمایان شد، وقتی کاروان نزدیک آمد معلوم شد که کاروان قریش است که سیصد نفر همراه کاروان می‎باشد، حمزه اعلام جنگ کرد، ولی کفار که از دلاوری‎ها و شجاعت حمزه اطلاع داشتند، پیشنهاد صلح کردند، حمزه نیز مصلحت امر را بر صلح دانسته، و جنگ واقع نشد. (این ماجرا را سریه حمزه گویند.)


چند هفته از این ماجرا گذشت. از گزارش گزارشگران اسلام که با دقت و هوشیاری مراقب عملیات دشمن بودند، معلوم بود که دشمن دست بردار نیست، و در فکر تدارک جنگ و ادامه محاصره اقتصادی و... است و پی فرصت می‎گردد.


در این شرایط به پیامبر چنین گزارش رسید: «کاروان بزرگی همراه دو هزار شتر (و به نقلی هزار شتر) که پنجاه هزار دینار کالا حمل می‎کند به سرزمین مدینه نزدیک شده و به طرف مکه می‎رود و رئیس این کاروان، ابوسفیان است، و چهل نفر از آن نگهبانی می‎کنند، و اکثر مردم مکه در آن کالاهای تجارتی شرکت دارند.»


پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به اصحاب رو کرد و فرمود: «این کاروان قریش است به سوی آن بروید، شاید خدا به این وسیله در کار شما گشایشی بدهد.»


طولی نکشید 313 نفر از مسلمانان در رمضان سال دوم هجرت همراه پیامبر از مدینه به سوی بدر حرکت کردند که 77 نفرشان از مهاجران بودند و بقیه از انصار، و جمعاً هفتاد شتر و سه اسب بیشتر نداشتند.


ابوسفیان توسط جاسوسهایش از تصمیم پیامبر و مسلمانان آگاه شد. دو کار به نظرش رسید یکی این که فردی را از بیراهه به طور سریع به مکه بفرستد و مردم مکه را از، در خطر قرار گرفتن کاروان خبر دهد، دوم کاروان را از بیراهه به طرف مکه ببرد.


«ضمضم» پیام رسان ابوسفیان به مکه شتافت و مشرکان مکه را از ماجرا مطلع کرد، طولی نکشید که حدود هزار نفر با ساز و برگ کامل نظامی برای نجات کاروان از مکه خارج شدند.


ابوسفیان که می‎دانست تا رسیدن قوا از مکه، قطعاً‌ مورد هجوم مسلمانان قرار خواهد گرفت، مسیر راه را عوض نمود و از بیراهه فرار کرد و کاروان را به مکه رساند.
خبر فرار کاروان به سپاه مکه رسید. سران سپاه در مورد جنگ نظریات مختلف داشتند، نظر عده‎ای این بود که چون کاروان نجات یافته برگردیم، ولی عده‎ای اصرار داشتند که به حرکت ادامه بدهند.


ابوجهل طرفدار جنگ بود و افراد را تحریک می‎کرد. سرانجام تصمیم به جنگ گرفتند. پیامبر با 313 نفر از مسلمانان در بدر بودند که خبر فرار ابوسفیان با کاروانش به حضرت رسید، از طرفی گزارشگران گزارش دادند که لشکر دشمن تا پشت تپه بدر آمده است. شبی که فردایش جنگ بدر واقع شد مسلمانان تمام شب را بیدار بودند و در پای درختی تا صبح به نماز و دعا اشتغال داشتند.


صبح روز جمعه هفده رمضان بود که سپاه قریش با تجهیزات کامل جنگی از پشت تپه به دشت بدر سرازیر شدند، هنوز در میان قریش، اختلاف نظر در مورد جنگ وجود داشت، اما یک موضوع جنگ را حتمی کرد و آن این که:


یکی از سپاهیان قریش به نام «اسود مخزومی» که مردی خشن بود، چشمش به حوضی که مسلمانان درست کرده بودند افتاد، تصمیم گرفت یکی از این سه کار را انجام دهد، یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران کند و یا کشته شود، به دنبال این تصمیم از صف مشرکان بیرون تاخت و تا نزدیک حوض رسید، در آن جا با حضرت حمزه افسر رشید اسلام روبرو شد، حمزه یک ضربت به پای او زد که پایش از ساق جدا شد، در عین حال می‎خواست با حرکت سینه خیز، خود را به آب حوض برساند و از آن بنوشد، حمزه با زدن ضربه دیگر او را در آب کشت.


به دنبال این حادثه، به رسم دیرینه عرب، جنگ تن به تن شروع شد.


سه نفر از شجاعان دشمن به نامهای: «عتبه» و برادرش «شَیبُه» (از فرزندان ربیعه) و سومی ولید (فرزند عتبه) به میدان آمدند و مبارز طلبیدند.


سه نفر از انصار در صف مسلمانان در میدان تاختند، ولید آنها را شناخت، گفت: «شما اهل مدینه هستید به شما کاری نداریم، کسانی که از اقوام ما هستند باید به جنگ ما آیند.»


رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ پسر عموهایش عْبیده و علی ـ علیه السلام ـ و عمویش حمزه را به میدان فرستاد. به مناسبت سن، علی ـ علیه السلام ـ با ولید، حمزه با شیبه و عبیده با عتبه به جنگ پرداختند.


طولی نکشید که علی و حمزه رقیبان خود را از پای در آوردند، ولی عبیده کاری از پیش نبرد. هر دو ضربتی به هم زدند. علی ـ علیه السلام ـ پیش دستی کرد و عتبه را کشت، به این ترتیب در حمله اول، مشرکان به سوگ سه نامور شجاعشان نشستند.


پس از آن «عاص بن سعید» برای مبارزه با علی ـ علیه السلام ـ به میدان تاخت. علی ـ علیه السلام ـ او را نیز کشت، سپس حنظله پسر ابوسفیان و طعیمه و نوفل به میدان تاختند، علی ـ علیه السلام ـ آنها را نیز یکی پس از دیگری کشت، و پیوسته مبارزانی به میدان می‎آمدند و کشته می‎شدند.


سرانجام جنگ با پیروزی اسلام و شکست دشمن پایان یافت و از مسلمانان چهارده یا بیست و دو نفر به افتخار شهادت رسیدند.


از کفار، هفتاد نفر کشته شدند و هفتاد نفر اسیر گشتند، 35 یا 36 نفر از کشته‎شدگان، بر اثر ضربات پرچمدار اسلام در این جنگ یعنی علی ـ علیه السلام ـ به هلاکت رسیدند، بسیاری از کشته‎شدگان از سران شرک مانند ابوجهل، ولید بن عتبه، حنظله بن ابوسفیان، عتبه و شیبه و... بودند.[2]


آری ابوجهل محرک اصلی جنگ و فرمانده دشمن که با غرور و تکبر سوگند یاد کرد تا با سپاهش به سرزمین بدر آید و سه روز در آن جا بماند و به سلامتی نجات کاروان، شراب بنوشد و خوانندگان بنوازند و شترانی ذبح کرده و غذای گسترده‎ای به راه اندازد، و صدای عربده پیروزی و غرورش را به گوش جهانیان برساند، مفتضحانه در این جنگ شکست خورد. چوپان پیر و ضعیفی به نام عبدالله بن مسعود، سر او را از بدن جدا کرد و به نخی بست و آن را کشان کشان نزد پیامبر آورد.


