موج وبلاگی آهنگِ بندگی

موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
موج وبلاگی آهنگِ بندگی
طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم الحرام» ثبت شده است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۱۱:۴۰

بعضی افراد بر روی بیوگرافی شخصیتها بسیار مانور می دهند. ما به این مسائل چندان اهمیت نمی دهیم. مثلا در مورد امام سجاد(ع) می گویند زن ایشان ایرانی بوده؛ اما اولا اختلاف روایت است. شهید مطهری این مسئله را تایید نمی‌کنند و دکترجعفر شهیدی در کتاب زندگانی امام سجاد(ع) دلایلی بر رد این مسئله را آورده است.

در مورد زندگانی حضرت علی اکبر(ع) نیز اختلاف است مثلا سن ایشان را برخی زیر20سال و برخی 25 یا 27 یا 29 سال نوشته اند و برخی گفته اند نام مادر ایشان آمنه است و برخی گفته اند شهربانو و برخی گفته‌اند لیلا است. مهم فضایل اخلاقی و روحی ایشان است.

شمایل حضرت علی اکبر:
ایشان چهره ای نورانی و پیشانی پهن داشتند که موهای ایشان از روی نرمۀ گوش بیشتر نبوده. این خصوصیات ظاهری ایشان است که خصوصیات ظاهری برای ما نسبت به خصوصیات اخلاقی از درجه اهمیت کمتری برخوردار است.

فضایل حضرت علی اکبر(ع):
نمود حضرت علی اکبر(ع) و حضرت اباالفضل(ع) درصحنه ی کربلاست. مورخین نقل کرده اند زمانی که لشکر عمر بن سعد چهره ی بابرکت حضرت رادیدند گفتند: (فتبارک الله احسن الخالقین) این قدر حضرت علی اکبر شبیه پیامبر(ص) بودند که لشکر عمرسعد گمان کردند پیامبر(ص) است که حضرت علی اکبر(ع) فرمود: انا علی بن الحسین بن علی(ع) و بعد بحث ولایت و توحید را عنوان کرد و فضایل امام حسین(ع) راتوصیف فرمود.

فضایل حضرت علی اکبر(ع) به قدری بود که در زیارت عاشورا به ایشان سلام داده شده السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین. لفظ علی بن الحسین اشاره به وجود بابرکت حضرت علی اکبر(ع) دارد و قبر حضرت نیز پایین قبر امام حسین(ع) است. 

برای روشن شدن فضایل حضرت به معرفی جعفرکذاب می‌پردازیم. جعفرکذاب فرزند امام هادی(ع) بود که به دروغ ادعای نبوت کرد و خود را به جای امام زمان(عج) معرفی کرد. پس می‌رساند که درست است که پدرجعفر معصوم بود امام جعفر کذاب شد و ادعای امامت کرد.

 پس اگربگوییم فضایل حضرت علی اکبر(ع) فقط به خاطر این بوده که فرزند امام حسین(ع) بوده درست نیست. لذا حضرت علی اکبر(ع) خودشان خودسازی داشته اند و شرایط مساعد بوده و لقمه حلال خورده‌اند ولی مهم اختیار انسان است. حضرت به اختیار خود اینگونه شده بودند و به همین دلیل امام حسین در وصف ایشان فرمودند: 
«اللهم اشهد علی هولاء القوم فقد برز علیهم غلام اشبه الناس خلقا و خلق و منطقا برسولک» خدایا شاهد باش بر این قوم به سوی آنها آشکار می شود پسری که شبیه ترین فرد از نظر ظاهر و اخلاق و گفتار به پیامبر(ص) است.

درنظر بگیریم که خلقت پیامبر هیچ نقصی نداشته و حضرت علی اکبر(ع) شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده پیغمبری که قرآن درمورد اخلاق ایشان فرموده: انک لعلی خلق عظیم.
حضرت علی اکبر(ع) ازنظر اخلاق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده است. از نظر منطق هم شبیه ترین فرد به پیامبر(ص) بوده. گفتار پیامبر به فرموده ی قرآن از روی هوای نفس نبوده. امام حسین در وصف علی اکبر فرمود: علی اکب رشبیه ترین فرد از نظر گفتار به پیامبراست یعنی ماینطق علی الهوی(بدون هوای نفس) است و درادامه فرمود:«و کنا اذا شفقنا الی بنیک نظرنا الی وجهه» خدا این پسررا با این ویژگی به میدان می‌فرستم هرگاه دلمان برای پیامبر تنگ می شد به جمال اونگاه می کردیم.

علی رغم اینکه برامام حسین(ع)بسیار سخت گذشت امام حتی یک کلمه نمی گوید که عدم رضایت بر خداوند را برساند طبق آیه قرآن معصوم هم احساس دارد چرا که می فرماید:
«انابشر مثلکم یوحی الی» پیامبرفرمود: من هم بشری مثل شما هستم. پس امام حسین(ع) نیز احساس دارد ولی چون  می داند رضای خدا در این بوده ناراضی نیست.

حضرت علی اکبر(ع)اولین شهید بنی هاشم درصحنه ی کربلا بود. حضرت علی اکبر(ع)چنان مقام ویژه‌ای نزد امام حسین (ع) داشت که هیچ گاه نفرین نکرده بود بعد از شهادت حضرت علی اکبر(ع) برلشکریان یزید نفرین کرد و فرمود: 

«قطع الله رحمک» و نفرین کرد که خدا عمرسعد را مقطوع النسل کند که مقطوع النسل هم شد.
از حضرت علی اکبر(ع) الگو بگیریم. جوان باید گفتار و رفتار و اخلاقی شبیه حضرت علی اکبر(ع) داشته باشد. حضرت علی اکبر(ع) از نظر شجاعت بی نظیر بود و شهادت را سعادت می دانست و از مرگ هراسی نداشت و امام حسین(ع) فرمود:لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الابرما(من مرگ را جز سعادت نمی بینم وحیاه باظالمین را جز ذلت نمی بینم)

روزی معاویه درجمعی نشسته بود و پرسید چه کسی به خلافت برازنده تراست؟ گفتند: معاویه بن ابوسفیان. معاویه گفت: ای دغل بازان چاپلوس خودتان می دانید که دروغ می گویید«بما اولی الناس بهذا الامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله» (شایسته ترین فردبرای خلافت علی بن الحسین بن علی (علی اکبر) که جد او رسول الله است می باشد)در ادامه سخنش معاویه گفت:
و فیه شجاعه بنی هاشم و سخاه بنی امیه و... ثقیف (شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و خوش رویی قبیله ثقیف را دارد)
در وصف فضایل حضرت علی اکبر(ع)همین بس که دشمنان مدحش کردند چه رسد به دوستان.

