غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم
خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم
تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید
خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم
چشم خود وا کن اگر لب به سخن وا نکنی
مکن از موی پریشان خود آشفته ترم
بسکه غم هست به دل جای غمت دیگر نیست
می نهم داغ جگر سوز تو را بر جگرم
پیش دشمن مپسند این همه من گریه کنم
داغت آخر کشدم لیک بدان من پدرم
چشمه ی چشم مرا اشک فشان خیز و ببین
لب خشکیده مگر تر کنی از چشم ترم
من که خود خضر رهم بر سر تو پیر شدم
چون نهادم لب خود بر لب تو ای پسرم
خصم لبخند زند من کف افسوس به هم
بین دل ریش و از این بیش مزن نیشترم
گه سرت، گاه رخت، گاه لبت می بوسم
دلم آرام نگیرد، چه کنم من پدرم
علی انسانی
خنده و هلهله بر چشمِ تَرم رَحم نکرد
به غریبیِ من و اشکِ حرم رَحم نکرد
هیچ کس حُرمتِ این مویِ سفیدم نگرفت
نفسی بر من و سوزِ جگرم رَحم نکرد
لشکرِ بغضِ علی دقِ دلی خالی کرد
به سرش ریخت و بر یک نفرم رَحم نکرد
دستِ مِقراض بُرش داد حریرِ بدنش
هر قدر پا به زمین زد پسرم، رَحم نکرد
همه ی فاصله را داد زدم نیزه بس است
نزن اینقدر من آخر پدرم رَحم نکرد
سندِ سخت ترین لحظه ی عمرم این است
داغِ او بر دل و چشم و کمرم رَحم نکرد
پسرم از روی زین بَد به زمین افتادی
نیزه بر پهلویت آمد به زمین افتادی
چقدر فرقِ دو تایِ تو به هم ریخته است
زیرِ پا زُلفِ رَهایِ تو به هم ریخته است
زَجر کُش شد به خدا بسکه زدی پا به زمین
پیرِمردی که به پایِ تو به هم ریخته است
دیگرم نیست توقع که جوابم بدهی
در گلو تیر صدایِ تو به هم ریخته است
اِرباً اِربا شده زین پس چه صدایت بزنم؟
تیغ از بس که هجایِ تو به هم ریخته است
غُصه ات با دلِ لیلا چه کند وقتی که
گیسوی عمّه برایِ تو به هم ریخته است
چه کنم، تا به حرم بینِ عبا می برمت
زخم ها قدِ رَسایِ تو به هم ریخته است
مُردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم
بر کام خشک خنده زنت بوسه می زنم
بر زلف خون پر شکنت شانه می کشم
بر
زخمهای دل شکنت بوسه می زنم
بوی تو می دهند دم دشنه ها ببین
بر نیزه های زخم،زنت بوسه می زنم
شاید لبی گشوده و بابا بخوانیم
قامت خمیده بر دهنت بوسه می زنم
هر سو دویده و تن تو جمع می کنم
بر تکه تکه های تنت بوسه می زنم
آرام تا به روی عبا می گذارمت
همراه عمه بر کفنت بوسه می زنم
ای خاک بر سرم که تو در خاک خفته ای
مردم ز بس که بر بدنت بوسه می زنم
شاعر: حسن لطفی
چقدر رفتنت اکبر برای ما سخت است
شبیه رفتن پیغمبر خدا سخت است
برای بندگیم هست، از تو می گذرم
برای بندگیم هست، منتها سخت است
اگر چه دشمنم از هق هقم به وجد آید
کنار پیکر تو گریه بی صدا سخت است
عصای پیری من بود خرد شد مردم
وَ راه رفتن این پیر بی عصا سخت است
ستاره های بنی هاشمی کجا هستید
رساندن مه لیلا به خیمه ها سخت است
تمام پیکر او را به یک عبا ببرید
که بردن علی اکبر جدا جدا سخت است
کرامت نعمت زاده
برو ولی به تو ای گل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید
به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید
تو راه می روی و من به خویش می گویم
به چون تو سرو رشیدی تبر نمی آید
رقیه پشت سرت زار می زند برگرد
چنین که می روی از تو خبر نمی آید
کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید
ز ترس توست حریفی اگر نمی آید
تمام دشت به تو خیره بود نعره زدی
خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید
ز ناتوانی شان دوره می کنند تو را
به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید
غزال من که تو را گرگ ها نظر زده اند
ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید
دلم کنار تو اما رمق به زانو نیست
کنار با دل تنگم کمر نمی آید
رسید عمه به دادم که هیچ بابایی
به پای خود سر نعش پسر نمی آید
کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟
صدای تو که از این دور و بر نمی آید
دهان مگو که پر از لخته لخته ی خون است
نفس مگو نفس از سینه در نمی آید