به جای جام‎های شراب، جام‎های مرگ نوشیدند و در عوض خوانندگان، نوحه گرانشان به نوحه پرداختند.


شش دستور پیروزی
آیاتی از طرف خدا در این زمینه نازل شد و شش دستور مهم به مسلمانان داد. مسلمانان با به کار بردن آن شش دستور، این چنین دشمن را مفتضحانه تار و مار کردند، و اگر ما نیز امروز آن شش دستور را اجرا کنیم، حتماً به پیروزی نائل می‎شویم.


آن آیات عبارتند از آیه 45 و 46 و 47 سوره انفال که می‎فرماید:


«ای کسانی که ایمان آوریده‎اید هنگامی که با گروهی در میدان نبرد روبرو می‎شوید (این شش دستور را رعایت نمایید):
1. ثابت قدم باشید.
2. خدا را فراوان یاد کنید تا پیروز گردید.
3. از فرمان خدا و پیامبرش اطاعت کنید.
4. نزاع و کشمکش نکنید (اتحاد را حفظ کنید) تا سست نشوید و شوکتتان بر باد نرود.
5. استقامت کنید چرا که خداوند با استقامت کنندگان است.
6. و مانند آنها نباشید که از روی غرور و هواپرستی و خودنمایی (یعنی ابوجهل و همراهان او) به میدان (بدر) آمدند تا مردم را از راه خدا باز دارند، خداوند به آن چه عمل می‎کنند آگاه است.»



پی نوشت:

[1]. سوره انفال، آیات 5 تا 51 ـ سوره بقره آیه 217 و 218.
[2]. اقتباس از کحل البصر؛ اعلام الوری؛ ناسخ التواریخ هجرت، ج 1؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 270 به بعد؛ ارشاد مفید، ص 32 و...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۲۷


در داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و آله نیز همانند داستان‏شق القمر موضوعات مختلفى مورد بحث قرار گرفته که ما نیز به‏خواست‏خداى تعالى باید در چند بخش آنرا مورد بحث قراردهیم:

1- اسراء و معراج

نخستین مطلبى که باید مورد توجه در این داستان قرار گیردآن است که داستان معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله ده،قسمت نخست آن که از مسجد الحرام در شهر مکه تا مسجد الاقصى در سرزمین فلسطین و بالعکس انجام شده ، ورسول خداصلی الله علیه و اله این مسیر را در یکى از شبها در سالهاى‏توقف خود در مکه از طریق اعجاز طى کرده،که این قسمت رااصطلاحا در کتابها و تواریخ‏«اسراء»مى‏نامند و قسمت دوم که‏از مسجد الاقصى به آسمانها انجام شده و طبق روایات با انبیاءالهى دیدار و گفتگو کرده و بهشت و جهنم و آیات بزرگ دیگرى‏از آیات الهى را مشاهده نموده است که این قسمت را اصطلاحا«معراج‏»مى‏نامند.

که البته دلیل هر یک از این دو قسمت در قرآن و حدیث ازیکدیگر جدا است و اختلافى هم که در گفتار اهل حدیث وتاریخ دیده میشود و همچنین اعتراضها و رد و ایرادهائى که درداستان معراج شده و پاسخهائى که داده یا میدهند هر کدام‏مربوط به یکى از این دو قسمت است که متاسفانه در پاره‏اى ازکتابها و کلمات برخى از بزرگان بخاطر مخلوط شدن این دوقسمت،بحثها نیز به یکدیگر مخلوط شده و موجب ابهام و اشکال‏گردیده است.

2- معراج در چه سالى اتفاق افتاد

در اینکه اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه و اله درچه سالى ازسالهاى بعثت اتفاق افتاده اختلاف است،و اجمالا وقوع آن درمکه و قبل از هجرت ظاهرا قطعى است.بدلیل اینکه آیه‏اى هم‏که در سوره اسراء در این باره آمده و آیات سوره نجم نیز همگى در مکه نازل شده،و اما در اینکه در چه سالى از سالهاى قبل ازهجرت بوده اختلاف است.

الف- از ابن عباس نقل شده که گفته است در سال دوم‏ بعثت‏بوده،چنانچه برخى گفته‏اند: شانزده ماه بعد از بعثت‏آنحضرت انجام شده .(1)

ب- از کتاب خرائج راوندى از امیر المؤمنین علیه السلام‏روایت‏شده که در سال سوم اتفاق افتاده .(2)

ج- اقوال دیگرى هم وجود دارد ، مانند قول به وقوع آن درسال پنجم یا ششم یا دهم یا دوازدهم و یا اینکه گفته‏اند:یک‏سال و پنج ماه قبل از هجرت یا یک سال و ششماه و یا ششماه‏قبل از آن..(3)

ولى بنظر مى‏رسد که از روی هم رفته روایات در این باره‏استفاده مى‏شود که معراج آنحضرت-برخلاف آنچه برخى‏پنداشته‏اند-قبل از وفات ابو طالب و خدیجه بوده و بنابر این ظاهرآن است که معراج قبل از سال دهم انجام شده است.و الله اعلم.

چنانچه در ماه و شب آن نیز اختلاف زیادى است زیرابرخى گفته‏اند:در شب هفدهم ماه مبارک رمضان بوده و قول‏دیگر آنکه در شب هفدهم ربیع الاول و یا شب دوم آن ماه و یا درشب بیست و هفتم رجب انجام شده و یا شب جمعه اول ماه رجب‏بوده (4)...

و به هر صورت به گفته مرحوم علامه طباطبائى این بحث‏براى‏ما چندان مهم نیست که در تاریخ سال و روز و ماه وقوع معراج‏غور کرده و وقت‏خود را بگیریم،و مهم براى ما بحث‏هاى آینده‏است،و البته تذکر این مطلب لازم است که از روى همرفته‏روایات استفاده میشود که معراج و اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله دو بار و یا بیشتر اتفاق افتاده چنانچه در فصلهاى آینده روى آن مشروحا بحث‏خواهیم کرد-ان شاء الله تعالى-.

3- اسراء از کجا انجام شد؟

همانگونه که در تاریخ ماه و سال و شب اسراء اختلاف دیده‏مى‏شود در جا و مکانى هم که آنحضرت از آن جا به اسراء رفت‏اختلاف است که برخى گفته‏اند از شعب ابى طالب اسراءانجام شده و در برخى از روایات آمده که از خانه ام هانى دخترابو طالب آنحضرت به اسراء رفت و آیه شریفه‏«سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام...»را به همه شهر مکه تاویل کرده‏و گفته‏اند:مراد از«مسجد الحرام‏»همه حرام مکه است.و برخى‏هم گفته‏اند:تاویل و حمل لفظ بر مجاز خلاف ظاهر است واسراء از خود مسجد الحرام انجام شده.

ولى با تذکرى که در بخش قبلى دادیم که اسراء بیش ازیکبار انجام شده میتوان میان این روایات را اینگونه جمع کرد که‏یکبار از مسجد الحرام بوده و دفعات دیگر از خانه ام هانى و یاشعب ابى طالب.