على بن الحسین (على اکبر)
کنیه اش ابوالحسن، مادرش لیلى دختر ابى مرة بن مسعود ثقفى، و مادر لیلى میمونه دختر ابوسفیان بود، و مادر میمونه دختر ابى العاص بن امیه بوده است. على اکبر نخستین کسى بود که از بنى هاشم در معرکه کربلا به شهادت رسید.

یحیى بن حسن علوى و دیگر از طالبین گفته اند: آن على بن الحسین که در کربلا کشته شد مادرش کنیزى بود. ام ولد و آنکه مادرش لیلى بود فرزند دیگر حضرت بود و او جد یحیى بن الحسن و سایر کسانى است که نسبشان به حسین بن على علیه السلام مى رسد.
در مدح على بن الحسین اشعار زیر را گفته اند:
لم تر عین نظرت مثله
من محتف یمشى و من ناعل
یغلى بنى ء اللحم حتى اذا
انضج لم یغل على الاکل
کان اذا شبت له ناره
یوقدها بالشرف القابل
کمیما یراها بائس مرمل
او فرد حى لیس بالاهل
اعنى ابن لیلى ذا السدى و الندى
اعنى ابن بنت احسب الفاضل
لا یوثر الدنیا على دینه
و لا یبیع الحق بالباطل

ترجمه: هیچ دیده اى مانند او را در میان پابرهنگان و کسانى که کفش به پا دارند ندیده اند.
گوشت نیم پخته را قبل از حضور میهمان نیک مى پزد تا پخته گردد و براى خوردن گران و گلوگیر نباشد و نیز در حضور میهمان نجوشد تا وى به انتظار بنشیند.

هر گاه براى راهنمایى گذر کنندگان آتشى برافرزود در مرتفع ترین نقاط یا آشکارا مى افروزد و روشن مى کند( عرب را رسم بود که در بیابان در اطراف خیمه خویش ‍ براى راهنمایى مهمانان آتشى بر مى افروختند و مهمانان را از دور راهنمایى مى شدند)
تا هر مستمند بینوایى آن را ببیند( و خود را بدو برساند و در سایه کرم و خانه جودش ‍به آسایش زندگى کند)
مقصود من از همه اینها فرزند لیلى آن صاحب جود و کرم است، یعنى فرزند زنى پاک نهاد و گرانمایه و که حسب او برترین حسب هاست.
آن کس که دنیا را بر دین خویش مقدم ندارد و حق را به باطل نفروشد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۲ ، ۰۸:۴۷

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم


تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم


چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی

مکن از موی پریشان خود آشفته ترم


بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست

می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم


پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم

داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم


چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین

لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم


من که خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم

چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم


خصم لبخند زند من کف افسوس به هم

بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم


گه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم

دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم

علی انسانی

 

 

 

خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد

به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد


هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت

نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد


لشکرِ بغضِ علی دقِ دلی خالی کرد

به سرش ریخت و بر یک نفرم رَحم نکرد


دستِ مِقراض بُرش داد حریرِ بدنش

هر قدر پا به زمین زد پسرم، رَحم نکرد


همه ی فاصله را داد زدم نیزه بس است

نزن اینقدر من آخر پدرم رَحم نکرد


سندِ سخت ترین لحظه ی عمرم این است

داغِ او بر دل و چشم و کمرم رَحم نکرد


پسرم از روی زین بَد به زمین افتادی

نیزه بر پهلویت آمد به زمین افتادی


چقدر فرقِ دو تایِ تو به هم ریخته است

زیرِ پا زُلفِ رَهایِ تو به هم ریخته است


زَجر کُش شد به خدا بس‌که زدی پا به زمین

پیرِمردی که به پایِ تو به هم ریخته است


دیگرم نیست توقع که جوابم بدهی

در گلو تیر صدایِ تو به هم ریخته است


اِرباً اِربا شده زین پس چه صدایت بزنم؟

تیغ از بس که هجایِ تو به هم ریخته است


غُصه ات با دلِ لیلا چه کند وقتی که

گیسوی عمّه برایِ تو به هم ریخته است


چه کنم، تا به حرم بینِ عبا می برمت

زخم ها قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است

 

مُردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم

بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم


بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم

بر زخمهای دل شکنت بوسه می زنم

بوی تو می دهند دم دشنه ها ببین

بر نیزه های زخم،زنت بوسه می زنم



شاید لبی گشوده و بابا بخوانیم

قامت خمیده بر دهنت بوسه می زنم



هر سو دویده و تن تو جمع می کنم

بر تکه تکه های تنت بوسه می زنم



آرام تا به روی عبا می گذارمت

همراه عمه بر کفنت بوسه می زنم



ای خاک بر سرم که تو در خاک خفته ای

مردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم

شاعر: حسن لطفی


چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است

شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است


برای بندگیم هست، از تو می گذرم

برای بندگیم هست، منتها سخت است


اگر چه دشمنم از هق هقم به وجد آید

کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است


عصای پیری من بود خرد شد مردم

وَ راه رفتن این پیر بی عصا سخت است


ستاره های بنی هاشمی کجا هستید

رساندن مه لیلا به خیمه ها سخت است


تمام پیکر او را به یک عبا ببرید

که بردن علی اکبر جدا جدا سخت است

کرامت نعمت زاده

 

 