به پیکر تو مگر جای سالمی مانده
چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید
هادی ملک پور
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوانمرده کمانی تر نیست
دست و پایی ،نفسی ،نیمه نگاهی ،آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست
در کنار تو ام و باز به خود می گویم
نه حسین!، این تن پوشیده به خون ،اکبر نیست
هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا
از من آغوش پر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر سینه تو
دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست
استخوانهای تو و پشت پدر هر دو شکست
باز هم شکر ،کنار من و تو ،مادر نیست
حسن لطفی
زود آمدم کنار تو اما چه دیر شد
بابای
داغٍ مرگ جوان دیده پیر شد
کامم
هنوز تشنه ی آن کام تشنه بود
اما لب
تو چشمه ی خون کویر شد
سنگینی
زره به تنت ماند و آهنش
در زیر
پای این همه ضربه حریر شد
قسمت
شدست میوه ی من قسمتت کنند
جسمت
نصیب نیزه و شمشیر و تیر شد
هر
گوشه گوشه ای، همه جا پیکر تو هست
بیخود
نبود اینکه دلم گوشه گیر شد
دستت
کجاست تا که بلندم کند مرا
افتاده
ام به پای تو جانم اسیر شد
فکری
به حال معجر عمه بکن که باد
با
ناله های زخمی من هم مسیر شد
باید
هزار مرتبه بعد از تو کشته شد
باید
که دست شست ز دنیا و سیر شد
محمد امین سبکبار
ای
تجلی صفات همه ی برترها
چقدر
سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من
خم شده تا خوش قد و بالا شده ای
چون که
عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم!
می روی اما پدری هم داری
نظری
گاه بیندار به پشت سرها
سر
راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید
آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر
این است که بالای سر اسماعیل
همه
باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت
نیست اگر مادر سقا هم نیست
عمه ات
هست به جای همه ی مادرها
حال که
آب ندارند برای لب تو
بهتر
این است که غارت شود انگشترها
زودتر
از همه ی آماده شدی،یعنی که
"آنچنان
خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان
کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان
کند نگشته است لب خنجرها
"
چه کنم
با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم
با تو و با بردن این پیکرها
آیه ات
بخش شده آینه ات پخش شده
علی
اکبر من شد علی اکبرها
گیرم
از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر
زمین باز بماند طرف دیگرها
با
عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه
سخت است تکان دادن پیغمبرها
علی
اکبر لطیفیان
ناباورانه میبرم ای باورم تو را
ناباورانه غرق به خون تا حرم تو را
سخت است روی سطح عبا جمع کردنت
پاشیدهاند بس که به دور و برم تو را
پا را مکش که شیون زنها بلند شد
سوگند میدهم به دل دخترم تو را
لبخندها بلندتر از قبل میشود
وقتی که میکشم به دو چشم تَرم تو را
حالا صدای هلهلهها هم بلند شد
یعنی که آمده ببرد خواهرم تو را
جای منِ شکسته ببین در میان خون
با دست خُرد شانه زده مادرم تو را
وای از حرم که مینگرد ساعتی دگر
بر نیزه میبرند کنار سرم تو را
میخواستم بغل کنمت باز هم ولی
تکه به تکه در بغلم میبرم تو را
حسن لطفی
من از خواب بیدار شدم و در حالی که متحیر بودم با خودم گفتم: البته خواب است و ممکن است تعبیری نداشته باشد.
روز
سه شنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم به نحوی که آن خواب از خاطرم
رفت. روز پنجشنبه که تعطیل بود با جمعی از رفقا به طرف باغ مرحوم سید جواد
رفتیم و در آنجا قدری گردش ومباحثه علمی نمودیم تا ظهر شد و نهار را همانجا
صرف کردیم.
پس از نهار
ساعتی خوابیدم و در همین هنگام لرزه ی شدیدی تمام وجود مرا فرا گرفت و
رفقایم که این صحنه را دیدیند هرچه عبا و روانداز داشتند روی من انداختند
ولی همچنان بدنم لرز داشت. حس کردم که حالم بسیار وخیم است پس به رفقایم
گفتم مرا زودتر به منزلم برسانند و آن ها نیز وسیله ای تهیه کرده و مرا به
سرعت به منزلم در کربلا رساندند.