اگر چه قول آخر یعنى انجام آن از شعب ابى طالب بعید بنظرمیرسد زیرا بر طبق برخى از روایات هنگامى که ابو طالب درآن شب از غیبت آنحضرت اطلاع یافت ‏بنى هاشم را درمسجد الحرام گرد آورد و شمشیرش را برهنه کرده قریش را تهدید به جنگ کرد ، و چون صبح شد و رسول خداصلی الله علیه و اله بازگشت ، به مسجد الحرام آمده و آنچه را دیده بود براى قریش نقل کرد و ازکاروانى که در راه دیده بود خبر داد ، وخبرهاى دیگر،که بابودن آنحضرت در شعب و سالهاى محاصره قریش مناسب ‏نیست. و احتمال دیگر نیز آنست که از خانه ام هانى و یا شعب‏ابى طالب خارج شده و به مسجد الحرام آمده و از آنجا به اسراء رفته‏باشد.

4- اسراء چگونه انجام شد؟

شاید بیشترین اختلاف نظرها و رد و ایرادها در ماجراى اسراءو معراج رسول خداصدر این بخش از داستان مزبور باشد که‏هر کس براى خود نظرى ارائه کرده تا آنجا که عایشه-با اینکه‏در هنگام اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله پیوندى با آنحضرت نداشته‏و سالها بعد از آن بعنوان همسر بخانه آنحضرت آمده و اساسا چندسال اندک از عمر او بیش نگذشته بود-و یا اصلا بدنیا نیامده‏بوده (5) در اینجا اظهار نظر کرده و گفته است: «ما فقد (6) جسد رسول الله صلی الله علیه و اله و لکن الله اسرى بروحه‏(7)

جسم رسول خدا صلی الله علیه و اله مفقود نشد یا آنرا ناپدید نیافتم ولى خدا روح‏آنحضرت را به اسراء برد. و یا معاویه‏اى که در آنروزگار بچه‏اى بیش نبوده و درکوچه‏هاى مکه بدنبال پدرش ابو سفیان سرگرم توطئه و آزار رسول‏خداصلی الله علیه و اله شب و روزش را سپرى مى‏کرده و تا پایان عمر هم دردشمنى خود با بنى هاشم و خاندان آنحضرت و از بین بردن‏فضائل و محو نام و آوازه آنها لحظه‏اى دریغ نکرده و از این‏گونه معارف بوئى نبرده در اینجا به اظهار عقیده پرداخته و درباره‏اسراء گفته است: انها رؤیة صادقة(8) . رؤیاى صادق و خواب درستى بوده؟

و قبل از آنکه نظرات و عقاید دیگران را بیان داریم براى‏روشن شدن ذهن خوانندگان محترم باید بگوئیم اینگونه نظرها مخالف اجماع دانشمندان و صریح آیات قرآنى است،که اسراءرسول خداصلی الله علیه و اله با روح و جسم هر دو بوده،زیرا آیه شریفه سوره‏اسراء اینگونه است:

سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى(9) منزه است آن خدائى که سیر شبانه داد بنده خود را از مسجد الحرام به مسجداقصى.

و با توجه به اینکه آیه شریفه در مقام امتنان و منت گذارى بررسول خدا است و این داستان را بعنوان یک معجزه وامر خارق العاده‏اى که از قدرت و عظمت‏بى‏انتهاى خداى عز و جل‏سرچشمه گرفته است‏بیان مى‏دارد،و آنرا نشانه‏اى از عظمت‏خود میداند...

و علت آنرا نیز نشان دادن آیات و نشانه‏هاى عظمت‏خودبه پیامبر بزرگوارش ذکر کرده و بدنبال آن مى‏فرماید: لنریه من آیاتنا(10). یعنى-تا به او نشان دهیم آیات و نشانه‏هاى خود را.

بدیهى است که این تعبیرات با خواب دیدن و سیر شبانه درخواب هیچگونه تناسبى ندارد،و این خواب را همه کس میتواندبه بیند چه صالح و چه غیر صالح،و بگفته مرحوم علامه طباطبائى‏چه بسا افراد غیر صالح و گناهکار خوابهائى بهتر و جالب‏تر ازمردمان مؤمن و با تقوى ببینند،و خواب در نزد عموم مردم جز نوعى از تخیل و خیال پردازى نیست که نمى‏تواند نشانه قدرت وعظمت‏خداى تعالى باشد...

و نیز با توجه به اینکه‏«عبد»که در آیه آمده به جسم و روح‏هر دو اطلاق میشود،چنانچه در جاهاى دیگر قرآن هست.

و بهر صورت اصل این مطلب که اسراء رسول خداصلی الله علیه و اله باجسم و روح بوده با توجه به مدلول آیه شریفه و تواتر روایات وارده ‏و اجماع و اتفاق کلمات دانشمندان اسلامى قابل انکار نیست (11) ، تنها در مورد معراج رسول خداصلی الله علیه و اله از بیت المقدس به آسمانها وبازگشت آنحضرت و مشاهدات او در آسمانها و دیدار و گفتگو با پیمبران الهى ، بحث و مناقشه بسیار شده که اجمالى از آن ذیلا از نظر شما مى‏گذرد:

مرحوم طبرسى در کتاب مجمع البیان پس از ذکر اصل‏داستان اسراء میگوید: تمامى روایاتى که در داستان اسراء ومعراج رسیده به چهار دسته تقسیم میشود:

1- آندسته از روایاتى که صحت آنها مقطوع است‏بخاطر تواتر اخبار در این باره و گواهى علم و دانش به صحت آن.

2- آنچه در روایات آمده و عقول مردم صدور آنرا تجویز نموده‏و اصول اسلامى نیز از قبول آنها ابائى ندارد و مى‏پذیرد،که ماهم آنها را مى‏پذیریم و میدانیم که آنها در بیدارى بوده نه در خواب.

3- روایاتى که ظاهر آنها مخالف با بعضى از اصول اسلامى‏است ولى تاویل آنها بنحوى که با اصول عقلى موافق باشدممکن است که ما اینگونه روایات را بهمین نحو تاویل مى‏کنیم.

4- روایاتى که نه ظاهر آنها صحیح است و نه قابل تاویل‏است مگر با سختى و دشوارى شدید که در اینگونه روایات بهترآنست که آنها را نپذیرفته و کنار بزنیم.

مرحوم طبرسى پس از این تقسیم بندى مى‏فرماید: اما دسته اول که مقطوع است همان اصل اسراء و معراج‏آنحضرت است‏بطور اجمال.

و اما دسته دوم مانند روایاتى است که آنحضرت در آسمانهاگردش کرده و پیمبران را دیده و عرش و سدرة المنتهى و بهشت ودوزخ را مشاهده نموده و امثال اینها.

و اما دسته سوم مانند آنچه روایت‏شده که آنحضرت مردمى‏را در بهشت مشاهده نمود که به نعمتهاى الهى متنعم بودند وجمعى را در دوزخ دید که در آن معذب بودند که اینگونه روایات حمل میشود بر اینکه اوصاف و نامهاى ایشان را دیده نه خودشان‏را.