برو ولی به تو ای گل سفر نمی آید

که این دل از پس داغ تو بر نمی آید


به خون نشسته دلم اشک من گواه من است

که غیر خون دل از چشم تر نمی آید


تو راه می روی و من به خویش می گویم

به چون تو سرو رشیدی تبر نمی آید


رقیه پشت سرت زار می زند برگرد

چنین که می روی از تو خبر نمی آید


کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید

ز ترس توست حریفی اگر نمی آید


تمام دشت به تو خیره بود نعره زدی

خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید


ز ناتوانی شان دوره می کنند تو را

به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید


غزال من که تو را گرگ ها نظر زده اند

ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید


دلم کنار تو اما رمق به زانو نیست

کنار با دل تنگم کمر نمی آید


رسید عمه به دادم که هیچ  بابایی

به پای خود سر نعش پسر نمی آید


کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟

صدای تو که از این دور و بر نمی آید


دهان مگو که پر از لخته لخته ی خون است

نفس مگو نفس از سینه در نمی آید


به پیکر تو مگر جای سالمی مانده

چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید

هادی ملک پور

 

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

و از این پیر جوانمرده کمانی تر نیست

 

دست و پایی ،نفسی ،نیمه نگاهی ،آهی

غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست

 

در کنار تو ام و باز به خود می گویم

نه حسین!، این تن پوشیده به خون ،اکبر نیست

 

هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا

از من آغوش پر و از تو تنی دیگر نیست

 

دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو

دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست

 

استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست

باز هم شکر ،کنار من و تو ،مادر نیست

حسن لطفی

 

زود آمدم کنار تو اما چه دیر شد
بابای داغٍ مرگ جوان دیده پیر شد


کامم هنوز تشنه ی آن کام تشنه بود
اما لب تو چشمه ی خون کویر شد


سنگینی زره به تنت ماند و آهنش
در زیر پای این همه ضربه حریر شد


قسمت شدست میوه ی  من قسمتت کنند
جسمت نصیب نیزه و شمشیر و تیر شد


هر گوشه گوشه ای، همه جا پیکر تو هست
بیخود نبود اینکه دلم گوشه گیر شد


دستت کجاست تا که بلندم کند مرا
افتاده ام به پای تو جانم اسیر شد


فکری به حال معجر عمه بکن که باد
با ناله های زخمی من هم مسیر شد


باید هزار مرتبه بعد از تو کشته شد
باید که دست شست ز دنیا و سیر شد

محمد امین سبکبار



ای تجلی صفات همه ی برترها
چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها


قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها


پسرم! می روی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها


سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها


بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها


مادرت نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات هست به جای همه ی مادرها


حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها


زودتر از همه ی آماده شدی،یعنی که
"
آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها

آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها

"
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها


آیه ات بخش شده آینه ات پخش شده
علی اکبر من شد علی اکبرها


گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها


با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
علی اکبر لطیفیان


ناباورانه می‌برم ای باورم تو را

ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را

 

سخت است روی سطح عبا جمع کردنت

پاشیده‌اند بس که به دور و برم تو را

 

پا را مکش که شیون زن‌ها بلند شد

سوگند می‌دهم به دل دخترم تو را

 

لبخندها بلندتر از قبل می‌شود

وقتی که می‌کشم به دو چشم تَرم تو را

 

حالا صدای هلهله‌ها هم بلند شد

یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را

 

جای منِ شکسته ببین در میان خون

با دست خُرد شانه زده مادرم تو را

 

وای از حرم که می‌نگرد ساعتی دگر

بر نیزه می‌برند کنار سرم تو را

 

می‌خواستم بغل کنمت باز هم ولی

تکه به تکه در بغلم می‌برم تو را

 

حسن لطفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۱۶:۵۳

این عالم بزرگوار زمانی که سرپرستی حوزه علمیه اراک را بر عهده داشتند، برای حاج آقا مصطفی اراکی نقل کرده اند: هنگامی که من در کربلا بودم، در روزی از ایام تحصیلم شب سه شنبه خواب دیدم که فردی خطاب به من گفت: شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده، چرا که سه روز دیگر خواهی مُرد!

من از خواب بیدار شدم و در حالی که متحیر بودم با خودم گفتم: البته خواب است و ممکن است تعبیری نداشته باشد.

روز سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم به نحوی که آن خواب از خاطرم رفت. روز پنجشنبه که تعطیل بود با جمعی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم و در آنجا قدری گردش ومباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد و نهار را همانجا صرف کردیم.

پس از نهار ساعتی خوابیدم و در همین هنگام لرزه ی شدیدی تمام وجود مرا فرا گرفت و رفقایم که این صحنه را دیدیند هرچه عبا و روانداز داشتند روی من انداختند ولی همچنان بدنم لرز داشت. حس کردم که حالم بسیار وخیم است پس به رفقایم گفتم مرا زودتر به منزلم برسانند و آن ها نیز وسیله ای تهیه کرده و مرا به سرعت به منزلم در کربلا رساندند.

در منزل در بستر اُفتاده بودم که ناگاه حالم بسیار دگرگون شد و به یاد خواب چند شب پیش خود افتادم؛ علایم مرگ را در خود مشاهده می کردم و با در نظر گرفتن خواب، احساس پایان زندگیم را می کردم و ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شده و در سمت چپ و راست من نشستند، در حالی که به یکدیگر نگاه می کردند و می گفتند: اجل این مرد رسیده است و باید روحش قبض گردد.

در همین حال با توجه عمیق قلب به ساحت مقدس اباعبدالله الحسین(ع) متوسل شده و عرض کردم: ای حسین عزیز؛ دستم خالی است، کاری نکرده ام و زاد و توشه ای آمده ننموده ام. شما را به حق مادرتان از من شفاعت کنید که خداوند مرگ مرا به تاخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.

بلافاصله پس از این توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می خواستند روحم را قبض نمایند آمد و گفت: حضرت سید الشهدا(ع) فرمودند: شیخ عبدالکریم به ما توسل جست و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم، پس خداوند اجابت فرمود؛ بنابراین روح او را قبض نکنید.