و اما دسته چهارمکه قابل پذیرش نیست مانند آن روایاتى‏که رسول خداصلی الله علیه و اله با خداى تعالى رو در رو سخن گفت و او رادیده و با او بر تخت نشست و امثال اینگونه روایاتى که ظاهرآنها موجب تشبیه خدا و جسمانیت او است که خداى تعالى ازآنها منزه است و هم چنین روایاتى که میگوید:در آن شب شکم‏آنحضرت را شکافته و شستشو دادند (12) که اینها را نمى‏توان‏پذیرفت زیرا آن بزرگوار از عیب و زشتى مبرا است و چگونه‏ممکن است دل و معتقدات آنرا با آب شستشو داد(13)

و مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله در تفسیر المیزان پس از ذکر کلام‏طبرسى میگوید:

تقسیم مزبور به جا است،جز اینکه بیشتر مثالهائى که آورده‏مورد اشکال است،مثلا گردش در آسمانها و دیدن انبیاء و امثال‏آن و همچنین شکافتن سینه رسول خداصلى الله علیه و آله وشستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آنکه از نظر عقل‏هیچ اشکالى ندارد.زیرا مى‏توان گفت همه آنها از باب تمثلات‏برزخى و یا روحى بوده است،و روایات معراج پر است از این‏نوع تمثلات،مانند مجسم شدن دنیا در هیات زنى که همه رقم‏زیور دنیائى به خود بسته و تمثل دعوت یهودیت و نصرانیت ودیدن انواع نعمت‏ها و عذابها براى بهشتیان و دوزخیان و امثال‏اینها.

و از جمله مؤیداتى که گفتار ما را تایید مى‏کند اختلاف لحن‏اخبار این باب است در بیان یک مطلب،مثلا در بعضى از آنهادرباره صعود رسول خدا به آسمان مى‏گوید که به وسیله براق‏صورت گرفته و در بعضى دیگر بال جبرئیل آمده و در بعضى‏نردبانى که یکسرش روى صخره بیت المقدس و سر دیگرش به‏بام فلک و آسمانها رفته است،و از این قبیل اختلاف تعبیر دربیان یک حقیقت‏بسیار است که اگر کسى بخواهد دقت کند درخلال این روایات این باب بسیار خواهد دید.

بنابر این از همین جا مى‏توان حدس زد که منظور از این‏بیانات مجسم ساختن امرى غیر جسمى و غیر مادى است‏به‏صورت امرى مادى به نحو تمثیل و یا تمثل روحى و وقوع اینگونه‏تمثیلات در ظواهر کتاب و سنت امرى است واضح که به هیچ وجه نمى‏شود انکارش کرد(14)

و مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گوید:

مردم در معراج اختلاف کرده‏اند،خوارج آن را انکار کرده وفرقه جهمیه گفته‏اند معراج، روحانى و به صورت رؤیا بوده است،ولى فرقه امامیه و زیدیه و معتزله گفته‏اند تا بیت المقدس‏روحانى و جسمانى بوده ، چون آیه شریفه دارد:«تا مسجداقصى‏». عده‏اى دیگر گفته‏اند: از اول تا به آخر حتى آسمانها را هم با جسد و روح خود معراج کرده است ، و این معنى ازابن عباس و ابن مسعود ، و جابر و حذیفه و انس و عایشه و ام هانى‏روایت‏شده است.

و ما در صورتى که ادله مذکور دلالت کند آن را انکارنمى‏کنیم،و چگونه انکار کنیم با اینکه سابقه آن در دست‏هست،و آن معراج موسى بن عمران علیه السلام است که‏خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سینا برد،و در قرآن درخصوص آن فرمود:«و ما کنت‏بجانب الطور»«تو در جانب طورنبودى‏»،و نیز ابراهیم را تا آسمان دنیا برده در قرآن فرموده:«و کذلک نرى ابراهیم...»«اینچنین به ابراهیم نشان دادیم...»،وعیسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده:«و رفعناه مکاناعلیا»«او را تا جایى بلند عروج دادیم‏»و در باره رسول خداصلى الله‏علیه و آله فرموده:«فکان قاب قوسین‏»«پس تا اندازه دو تیر کمان‏رسید»و معلوم است که این بخاطر علو همت آن حضرت بود،واین بود گفتار صاحب مناقب(15)

و مرحوم علامه طباطبائى در تفسیر المیزان پس از نقل کلام‏ابن شهر آشوب گوید:

ولى آنچه سزاوار است در این خصوص گفته شود این است‏که اصل‏«اسراء»و«معراج‏»از مسائلى است که هیچ راهى به‏انکار آن نیست چون قرآن درباره آن به تفصیل بیان کرده،واخبار متواتره از رسول خداصلى الله علیه و آله و امامان اهل بیت‏بر طبق آن رسیده است.

و اما درباره چگونگى جزئیات آن،ظاهر آیه و روایات‏محفوف به قرائنى است که آیه را داراى ظهور نسبت‏به آن‏جزئیات مى‏کنند.ظهورى که به هیچ وجه قابل دفع نیست،و با در نظر داشتن آن قرائن از آیه و روایات چنین استفاده مى‏شود که‏آنجناب با روح و جسدش از مسجد الحرام تا مسجد اقصى رفته،واما عروجش به آسمانها،از ظاهر آیات سوره نجم و صریح روایات بسیار زیادى‏که بر مى‏آید که این عروج واقع شده و به هیچ وجه نمى‏توان آن‏را انکار نمود،چیزى که هست ممکن است‏بگوئیم که این‏عروج با روح مقدسش بوده است.

ولیکن نه آنطور که قائلین به معراج روحانى معتقدند که به‏صورت رؤیاى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤیا مى‏بود دیگر جا نداشت آیات قرآنى اینقدر درباره آن اهمیت داده وسخن بگوید،و در مقام اثبات کرامت درباره آنجناب بر آید.

و همچنین دیگر جا نداشت قریش وقتى که آنجناب قصه را برایشان نقل کرد آنطور به شدت انکار نمایند و نیز مشاهداتى که‏آنجناب در بین راه دیده و نقل فرموده با رؤیا بودن معراج‏نمى‏سازد،و معناى معقولى برایش تصور نمى‏شود.

بلکه مقصود از روحانى بودن آن این است که روح مقدس‏آنجناب به ماوراى این عالم مادى یعنى آنجائى که ملائکه‏ مکرمین منزل دارند و اعمال بندگان بدانجا منتهى شده ومقدرات از آنجا صادر مى‏شود عروج نموده و آن آیات کبراى‏پروردگارش را مشاهده و حقایق اشیاء و نتایج اعمال برایش‏مجسم شده،ارواح انبیاى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو کرده‏است،ملائکه کرام را دیده و با آنان صحبت نموده است و آیاتى‏از آیات الهى را دیده که جز با عباراتى امثال‏«عرش‏»«حجب‏»«سرادقات‏»تعبیر از آنها ممکن نبوده است.

این است معناى معراج روحانى ولى آقایان چون قائل به‏اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غیر از خدا هیچ موجود مجردى را قائل نیستند و از سوى دیگر که کتاب و سنت دروصف امور غیر محسوسه اوصافى را بر مى‏شمارد که محسوس ومادى است مانند ملائکه کرام و عرش و کرسى و لوح و قلم وحجب و سرادقات ناگزیر شده این امور را حمل کنند بر اجسام ‏مادیه‏اى که محسوس آدمى واقع نمى‏شوند و احکام ماده راندارند، و نیز تمثیلاتى که در روایات در خصوص مقامات ‏صالحین و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتایج اعمال ‏و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبیه و استعاره حمل نموده، درنتیجه خود را به ورطه سفسطه بیندازند حس را خطاکار دانسته‏قائل به روابطى جزافى و نامنظم در میان اعمال و نتایج آن شوند و محذورهاى دیگرى از این قبیل را ملتزم گردند.