در این موقع آن دو نفر به یکدیگر نگاه کرده و به آن شخص گفتند: سَمعا وَ طاعَهَ. گوش به فرمان هستیم و اطاعت می شود. پس دیدم آن دو نفر و فرستاده ی امام حسین(ع)، هر سه از نزد من برخواستند و به سوی آسمان رفتند.
در این وقت احساس سلامتی کردم و در عین حال نیز صدای گریه زاری اطرافیانم را می شنیدم که به سر و صورت خود می زدند.

آهسته آهسته دستم را حرکت دادم و چشمانم را گشودم اما متوجه شدم چشمانم را بسته و بر روی آن نیز چیزی کشیده اند! خواستم پایم را حرکت دهم که به ناگاه متوجه شدم شست هر دو پایم را به هم بسته اند! دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم، شنیدم می گویند: آرام باشید و گریه نکنید، چرا که بدن در حال حرکت می باشد.

پس چون اهالی منزل آرام شدند و رو اندازی را که روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را باز کردند، با دست اشاره ای به دهانم کردم تا به من مقداری آب بدهند، پس مقداری آب به دهانم ریختند. کم کم برخاستم و تا پانزده روز همچنان حالت ضعف و کسالت داشتم و بحمدالله از آن حالت نیز رهایی یافتم و این موهبت به برکت مولایم امام حسین(ع)، آن شهید مظلوم کربلا بود؛ آری به خدا قسم!


پی نوشت ها:

1-(محمدی اشتهاردی، محمد. امام حسین (ع) آفتاب انقلاب اسلامی: 286.)
2-(علاقه مند تبریزی، محمدعلی. چهارده معجزه از چهارده معصوم: 59-60.)
3-(گنجینه دانشمندان، ج1: 304.)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۲ ، ۰۸:۴۹


شاید قبل از انتشار این کتاب هیچ‌کس نمی‌دانست که دودمه معروف «مکن ای صبح طلوع» از اوست؛ خباز ساده اما اهل‌دلی که شعرش سال‌ها است بر زبان پیران و میان‌داران هیئت‌ها جاری شده و همه فرزند او را به تقوا می‌شناسند. کربلائی محمود بهجت، پدر آیت‌الله العظمی بهجت، شاعری گمنام بود که به شغل خبازی اشتغال داشت، اما عشق به خاندان عصمت و طهارت(ع) در حد اعلی در جان وی فوران داشته است. کربلائی محمود با اخلاص، پاکی و صداقت خود، در مصیبت سیدالشهداء(ع)، آن‌چنان غرق در ماتم و عزا می‌شد و این داغ را با جان و دل درک می‌‌کرد که گویی عاشورا و وقایع آن برایش تجلی عینی یافته و شرح ماوقع را شخصاً درک کرده است و ناخودآگاه از فرط غم، تصمیم به دگرگون نمودن اوضاع طبیعی زمان می‌گیرد؛ به صبح دستوری می‌دهد تا برنیاید تا این مصیبت دردناک رقم نخورد و در ادامه نیز با همان سبک و سیاق به آفتاب و چرخ، امر می‌کند که تا سر نزند و نجنبد تا حضرت فاطمه زهرا(س)، خونین‌جگر نشود:

«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/ مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است/ مکن ای صبح طلوع...»

این بند از اشعار مرحوم کربلائی محمود بهجت، از مدت‌ها قبل به‌عنوان یکی از بهترین اشعار حماسی و عاشورایی در حلقه عزاداران امام حسین(ع)، زینت‌بخش مجالس سینه‌زنی است و به‌عنوان شعر آیینی ماندگار است.

در شعر آیینی نکته قابل تأملی که این شعر را از انواع دیگر شعر جدا می‌کند، موضوعاتی است که در شعر بیان می‌شود، اشعار آیینی متأثر از قرآن، نهج‌البلاغه، صحیفه سجادیه و دیگر متون روایی است. خالق اشعار آیینی اولین کسی است که از موضوع متأثر می‌شود و هرچه این تأثر خالصانه‌تر باشد، شعر نیز تأثیرگذارتر خواهد بود و در قلب و جان مخاطب نفوذ می‌کند.

نگاهی سریع و گذرا به مجموعه «مکن ای صبح طلوع» گنجینه اسرار عمان سامانی را به خاطر می‌آورد. البته شاعر این مجموعه ممکن است با عمان سامانی قابل قیاس نباشد، زیرا زنده‌یاد محمود بهجت از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشت، ولی خلوص و صداقت و صمیمیت در اشعار او موج می‌زند.

اشعار کتاب در 17 بخش تدوین یافته است که شامل:«مراثی حضرت فاطمه زهرا(س)»، «مراثی امام حسن(ع)»، «مراثی مسلم»، « مراثی طفلان مسلم»، «مراثی حربن یزید ریاحی»، «وهب»، «ام‌لیلا(س)»، «حضرت علی‌اکبر(ع)»، «حضرت قاسم(ع)»، « حضرت اباالفضل(ع)»، « حضرت سکینه(س)»، «حضرت رقیه خاتون»، «حضرت فاطمه صغری»، «عبدالله‌بن حسن»، «حضرت امام حسین(ع)»، «حضرت زینب کبری(س)»، و «پیوست: مکن ای صبح طلوع» است.

زنده‌یاد کربلایی محمود بهجت در دی ماه 1285 شمسی در فومن چشم به جهان گشود و در روز بیست و هفتم صفر 1325 شمسی و در سن 67سالگی چشم از جهان فرو بست. در یکی از اشعار این کتاب به‌مناسبت اسارت اهل‌بیت‌(ع) و خطبه حضرت زینب این‌گونه آمده است:

«ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا                                                
ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیده‌ها

ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان                                           
کردی تو با سلاله سلطان انبیا

سرهای سروران جهان را جدا زتن                                                   
کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها

زینب که آفتاب نتابید بر رُخش                                                        
در شرم بود و داشت ازو حرمت وحیا

بردی سر برهنه اسیری به‌سوی شام                                              
زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا

آه از دمی که گشت اسیران اهل‌بیت                                              
وارد به کوفه با سر بی‌معجر از جفا

مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان                                                  
گشته جمع طعنه‌زنان لب به ناسزا

بعضی به‌خنده کاین اسرا ماه طلعتند                                              
برخی دگر که خارج دینند و مصطفی

زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق                                                   
بی‌اختیار گشت پس انداخت مرتضی

آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران                                               
مائیم نص آیه عصمت و «إنمّا»

آل‌محمدیم(ص) و جگرگوشه بتول                                                 
گشتیم از جفای شما خوار و بی‌نوا...»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۳۵


حجت‌الاسلام والمسلمین میرباقری گفت: روایات متعددی درباره اشک ریختن در نیمه شب از خوف خدا وجود دارد که حسنات زیادی درباره آن بیان شده است، ولی بر اساس روایات معصومین(ع) آثار و حسنات بیشتری برای گریه بر امام حسین(ع) بیان شده است.