و نیز به همین جهت ‏بوده که وقتى یک عده از انسان‏ها معراج‏ جسمانى رسول خدا را انکار کرده‏اند ناگزیر شده‏اند که بگویند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤیا به نظر ایشان یک‏خاصیت مادى است ‏براى روح مادى، و آنگاه ناچار شده‏اندآیات و روایاتى را که با این گفتارشان سازگارى نداشته تاویل کنند گو اینکه از آیات و روایات یکى هم با گفتار ایشان سازگارنیست (16)

آیات سوره مبارکه نجم و داستان معراج

نگارنده گوید :پیش از اینکه به جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى ونقل اقوال بقیه علماى اسلام و دانشمندان بپردازیم لازم است‏آیات شریفه سوره نجم را نیز که بگفته عموم مفسرین مربوط به‏داستان معراج رسول خداصلی الله علیه و اله یعنى قسمت دوم از ماجراى‏اسراء و معراج است مورد بحث و تحقیق قرار داده و سپس به‏جمع بندى اقوال و نتیجه‏گیرى آنها بپردازیم ، و در آغاز، متن این‏آیات را با ترجمه ساده آن براى شما میآوریم و سپس به تفسیر ومعناى آن میپردازیم خداى تعالى در این سوره چنین میفرماید:

و النّجم اذا هوى ، ما ضل صاحبکم و ما غوى و ما ینطق عن الهوى ان ‏هو الا وحى یوحى علّمه شدید القُوى ذو مرة فاستوى و هو بالافق الأعلى ثم‏دنا فتدلى فکان قاب قوسین او أدنى فاوحى الى عبده ما أوحى ما کذب‏الفؤاد ما راى أ فتمارونه على مایرى و لقد راه نزلة أخرى عند سدرة المنتهى‏عندها جنة الماوى اذ یغشى السدرة ما یغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آیات ربه الکبرى‏.

-قسم به آن ستاره هنگامیکه فرود آید،که این رفیقتان نه گمراه شده ‏و نه از راه بدر رفته ، و نه از روى هوى سخن گوید ، این نیست جز وحیى که به‏او میشود، و فرشته پرقدرت به او تعلیم دهد،آن صاحب نیروئى که نمایان‏شد ، و او در افق بالا بود ، آنگاه که نزدیک شد و بدو آویخت ،که بفاصله‏دو کمان و یا نزدیکتر بود،و به بنده‏اش وحى کرد آنچه را وحى کرد ، ودلش تکذیب نکرد آنچه را دیده بود، آیا با او در آنچه دیده بود مجادله‏میکنید، یکبار دیگر نیز فرشته را دید، نزد درخت‏سدر آخرین ،که بهشت ‏اقامتگاه نزدیک آنست ، آندم که درخت‏سدر آنچه را فرا گرفته بود فرا گرفته بود، دیده‏اش خیره نشد و طغیان نکرد، و شمه‏اى از نشانه‏هاى بزرگ‏پروردگارش را بدید.

البته همانطور که مشاهده میکنید این آیات شریفه مانند آیه‏کریمه سوره‏«اسراء»آن صراحت را ندارد ، و بخاطر افعال و ضمائربسیار و واضح نبودن مرجع این ضمائر و فاعل افعال مذکوره قدرى‏اجمال و ابهام دارد و همین اجمال و ابهام به تفسیر و معانى آنهاسرایت کرده و اختلافى در گفتار مفسران در تفسیر این آیات‏بچشم مى‏خورد،که ما براى نمونه توجه شما را بموارد زیر جلب‏میکنیم،از آن جمله است این آیه:

علّمَهُ شَدیدُ القُوى که ضمیر«علمه‏»را برخى به رسول خدا برگردانده و برخى به قرآن. و مراد از«شدید القوى‏»نیز برخى‏گفته‏اند جبرئیل است و برخى گفته‏اند: خداى تعالى است.

و در آیه بعدى نیز در معناى‏«ذو مرة فاستوى‏» برخى گفته‏اند: منظور از«ذو مرة‏»جبرئیل است و برخى گفته‏اند: رسول خدا است.

چنانچه در فاعل‏«فاستوى‏»نیز همین دو قول وجود دارد.

و در مرجع ضمیر«هو»در آیه‏«و هو بالافق الاعلى‏»و فاعل‏«دنا»و«کان‏»نیز همین دو قول دیده میشود.

و در فاعل آیه‏«فاوحى الى عبده...»نیز اختلاف است که‏آیا جبرئیل است‏یا خداى تعالى.

و اختلافات دیگرى که با مراجعه به تفسیرهاى مختلف وگفتار مفسرین شیعه و اهل نت‏بوضوح دیده میشود.

و شاید بخاطر همین اجمال در این آیات بوده که مرحوم شیخ‏طوسى در داستان اسراء و معراج رسول خداصدر تبیان فرموده: و الذى یشهد به القرآن الاسراء من المسجد الحرام الى‏المسجد الاقصى،و الثانى یعلم بالخبر(17)

-یعنى آنچه قرآن بدان گواهى دهد همان اسراء از مسجد الحرام تا مسجداقصى است و قسمت‏بعدى آن یعنى ماجراى معراج رسول خداصاز روى‏اخبار معلوم شود.

و یا در کلام ابن شهر آشوب آمده بود که: قالت الامامیة و الزیدیة و المعتزلة بل عرج بروحه و بجسمه الى‏بیت المقدس لقوله تعالى‏«الى المسجد الاقصى‏(18).

اگر چه در انتساب این کلام به ابن شهر آشوب برخى تردیدکرده و آنرا از تصرفات و تحریفات کسانى دانسته‏اند که کتاب‏مناقب ابن شهر آشوب را مختصر کرده و اصل آنرا از بین برده‏اند (19).

ولى با تمام این احوال شواهد و قرائنى در همین آیات شریفه‏هست که بخوبى شان نزول آنرا همانگونه که بسیارى از مفسران‏گفته‏اند و روایاتى هم در این باره رسیده درباره معراج رسول‏خداصلی الله علیه و اله تایید میکند ، مانند آیاتى که داستان رؤیت رسول‏خداصلی الله علیه و اله به لفظ ماضى یا مضارع آمده یعنى آیه 10 تا 18 که‏بخوبى روشن است که فاعل آنها رسول خدا است و این رؤیت‏هم بصورت معجزه و خرق عادت و در آسمانها و عوالم دیگرى غیر از این دنیا صورت گرفته چنانچه براى اهل فن روشن است.

و سخن برخى نیز که سعى کرده‏اند این رؤیت را به رؤیت‏قلبى حمل کنند و نظیر حدیث‏«ما رایت‏شیئا الا و رایت الله قبله‏و بعده و معه‏»بدانند خلاف ظاهر است،و اگر در موردى هم بخاطرمحال بودن متعلق رؤیت ‏بناچار حمل بر معنائى شود دلیل برحمل جاهاى دیگر نمى‏شود،که بر اهل فن پوشیده نیست،وبحث و توضیح بیشتر هم در این باره از بحث ما که یک بحث‏تاریخى است ‏خارج بوده و شما را بجاهائى که در این باره بحث‏علمى و تفسیرى بیشترى کرده‏اند حواله میدهیم ، و تنها در اینجاگفتار مرحوم مجلسى را نقل کرده و بدنبال نقل تاریخى خود بازمیگردیم:

ایشان پس از نقل گفتار فخر رازى از مفسران اهل سنت دراثبات معراج جسمانى و گفتار شیخ طبرسى ره از مفسران بزرگوارشیعه در این باره گوید:

بدانکه عروج رسول خداصلی الله علیه و اله به بیت المقدس و از آنجا به آسمان در یک شب با بدن شریف خود از مطالبى است‏که آیات و اخبار متواتر از طریق شیعه و اهل سنت‏بدان‏دلالت دارد و انکار امثال آنها یا تاویل آنها به معراج‏روحانى یا به اینکه این ماجرا در خواب بوده منشاى جزقلت تتبع در آثار ائمه طاهرین،یا قلت تدین و ضعف یقین ، و یا تحت تاثیر قرار گرفتن تسویلات و سخنان‏فیلسوف مآبانه فیلسوف نمایان ندارد.و روایاتى که دراین باب رسیده گمان ندارم همانند آن در چیزى از اصول‏مذهب بدان اندازه رسیده باشد و بدین ترتیب من نمى‏دانم‏چه باعث‏شده که آن اصول را پذیرفته و ادعاى علم وآگاهى آنرا کرده‏اند ولى در این مقصد عالى توقف‏نموده‏اند؟و براستى سزاوار است که بدانها گفته شود:

أ فتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض‏.