وی با بیان این که آثار و برکات گریه بر سیدالشهدا(ع) در دنیا، برزخ و قیامت وجود دارد، ادامه داد: شیطان تمام تلاش خود را برای آلوده کردن انسان‌ها به رذایل اخلاقی به کار می‌برد تا با خروج از چتر ولایت پیامبر(ص) و اهل‌بیت(ع)، تمام وجود او ظلمانی می‌شود.

حجت‌الاسلام والمسلمین میرباقری با بیان این که ولایت‌مداری اهل‌بیت(ع) از طریق انسان‌ها گسترش می‌یابد، افزود: زمانی که انسان ولایت خدا، پیامبر(ع) و اهل‌بیت(ع) را بپذیرد، زبان و عمل او نشر دهنده معارف الهی است.

این محقق و پژوهشگر حوزوی، تولی و تبری را ابزاری برای قرار داشتن در جنود الهی دانسته و گفت:‌ همان طور که شیطان ظلمات را به قلب انسان نفوذ می‌دهد، معصومین(ع) نیز نور را به دل انسان تابانده و او را از ظلمت نجات می‌دهند.

رئیس فرهنگستان علوم اسلامی با بیان این که شیطان برای به تاریکی کشاندن انسان، تلاش می‌کند تا ارتباط او را  با منبع نور الهی قطع کند، ابراز اشت: اگر انسان به نبی مکرم اسلام(ص) و ائمه معصوم(ع) وصل شود، گرفتار ظلمت و قصاوت قلب نمی گردد.

وی در پایان، حب نبی اکرم(ص) و اهل‌بیت(ع) را ریشه خوبی‌ها دانسته و یادآور شد: علت این که گریه بر سید‌الشهدا(ع) قلب را زنده می‌کند،‌ این است که چنین گریه‌ای انسان را به ولایت نبی اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) می‌رساند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۲۶


تیر آمد و از لانه ی بی آب پرش داد
یک فاصله در بین گلوگاه و سرش داد

بغض همه آوار شد آن وقت که کودک
یک دسته گل سرخ به دست پدرش داد

می خواست که از بین گلویش بکشد تیر
آن قفل سه شعبه چقدر دردسرش داد

خندید و خجالت زده تر شد پدر از او
خندید و غم  تازه تری بر جگرش داد

یک آیه ی کوچک به لب عرش رسیده است
یک کفتر کوچک که خدا بال و پرش داد
 
علیرضا لک
 
کمان باز شد / فراتر ز حد توان باز شد
چنان‌ که حسین / پس از ضربه تیر جانباز شد

ببین روضه را / گلو تیر خورد و دهان باز شد
به خون علی / سر بغض هفت آسمان باز شد

نه حق می‌دهم / اگر روضه روضه‌خوان باز شد
که در وقت دفن / سر از شانه با یک تکان باز شد
 
مهدی رحیمی

فراز منبر دستت کلیم خواهم شد
زبان بگیر که من هم دو نیم خواهم شد

به گیسوان رقیه قسم که پشت سرت
نماز خوان اذان نسیم خواهم شد

به نصّ آیه ی ایاک نعبد تو قسم
به امتداد سنان مستقیم خواهم شد

مرا ز شیر گرفتند و زود فهمیدند
که از لبت چو برادر سهیم خواهم شد

فراز کرب و بلا خوب تر نشانم ده
چرا که تا به قیامت کریم خواهم شد

رهت به طشت، چو افتاد یاد ما هم باش
اگر چه پیش سر تو مقیم خواهم شد

نوشته اند که قبرم به روی سینه ی توست
نوشته اند به سینا کلیم خواهم شد

اگر چه ناز ندارم پس از وفات ولی
مرا ببوس که من هم یتیم خواهم شد
 
محمد سهرابی


دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت
پدری که نگران سمت حرم بر می گشت

پسرش را به روی دست تماشا می کرد
چاره سازِ همه در سینه خدایا می کرد

قدح چشم ترش پشت سرش جاری بود
کاشکی دور و برش یاور و غمخواری بود

مادری را دم خیمه نگران می بیند
حرم فاطمه را موی کنان می بیند

به لب کودک او خنده شکوفا زده بود
پدر انگار که از معرکه، دریازده بود

بینِ راه از گلوی سرخ علی تیر کشید
ولی انگار از این حنجره شمشیر کشید

مانده بود اینکه به مادر چه جوابی بدهد
پسرش را ز حرم برد که آبی بدهد

همه جا تیره شد و واله و حیران شده بود
شرفِ عرش خدا پاره گریبان شده بود

دو قدم سمت خیام و دو قدم بر می گشت
پدری که نگران سمت حرم بر می گشت

بارها روی زمین خورد ولی پا می شد
کمرش داشت از این داغ علی تا می شد

عاقبت نعشِ علی را به دل خاک نهاد
چشم یک هرزه به دفن علی اصغر افتاد

بعد از آنی که تمام شهدا را بردند
به روی نیزه امام الشهدا را بردند

بعد از آنی که همه اهل حرم غارت شد
گاهوارِ علی و، مشک و علم غارت شد

بعد از آنی که تن شاه، به گودال افتاد
خواهرش بر بدن زخمی و پامال افتاد

هرزه ای آمد و در پشت حرم غوغا شد
به سرِ غارت قنداقِ علی دعوا شد

آن طرف مادر او بر سر و سینه می زد
کمر عمه سادات خلاصه تا شد

بدنش را ز دل خاک برون آوردند
مثل یک مرد، علی بر سرِ نی بر پا شد

ولی ای وای سرش را روی نیزه بستند
جگری تیر کشید و کمری بشکستند

باد می آمد و از نیزه سرش....واویلا
نوحه اهل حرم پشت سرش یازهرا
 
رضا باقریان


زبان حال رباب

طفل نخورده آب کمی در حرم بخواب
لالا گلم ، عزیز دلم ، اصغرم بخواب
 
شرمنده ام که شیر ندارم ...به سینه ام
ناخن مکش تو خاک مکن بر سرم بخواب

آرام که نمی شوی ای میوه ی دلم
خیمه به خیمه هرچه تو را می برم ، بخواب

نزدیک به سه روز و سه شب می شود علی
پلکم به هم نیامده مادر ، برم بخواب

لالا گلم ، ببین که شبیه تو تشنه ام
آتش مزن به جان من ای مادرم ، بخواب

من خواب دیده ام که سرت روی نیزه بود
خواب و خیال بود نشد باورم ، بخواب
رضا رسول زاده

آبرو

سه شعبه ای که میان بگو مگو انداخت
دوباره ولوله در لشگر عدو انداخت

همان که خیره به دست حسین شد... آری
چرا نگاه به باریکیِ گلو انداخت؟

نشست و... تیر میان کمان گرفت و کشید
نشست تیر و سرش را ز رو به رو انداخت

امید بود که رحمی کند ولی افسوس
میان این همه امید و آرزو انداخت

تو را حسین چه ناباورانه می نگرد
که بود غنچۀ او را زِ رنگ و رو انداخت؟

تو تشنه بودی و این خشکی لبت همه را
به یاد علقمه و قصه ی عمو انداخت

تو آبروی فراتی که گفته بابایت
برای آب به این قوم پست رو انداخت؟

حسین خون گلو را به آسمان پاشید
سپس عبای خودش را به روی او انداخت

به پشت خیمه  همین دفن کردنش بس بود
 به نیش نیزه یکی را به جستجو انداخت

خدا به گریه کنان تو آبرو بخشید
و آب بود که خود را از آبرو انداخت
هادی ملک پور
 

شش ماهه ترین تشنه به دست پدر آمد
 با لب زدنش گریه هر سنگ در آمد

در فاصله کوچک یک بوسه به سرعت
 بی تاب شد و حوصله تیر سر آمد

این عرض گلو لازمه اش تیر سه شعبه است؟
 یا آهن سرد است؟ چرا شعله ور آمد؟

می خواست که کم تر بشود زحمت شمشیر
 با این همه شدت به گلویش اگر آمد

در رگ رگ حلقوم چه سرسخت گره خورد
 بابا چه کشیده است که تا تیر در آمد

مادر شوی و منتظر آن وقت ببینی
 قنداقۀ خونین شده ای از پسر آمد!
علیرضا لک

   سر وقت

       وقتش رسیده است که پر در بیاوری
      از راز خنده‌ی همه سر در بیاوری
      
       وقتش رسیده است که با روضه‌های خشک
      اشکی ز چشم چند نفر در بیاوری
      
       وقتش رسیده است که موسی شوی و باز
      از نیل تا فرات جگر در بیاوری
      
       خود را به روی تیغ کشاندی که جنگلی
      از زیر دست‌های تبر دربیاوری
      
       تو یک تنه حریف همه می‌شوی و بس
      از این قماط، دستی اگر دربیاوری
      
       تو از نوادگان مسیحی بعید نیست
      از خاک، مشک تازه و تر دربیاوری
      
       در این کویر خار گل انداخت گونه‌ات
      گفتی کمی ادای پدر دربیاوری!
       
       لب می‌زنی به هم که بخوانی ترانه‌ای
      اشکی به این بهانه مگر در بیاوری
هادی جانفدا
 
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما
دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی
شیر در سینه بی کودک مادر برسد

.... زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید
تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

علی رضا لک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۲۳


کتاب «ماه به روایت آه» ابوالفضل زرویی نصرآباد یک روایت که نه بلکه چندین روایت درباره حضرت ماه است. روایت‌هایی معتبر و خواندنی از افرادی که حضرت ماه یعنی ماه بنی هاشم را می‌شناختند و می‌توانستند از او روایتی دست اول بدهند. این آدم‌ها ارتباط و نسبتشان با حضرت ماه متفاوت است. یکی خواهر است دیگر همسر و آن دیگری مادر. اما همه این روایت‌ها در این دایره منحصر نیست بلکه یک کوفی، یک بازرگان و حتی کسی که در لشکر عمر سعد بوده‌اند نیز می‌توانند با آه از حضرت ماه  بگویند.
حتی در این کتاب وجود نورانی حضرت امام حسین(ع) نیز درباره ماه بنی هاشم، روایتی دارد که هر چند کوتاه است اما باز آه از دست دادن چنین ماهی را از نهاد هر آدمیزاده‌ای بلند می‌کند تا هم نوا با آفتاب کربلا بگوید: «آه ، آه ، آه... عباسم! آیا در خوابی که امید بیداری‌ات را داشته باشم؟ بر من دشوار است که تو را بر این زمین تفته، غرقه به خون بنگرم...»
 
در روایت‌های زرویی نصر آباد همه از حضرت ماه می‌گویند. روایت‌ها از مسلم بن عقیل شروع می‌شود و به فاطمه کلابیه(ام البنین) می‌رسد و با روایت‌هایی از عبد الله بن ابی محل، کزمان، لبابه، زینب (س)، زید بازرگان، شبث بن ربعی، ام کلثوم، سرجون ادامه پیدا می‌کند و سرانجام  به عبیدالله بن عباس بن علی فرزند حضرت ماه می‌رسد که چیزهای زیادی از پدرش به خاطر ندارد و پدر نازنینش زمان شهادت 4 ماهی او را ندیده بوده است. عبیدالله بن عباس فرزند دردانه حضرت ماه است، هم او که پدر از فراقش بی‌تاب بوده و این فرزند در کودکی یتیم پدری چون حضرت عباس(ع) می‌شود.
 