آیا به بعضى از کتاب ایمان آورده و به بعضى دیگر کفرمی ورزید.

و اینکه براى عدم پذیرفتن آن مسئله محال بودن خرق و التیام‏در افلاک را بهانه کرده‏اند بر اهل خرد پوشیده نیست که‏آنچه را در این باره بدان تمسک جسته‏اند جز از روى‏شبهات اوهام نیست،با اینکه دلیل آنها در این باره برفرض صحت مربوط است‏به آن فلک اعلى و فلک الافلاک‏که به همه اجسام محیط میباشد نه به افلاک زیرین و انجام‏معراج رسول خداص مستلزم خرق و التیام در آن نخواهدبود (20) ،و اگر امثال این شکوک و شبهات بتواند مانع از قبول‏روایاتى گردد که تواتر آنها به اثبات رسیده در اینصورت‏میتوان در همه آنچه از ضروریات دین است توقف نمود! ومن براستى تعجب دارم از برخى از متاخرین اصحابمان‏که چگونه براى آنان در امثال این گونه امور سستى‏پیدا شده در صورتیکه مخالفین با اینکه در مقایسه با ایشان‏اخبارشان کمتر و آثارشان نادرتر و پاى بندیشان کمتر است ‏رد آنها را تجویز نکرده و اجازه تاویل آنها را نمى‏دهند،که اینان با اینکه از پیروان ائمه اطهار علیهم السلام هستند و چند برابر آنها احادیث صحیحه در دست دارند باز هم درجستجوى پیدا کردن آثار اندکى هستند که از سفهاى آنان‏رسیده و گفتارشان را همراه گفتار شیعیان ذکرمیکنند(21)

و البته با توجه بدانچه گفته شد که طبق روایات بسیار معراج‏رسول خداصلی الله علیه و اله چند بار اتفاق افتاده،چه از نظر تاریخ و چه ازنظر کیفیت و خصوصیات میتوان نوعى توافق میان اقوال مختلف‏برقرار نمود،و به اصطلاح با این ترتیب میان آنها را جمع کرد،به‏این نوع که برخى در سالهاى اول بعثت و برخى در سالهاى آخرو برخى در بیدارى و با جسم و بدن و برخى در عالم رؤیاء و یا بصورت تمثیلات برزخى و غیر اینها بوده ، و هر یک از این اقوال‏ناظر به یکى از آنها بوده است و الله العالم.

و در پایان این بحث‏ ‏برخى از روایاتى را نیز که درباره اصل داستان اسراء و معراج رسول خداصلی الله علیه واله رسیده ذکر می گردد .

داستان معراج بر طبق روایات

معروف آن است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»در آنشب در خانه ‏ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا بمعراج رفت،و مجموع مدتى‏که آنحضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید بطورى که صبح‏آنشب را در همان خانه بود،و در تفسیر عیاشى است که امام‏صادق علیه السلام فرمود:رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» نماز عشاء و نماز صبح را درمکه خواند،یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد،و درروایات به اختلاف عبارت از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»و ائمه معصومین روایت‏شده که فرمودند:

جبرئیل در آنشب بر آنحضرت نازل شد و مرکبى را که‏نامش‏«براق(22) بود براى او آورد و رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»بر آن سوارشده و بسوى بیت المقدس حرکت کرد،و در راه در چند نقطه‏ایستاد و نماز گذارد،یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى‏بعد رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» بدانجا هجرت فرمود ، و یکى هم مسجدکوفه ، و دیگر در طور سیناء ، و بیت اللحم-زادگاه حضرت‏عیسى علیه السلام و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گذارده‏ و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتى که صدوقرهو دیگران نقل کرده‏اند ازجمله جاهائى را که آن آنحضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین‏مشاهده فرمود سرزمین قم بود که بصورت بقعه‏اى میدرخشید وچون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد : اینجا سرزمین قم‏است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد میآیندو انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آنشب دنیا بصورت زنى زیبا وآرایش کرده خود را بر آنحضرت عرضه کرد ولى رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏» بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید ، آنگاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان برآنحضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند،و بر طبق روایتى‏که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده ‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله ‏»فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از اوندیده بودم وبر خلاف دیگران چهره‏اى در هم و خشمناک‏داشت و مانند دیگران تبریک گفت ولى خنده بر لب نداشت وچون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک ،خازن دوزخ ‏است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا وگنهکاران افزوده میشود، بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب‏سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را بمن نشان‏دهد و چون سر پوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا رافرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت،پس از وى‏خواستم آنرا به حال خود برگرداند(23)

و بر طبق همین روایت در آنجا ملک الموت را نیز مشاهده‏کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگوئى که با آنحضرت داشت عرض کرد: همگى دنیا در دست من همچون‏درهم و سکه‏اى است که در دست مردى باشد و آنرا پشت و روکند ، و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج ‏بار بدان‏سرکشى میکنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانهامى‏گویم :گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس‏از آن نیز بارها میآیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند،در اینجا بودکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت وسخت‏ترین حادثه است، و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس‏از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود: و از آنجا بگروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهائى ازگوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک رامیگذاردند ، از جبرئیل پرسیدم : اینها کیانند؟گفت:افرادى از امت تو هستند که مال حرام میخورند و مال حلال را وامیگذارند و مردمى‏را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان راچیده و در دهانشان میگذاردند،پرسیدم:اینها کیانند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجوئى مى‏کنند. و مردمان‏دیگرى را دیدم که سرشان را با سنگ میکوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخداد:اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاءرا نمیخوانده و میخفتند، و مردمى را دیدم که آتش در دهانشان‏میریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها راپرسیدم،گفت:اینان کسانى هستند که اموال یتیمان را به ستم‏ میخورند،و گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند ونمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم:اى جبرئیل اینها کیانند؟ گفت:کسانى هستند که ربا میخورند،و زنانى را دیدم که برپستان آویزانند،پرسیدم:اینها چه زنانى هستند؟گفت: زنان‏زناکارى هستند که فرزندان دیگران را بشوهران خود منسوب‏میدارند،و سپس بفرشتگانى برخوردم که تمام اجزاء بدنشان‏تسبیح خدا میکرد (24)

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه‏بیکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیانند؟گفت:هر دوپسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى علیهما السلام هستند،بر آنها سلام‏کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند،و فرشتگان زیادى‏را که به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبائى راکه زیبائى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏بستارگان دیگر بود مشاهده کردم و چون نامش را پرسیدم جبرئیل‏گفت:این برادرت یوسف است،بر او سلام کردم و پاسخ داد وتهنیت و تبریک گفت،و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون ازجبرئیل پرسیدم گفت:او ادریس است که خدا ویرا به اینجاآورده،بر او سلام کرده پاسخ داد و براى من آمرزش خواست، وفرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم وهمگى براى من و امت من مژده خیر دادند.