تصویری کامل از ماه بنی هاشم
 
از اسامی افراد روایت کننده هم مشخص است که هر یک به گونه‌ای و از زاویه‌ای به ماه نگریسته‌اند و نویسنده کتاب تلاش کرده است با کنار هم چیدن این تصاویر، تصویر کامل ماه را به مخاطبش نشان دهد. ماهی که پسر عمویش از دوران کودکی و خاطرات بزرگ شدنشان با هم می‌گوید. مادر از زادنش می‌گوید که همراه است با بوی خوش خاک، عطر سیب سرخ، زمزمه‌ای مهرآمیز و نجوای نرم اذان...
 
همسرش لبابه از عشق به زیباترین، رشدترین، محجوب ترین جوان مدینه، آهوی دست آموز و کبوتر صحن و ساری برادرش حسین(ع) می‌گوید و خواهرش زینب(س) از همه چیز می‌گوید؛ از کودکی‌های عباس (ع)، از شهادت پدر و سپردن حسین(ع) به حضرت ماه و از کربلا و از کربلا...
 
روایت‌های مختلف از حضرت ماه در کتاب ادامه پیدا می‌کند. روایت ام کلثوم از بقیه سوزناک‌تر است و روایت عبیدالله بن عباس که روایت دیگری از زبان عقبه بن سمعان را در دل خود دارد، آشنایی با حضرت ماه را کامل ‌تر می‌کند و آنچه که در کربلا اتفاق افتاد را روشن‌تر...
 
چند لبخند به روی ماه حضرت ماه
 
از سوی دیگر درست است که کتاب «ماه به روایت آه» یک روایت از واقعه حزن انگیزی چون عاشورا و آن چیزهایی است که در کربلا اتفاق افتاده است، اما این کتاب هم طنز رندانه در لابه لای روایت‌ها دارد و هم تصاویر بشکوه و حماسی و هم تصاویری از مهر و محبت و عاطفه بی‌نهایت.
 
زرویی نصر آباد وقتی قلمش را در اختیار روایت کسی چون کزمان گذاشته، روایتش در بیان درونیات این فرد که فکر می‌کند با بردن امان نامه چه کار مهمی می‌کند و چه آدم بزرگی است، گوشه‌هایی به طنز می‌زند یا وقتی که لبابه همسر حضرت عباس (ع) از خواستگاری از او برای ماه بنی هاشم می‌گوید یا از کودکی‌هایش روایت می‌کند که چه تصوری از ام البنین داشته است، باز هم کنایه‌ها و گوشه‌های طنز آمیزی دارد که این روایت را دلچسب‌تر می‌کند و به ذهن و دل مخاطب نزدیک‌تر...
 
اما روایت فوت اولین فرزند حضرت ماه، یا عشق بی‌نهایت کودکان به مرد بلندبالای بنی هاشم و شیر دلاور بیشه هم سرشار است از عطوفت و مهر و زیبایی که یکی از ابعاد شخصیتی برادر بزرگوار امام حسین(ع) را نشان می‌دهد.
 
کتاب«ماه به روایت آه» مجموعه‌ای خواندنی است برای بیشتر دانستن درباره ماه بنی هاشم که در کنار آنها هم عاشورا روایت می‌شود، ‌هم به اسارت رفتن کودکان و زنان، هم شهادت امام حسن(ع) و هم شهادت امام علی(ع) و نقطه مشترک همه این وقایع حضور اسوه ادب و بزرگ منشی در عین حال جنگاوری و دیانت و مهربانی یعنی عباس بن علی(ع) است.
 
انتشارات نیستان چاپ سوم این کتاب را در 189 صفحه با قیمت 10 هزار تومان منتشر کرده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۲۱


حاج شیخ محمد مهدى تاج لنگرودى فرمود: یکى از دوستانم حجة الاسلام آقاى امامى ثیلى براى حقیر نقل کرد که در مسجد صاحب‌الزمان واقع در خیان هلال احمر چهار راه عباسى، پاى منبر آقاى حاج میرزاعلى آقاى محدث‌زاده بودم، که بالاى منبر فرمود: یکى از وعّاظ مشهور تهران عصر روز آخر ذى الحجّة از منزل بیرون آمد که شب اول محرّم به منبرهاى دهه‌ی عاشورا که وعده داده برسد، در وسط‌ هاى کوچه پیرزنى آمد و گفت: آقا من از امشب تا ده شب در منزل خودم روضه دارم لطفا تمام شب‌ها را تشریف بیاورید و براى ما روضه بخوانید.

واعظ گفت: من وقت ندارم. پیرزن گفت: هر وقت شب به منزل برگشتید تشریف بیاورید، اگرچه به اندازه‌ی چند دقیقه باشد، واعظ با کمال خونسردى و بى‌میلى جواب مثبت داد که مى‌آیم.

شب اول محرّم که دیر وقت از روضه برگشته بود به همان منزل رفت. پرچم سیاه کوچکى دید که بالاى در آویزان است و روى پرچم سلام بر حسین شهید نوشته، چون در باز بود با گفتن یک یااللّه وارد شده، به درون اطاقى وى را راهنمائى کردند، وقتى وارد شد دید سه یا چهار نفر زن با چادر مشکى نشسته‌اند و چون صندلى نداشت، خشت و آجر را بروى هم گذاشته‌اند تا به عنوان منبر از آن استفاده شود. آقاى واعظ روى منبر نشست و بعد از خطبه چند جمله از فضائل حضرت سید الشهداء(ع) گفت و روضه خواند و زن‌هاى حاضر در مجلس گریه کردند و با جمله صلى اللّه علیک یا اباعبداللّه و دعا کردن به مجلس خاتمه داد و این کار تا چند شب ادامه داشت.