سپس بآسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را بسن کهولت‏دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم‏کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است،بر او سلام‏کردم و پاسخ داد،و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگرمشاهده کردم.

آنگاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون وبلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من‏گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من‏نزد خدا گرامى‏تر است،و چون از جبرئیل پرسیدم:کیست؟ گفت:برادرت موسى بن عمران است،بر او سلام کردم جواب‏داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع‏دیدم.

سپس بآسمان هفتم رفتیم و در آنجا بفرشته‏اى برخورد نکردم‏جز آنکه گفت:اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیزسفارش حجامت را بکن،و در آنجا مردى را که موى سر وصورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل‏گفت:او پدرت ابراهیم است،بر او سلام کرده جواب داد وتهنیت و تبریک گفت،و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى‏پیشین دیده بودم در آنجا دیدم،و سپس دریاهائى از نور که ازدرخشندگى چشم را خیره میکرد،و دریاهائى از ظلمت وتاریکى،و دریاهائى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک‏شدم جبرئیل گفت:این قسمتى از مخلوقات خدا است.

و در حدیثى است که فرمود:چون به حجابهاى نور رسیدم‏جبرئیل از حرکت ایستاد و بمن گفت:برو!

و در حدیث دیگرى فرمود:از آنجا به سدرة المنتهى رسیدم ودر آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم : اى‏جبرئیل در چنین جائى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت ‏میکنى؟گفت اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آنراخداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم میسوزد (25) ،آنگاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آنگاه‏که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت ‏به ‏نور وارد مى‏کرد تا جائیکه خداى تعالى میخواست مرا متوقف‏کند و نگهدارد آنگاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اینکه آن سخنانى که خدا بآنحضرت وحى کرده چه بوده‏است در روایات بطور مختلف نقل شده و قرآن کریم بطور اجمال‏و سربسته میگوید«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»- پس وحى کرد به‏بنده‏اش آنچه را وحى کرد-و از اینرو برخى گفته‏اند: مصلحت‏نیست در این باره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى‏خود میفرمود،و بعضى هم گفته‏اند:اگر روایت و دلیل معتبرى‏از معصوم وارد شد و آنرا نقل کرد،مانعى در اظهار و نقل آن‏نیست.

و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط بمسئله‏جانشینى و خلافت على بن ابیطالب علیه السلام و ذکر برخى از فضائل‏آنحضرت بوده ، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود:1- وجوب نماز2- خواتیم سوره بقره 3- آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک، و در حدیث کتاب بصائر است‏که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را باو داد.

و بهر صورت رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:پس از اتمام مناجات باخداى تعالى باز گشتم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته‏در سدرة المنتهى بجبرئیل رسیدم و به همراه او باز گشتم.


روایت دیگرى در این باره

درباره چیزهائیکه رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏» آنشب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز بطور پراکنده وارد شده که ما ذیلا قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:

در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن‏عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»صورت‏على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى رابصورت آنحضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على علیه السلام را داشتند خداى‏تعالى این فرشته را بصورت آنحضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب میشویم به دیدن این‏فرشته میآئیم.

و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس ازعلى علیه السلام را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف درسمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید گفتند: اینها حجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند.

و در حدیث دیگرى است که رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»گوید:ابراهیم‏خلیل در آنشب فرمودند:-اى محمد امت‏خود را از جانب من‏سلام برسان و بآنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک وپاکیزه و دشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏» درختى در آن دشتها غرس میگردد، امت‏خود را دستور داده تادرخت در آن زمینها زیاد غرس کنند(26).

شیخ طوسى ره در امالى از امام صادق علیه السلام از رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون‏داخل بهشت‏شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت ‏درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده میشد و دو قبه از در و زبر جد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر ازکیست؟گفت:از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهدو پیوسته گیردو اطعام طعام کند،و در شب‏هنگامى که مردم در خوابند تهجد-و نماز شب-انجام دهد، على علیه السلام گوید:من به آنحضرت عرضکردم:آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت اینکار را داشته باشد؟فرمود:هیچ‏میدانى سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم:خدا و پیغمبرداناترند فرمود:کسى که بگوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله‏و الله اکبر»هیچ میدانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم:خدا ورسولش داناترند،فرمود: ماه صبر-یعنى ماه رمضان-را روزه گیردو هیچ روز آنرا افطار نکند،و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟ گفتم:خدا و رسولش داناترند، فرمود:کسى که براى عیال ونانخواران-خوداز راه مشروع خوراکى تهیه کند که آبروى ‏ایشان را از مردم حفظ کند،و هیچ میدانى تهجد در شب که مردم‏خوابند چیست؟ عرضکردم:خدا و رسولش داناترند،فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشاء خود را بخواند-در آنوقتى که یهود و نصارى و مشرکین میخوابند.

این حدیث را نیز که متضمن فضیلتى از خدیجه-بانوى‏بزرگوار اسلام-میباشد بشنوید:

عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که‏رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»فرمود:در آن شبى که جبرئیل مرا بمعراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم :اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و ازطرف من سلام برسانى و رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»چون خدیجه را دیدارکرد سلام خداوند و جبرئیل را بخدیجه رسانید و او در جواب‏گفت: ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏.

خبر دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله ‏از کاروان قریش

ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت‏کرده که گوید:رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»آنشب را در خانه من بود و نمازعشاء را خواند و بخفت، ما هم با او بخواب رفتیم، نزدیکیهاى‏صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آنگاه رو به من کرده فرمود: اى ام هانى من امشب چنانچه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس‏به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانچه‏مشاهده میکنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.

این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته‏دامنش را گرفتم بطورى که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: اى‏رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که‏تو را تکذیب کرده و مى‏آزارند ، فرمود: بخدا ! براى آنها نیز خواهم‏گفت!

ام هانى گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: بدنبال رسول خدا«صلی الله علیه و اله‏»برو ببین کارش با مردم بکجا میانجامد وگفتگوى آنها را براى من باز گوى.

کنیزک رفت و باز گشته گفت:چون رسولخدا«صلی الله علیه و اله‏»داستان‏خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق‏گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست میگوئى؟فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن بشام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت ‏براق رم کرده یکى از آنها فرارکرد و من جاى آنرا به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز درمنزل ضجنان25میلى مکهبفلان کاروان برخوردم که همگى‏خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آنرا باسرپوش پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد،و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنهاشترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که‏یک لنگه آن سیاه مى‏باشد.

و چون مردم این سخنان را شنیدند بسوى دره تنعیم رفته وکاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که ازدره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر بمکه آمد و داستان رم‏کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه راتصدیق کردند.

محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز بهمین مضمون- با مختصراختلافى-روایاتى نقل کرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین‏است که چون صدق گفتار آنحضرت معلوم شد و راهى براى‏تکذیب و استهزاء باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند:

-این هم سحرى دیگر از محمد!


پی نوشت :

1- بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحیح من السیره ج 1 ص 269-270.
2- بحار الانوار ج 18 ص 379.
3- المیزان ج 13 ص 30-بحار الانوار ج 18 ص 302،319.
4- بحار الانوار ج 18 ص 319 و سیرة النبویه ج 2 ص 93-94.
5- ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت در کتاب الاصابة ج 4 ص 348 ذکرکرده که عایشه چهار سال یا پنج سال بعد از بعثت رسول خدا(ص)بدنیا آمد وهنگامیکه رسول خدا(ص)او را بعقد خویش در آورد شش ساله بود و پس از دو یاسه سالگى در نه سالگى وى در سال اول و یا سال دوم هجرت با او زفاف نمود و روى قول اینکه اسراء و معراج رسول خدا(ص) در سال سوم یا دوم بعثت اتفاق افتاده باشدعایشه در آن زمان هنوز بدنیا نیامده بود مگر آنکه بگوئیم ایشان در این باره اجتهادکرده اند و همان مطالبى که در حدیث وحى مذکور شد.
6- و در برخى از روایات «ما فقدت »بجاى «ما فقد»است.
7- سیره ابن هشام ج 1 ص 399.
8- سیرة النبویه ج 2 ص 105-سیره ابن هشام ج 1 ص 400.
9- سوره اسراء-آیه 1.
10- سوره اسراء-آیه 1.
11- از دانشمندان معاصر شیعه مرحوم علامه طباطبائى در این باره فرموده:«اصل اسراء چیزى نیست که بتوان آنرا انکار کرد زیرا قرآن کریم بدان تصریح کرده وروایات از رسول خدا و ائمه اهل بیت علیهم السلام در این باره متواتر است »(المیزان ج 13 ص 31)و از دانشمندان معاصر اهل سنت نویسنده فقه السیره «دکتر سعیدبوطى »در ضمن بحثى درباره معجزات رسول خدا(ص)و نقل تعدادى از آنهامى گوید:«و من ذلک حدیث الاسراء و المعراج الذى نسوق هذا البحث بمناسبته و هو حدیث متفق علیه لا تنکر قطعیة ثبوته،و هو باجماع جماهیر المسلمین من ابرزمعجزاته »(فقه السیره ص 150)
12- اشاره است به پاره اى از روایات که در شب معراج فرشتگان الهى طشت و آفتابه اى آوردند و شکم آن حضرت را پاره کرده و شستشو دادند،نظیر آن چه درداستان «شق صدر»پیش از این گذشت.
13- مجمع البیان ج 6 ص 395.
14- المیزان ج 13 ص 33-34.
15- مناقب ج 1 ص 177.
16- المیزان ج 13 ص 31-32.
17- تفسیر تبیان ج 2 ص 194.
18- مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 135.
19- پاورقى بحار الانوار ج 18 ص 380.
20- این مساله لزوم خرق و التیام در افلاک روى فرضیه بطلمیوس بوده که افلاک را اجسامى بلورین تصور مى کرده اند و پس از کشفیات جدید و هیئت امروز که معلوم شد افلاک به مدارکرات و کواکب گفته مى شود و اصلا جسمى در کار نیست و تا آنجا که چشم مسلح و غیر مسلح کار مى کند جز جو و هوا(و به تعبیر قرآن «دخان »و دودى)بیش نیست اصلا جائى براى این حرف و شبهه باقى نمى ماند.
21- بحار الانوار ج 18 ص 289-290.
22- در توصیف براق در چند حدیث آمده که فرمود:از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، داراى دو بال بود و هر گام که بر میداشت تا جائى را که چشم میدید مى پیمود،ابن هشام درسیره گفته براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آنحضرت نیز بر آن سوار شده بودند.و در حدیثى است که فرمود:صورتى چون صورت آدمى و بالى مانند بال اسب داشت، وپاهایش مانند پاى شتر بود.و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق »را از ماده برق گرفته و گرفته اند:سرعت این مرکب همانند سرعت برق و نور بوده.
23- و در حدیثى که صدوق(ره)از امام باقر نقل کرده رسول خدا«ص »را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.
24- صدوق(ره)در کتاب عیون بسند خود از امیر المؤمنین علیه السلام روایت کرده که فرمود: من و فاطمه نزد پیغمبر«ص »رفتیم و او را دیدم که بسختى میگریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى که بآسمانها رفتم زنانى از امت خود را در عذاب سختى دیدم و گریه ام براى سختى عذاب آنها است.زنى را بموى سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود،و زنى رابزبان آویزان دیدم که از حمیم(آب جوشان)جهنم در حلق او میریختند،و زنى را به پستانهایش آویزان دیدم،و زنى را دیدم که گوشت تنش را میخورد و آتش از زیر او فروزان بود،و زنى را دیدم که پاهایش را بدستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند،و زنى را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى اوخارج میشد و بدنش را خورده و پیسى فرا گرفته بود،و زنى را به پاهایش آویزان در تنورى ازآتش دیدم،و زنى را دیدم که گوشت تنش را از پائین تا بالا بمقراض آتشین مى بریدند،و زنى را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را میخورد،و زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود،و زنى را بصورت سگ دیدم که آتش از پائین در شکمش میریختند و از دهانش بیرون میآمد و فرشتگان باگرزهاى آهنین بسر و بدنشان میکوفتند.
فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید:پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟فرمود!اما آن زنى که بموى سر آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمى پوشانید،و اما آنکه بزبان آویزان بودزنى بود که با زبان شوهر خود را میآزرد،و آنکه به پستان آویزان بود زنى بود که از شوهرخود در بستر اطاعت نمى کرد،و زنى که به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر ازخانه بیرون میرفت و اما آنکه گوشت بدنش را میخورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش میکرد،و اما زنى که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمى کرد و نظافت نداشت و نسبت به نماز خود بى اهمیت بود،و اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزند دار شده و آنرا بگردن شوهرش میانداخت،و آنکه گوشت تنش رابمقراض مى بریدند آن زنى بود که خود را در معرض مردان قرار میداد،و آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود میخورد زنى بود که وسائل زنا براى دیگران فراهم میکرد،وآنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود،و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش میریختند زنان خواننده و نوازنده بودند .و سپس بدنبال آن فرمود: و اى بحال زنى که شوهر خود را بخشم آورد و خوشا بحال زنى که شوهر از او راضى باشد.
25- سعدى در این باره گوید: چنان گرم در تیه قربت براند که در سدره جبریل از او باز ماند بدو گفت:سالار بیت الحرام که اى حامل وحى برتر خرام چو در دوستى مخلصم یافتى عنانم ز صحبت چرا تافتى بگفتا فراتر مجالم نماند بماندم که نیروى بالم نماند اگر یک سر موى برتر پرم فروغ تجلى بسوزد پرم
26- و در حدیث دیگرى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده رسولخدا«ص »فرمودچون بمعراج رفتم وارد بهشت شده و در آنجا دشتهاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده کردم که خشتهائى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى سازند و گاهى هم دست از کار کشیده بحالت انتظار مى ایستند،از ایشان پرسیدم:چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى کشید؟گفتند:گاهى که دست مى کشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن که در دنیا مى گوید:«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»که هر گاه این جمله را میگوید ما شروع بساختن مى کنیم،و هرگاه خوددارى مى کند ما هم خوددارى میکنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۱۳
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۵۴