ولى شب پنجم یا ششم از مجالس مهم شهر برگشت و با خود گفت خوب است امشب منزل پیر زن را نادیده انگاشته و نروم. او به منزل خود رفت و شام خورد و به درون بستر رفت که بخوابد. به محض آنکه خوابید حضرت بى بى عالم صدّیقه طاهره فاطمه زهرا(س) را در خواب دید، خدمت حضرتش عرض ادب کرد. ولى بى بى نسبت به واعظ بى‌اعتنا بود، واعظ لرزید و گفت: مگر از من خطائى سرزده که اینگونه به من بى‌مهرید؟ حضرت فرمود: چرا آن پیرزن را منتظر نگهداشتى و نرفتى!؟

واعظ از خواب برخاست و تند تند لباس پوشید و رفت، دید پیرزن دم در ایستاده و نگاه به راه مى‌کند. به محض آنکه آقا را دید گفت چرا اینقدر دیرکردى؟ واعظ که قلبش مى‌طپید و از چشمانش اشک مى‌بارید چیزى نگفت و به درون منزل رفت و از هر شب بهتر روضه خواند و برگشت، فهمید هرجا روضه امام حسین(ع) هست آنجا صاحب عزا بى بى عالم حضرت فاطمه زهرا(س) هم هست.


پی نوشت:
(کتاب معجزات سید الشهداء علیه السلام بعد از شهادت)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۱۵

یکی از سؤالات درباره نهضت حسینی این است که چرا امام حسین(ع) خانواده‌اش را به همراه خود به کربلا برد؟

پاسخ:

فلسفه همراه بردن اهل بیت (ع) توسط امام حسین(ع) این بود که قیام حضرت بدون آنها کامل نمی‌‌شد.

امام حسین(ع) با تدبیر و حسابگری دقیق زنان و فرزندان را همراه خود به کربلا برد تا راوی رنج‌‌ها و گزارشگر صحنه‌‌های عاشورا و پیام رسان خون شهیدان باشند و سلطه یزیدی نتواند بر آن جنایت عظیم پرده بکشد یا قضایا را به گونه‌‌ای دیگر وانمود کند.

از این رو وقتی ابن عباس به حضرت گفت: چرا زنان و کودکان را به عراق می‌‌بری پاسخ داد: «انّ الله قد شاءِ اَنْ یراهُنَّ سبایا...» خدا خواسته که آنان را اسیر ببیند، این اشاره به همان برنامه حساب ‌شده دارد.

به گفته مرحوم کاشف الغطاء اگر حسین(ع) و فرزندان او کشته می‌‌شدند ولی آن سخنرانی‌ها و افشاگری‌‌های اهل ‌بیت در آن موقعیت‌‌های حساس نبود، آن آثار و اهدافی که امام حسین(ع) در واژگون ساختن حکومت یزیدی داشت محقق نمی‌‌شد.

اسارت اهل ‌بیت با آن وضع رقت ‌بار عواطف مردم را به نفع جبهه حق و به زیان حکومت یزید برانگیخت و سخنان حضرت زینب و امام سجاد(ع) در طول اسارت لذت پیروزی را در ذائقه یزید و ابن‌ زیاد چون زهر، تلخ ساخت و جلوی تحریف تاریخ را گرفت.

حضرت می‌‌دانست که اصحابش توسط سپاه یزید به شهادت می‌‌رسند و هیچ ‌کس از افراد بشر به این فاجعه و هدف آن آگاه نمی‌‌شوند. پس احتیاج به مروجینی دارد که ندای حق و حقیقت را به گوش انسان‌‌های عاقل برسانند و آن مروجین اهل ‌بیت و زن‌‌ها و بچه‌‌های او بودند که مکمل قیام خونین کربلا بودند.

یکی از هدف‌های تبلیغاتی حضرت این بود که اهل ‌بیت و کودکان خود را همراه خود ببرد و به این وسیله در واقع دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین(ع) و برای اسلام حسینی علیه یزید باشد و این یکی از مهم‌‌ترین عناصر تبلیغی امام حسین(ع) بود.(1)

هدف امام حسین این نبود که خود و یاران و فرزندان خویش را به کشتن دهد بلکه نظر وی قیام برای توجّه دادن مردم به فساد بنی‌‌امیه بود، و این‌‌ که حکومت آنها حکومت اسلامی نیست و آنها در صدد محو و نابودی اسلام به خصوص اسم پیامبر هستند.

بنابراین ایشان کاملا عالمانه اقدام به این کار نمود و به مردم دنیا ثابت کرد که اینها حاضر نیستند احدی از بنی‌‌‌هاشم زنده بماند حتی طفل شیرخوار را هم هدف تیر خواهند کرد، و با اهل ‌بیت پیغمبر نوعی رفتار می‌‌کنند که با امرای مشرکین هم آن‌ طور سخت رفتار نکرده‌‌اند، و نظرشان جز نابودی اسلام و آثار نبوت و ریاست و حکومت چیزی دیگری نیست.(2)

پس با توجه به مطالب فوق این‌‌طور نتیجه می‌‌گیریم که فلسفه همراه بردن اهل بیت را باید در عوامل مختلف جستجو کرد:

1. پیام‌رسانی:

افشاگری‌‌های زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، پاسداری از خون شهدا بود سخنان بانوان هم به صورت خطبه و هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و و مکان جلوه گر شد.

2. نمایان شدن نقش زنان و مادران:

در بسیاری از جنگ‌‌ها حضور تشویق‌‌آمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه می‌‌بخشد در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند. و به تمام مادران تاریخ این درس را داده‌اند که درهنگام خطر برای دین چگونه می‌توان از آن دفاع کرد.

3. پرستاری:

رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان از اهداف دیگر بود مانند نقش حضرت زینب(س) در پرستاری از امام سجاد(ع) که در آن زمان حساس حمایت او از امام سجاد(ع) استمرار سلسله امامت را در پی داشت.

4. عمق بخشیدن به بعد عاطفی:

گریه‌‌ها و شیون‌‌ها، عزاداری بر شهداء تحریک عواطف مردم نسبت به ماجرای کربلا را عمق بخشیده و بر احساسات نیز تأثیر گذاشت و از این رهگذر ماندگارتر شد.

5. ماموریت ویژه اهل بیت:

از همه مهمتر ماموریت ویژه اهل بیت امام و مادران در این نهضت که امام از این ماموریت آگاه بود و به همین روی آنان را به همراه برد.(3)



پی نوشت ها:

1. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، چاپ صدرا، ج 3، ص 340.

2. بررسی تاریخ عاشورا، ص 31، (مقدمه).

3. مرکز مطالعات و پاسخ‌گویی به شبهات حوزه علمیه قم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۲ ، ۰۸:۱۳