در
منزل در بستر اُفتاده بودم که ناگاه حالم بسیار دگرگون شد و به یاد خواب
چند شب پیش خود افتادم؛ علایم مرگ را در خود مشاهده می کردم و با در نظر
گرفتن خواب، احساس پایان زندگیم را می کردم و ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شده و
در سمت چپ و راست من نشستند، در حالی که به یکدیگر نگاه می کردند و می
گفتند: اجل این مرد رسیده است و باید روحش قبض گردد.
در
همین حال با توجه عمیق قلب به ساحت مقدس اباعبدالله الحسین(ع) متوسل شده و
عرض کردم: ای حسین عزیز؛ دستم خالی است، کاری نکرده ام و زاد و توشه ای
آمده ننموده ام. شما را به حق مادرتان از من شفاعت کنید که خداوند مرگ مرا
به تاخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.
بلافاصله
پس از این توسل دیدم شخصی نزد آن دو نفر که می خواستند روحم را قبض نمایند
آمد و گفت: حضرت سید الشهدا(ع) فرمودند: شیخ عبدالکریم به ما توسل جست و
ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم، پس خداوند اجابت فرمود؛ بنابراین
روح او را قبض نکنید.
در
این موقع آن دو نفر به یکدیگر نگاه کرده و به آن شخص گفتند: سَمعا وَ
طاعَهَ. گوش به فرمان هستیم و اطاعت می شود. پس دیدم آن دو نفر و فرستاده ی
امام حسین(ع)، هر سه از نزد من برخواستند و به سوی آسمان رفتند.
در این وقت احساس سلامتی کردم و در عین حال نیز صدای گریه زاری اطرافیانم را می شنیدم که به سر و صورت خود می زدند.
آهسته
آهسته دستم را حرکت دادم و چشمانم را گشودم اما متوجه شدم چشمانم را بسته و
بر روی آن نیز چیزی کشیده اند! خواستم پایم را حرکت دهم که به ناگاه متوجه
شدم شست هر دو پایم را به هم بسته اند! دستم را برای برداشتن چیزی بلند
کردم، شنیدم می گویند: آرام باشید و گریه نکنید، چرا که بدن در حال حرکت می
باشد.
پس چون اهالی منزل
آرام شدند و رو اندازی را که روی من انداخته بودند برداشتند و چشمم را باز
کردند، با دست اشاره ای به دهانم کردم تا به من مقداری آب بدهند، پس مقداری
آب به دهانم ریختند. کم کم برخاستم و تا پانزده روز همچنان حالت ضعف و
کسالت داشتم و بحمدالله از آن حالت نیز رهایی یافتم و این موهبت به برکت
مولایم امام حسین(ع)، آن شهید مظلوم کربلا بود؛ آری به خدا قسم!
پی نوشت ها:
1-(محمدی اشتهاردی، محمد. امام حسین (ع) آفتاب انقلاب اسلامی: 286.)
2-(علاقه مند تبریزی، محمدعلی. چهارده معجزه از چهارده معصوم: 59-60.)
3-(گنجینه دانشمندان، ج1: 304.)
«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/ مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است/ مکن ای صبح طلوع...»
این بند از اشعار مرحوم کربلائی محمود بهجت، از مدتها قبل بهعنوان یکی از بهترین اشعار حماسی و عاشورایی در حلقه عزاداران امام حسین(ع)، زینتبخش مجالس سینهزنی است و بهعنوان شعر آیینی ماندگار است.
در شعر آیینی نکته قابل تأملی که این شعر را از انواع دیگر شعر جدا میکند، موضوعاتی است که در شعر بیان میشود، اشعار آیینی متأثر از قرآن، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و دیگر متون روایی است. خالق اشعار آیینی اولین کسی است که از موضوع متأثر میشود و هرچه این تأثر خالصانهتر باشد، شعر نیز تأثیرگذارتر خواهد بود و در قلب و جان مخاطب نفوذ میکند.
نگاهی سریع و گذرا به مجموعه «مکن ای صبح طلوع» گنجینه اسرار عمان سامانی را به خاطر میآورد. البته شاعر این مجموعه ممکن است با عمان سامانی قابل قیاس نباشد، زیرا زندهیاد محمود بهجت از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشت، ولی خلوص و صداقت و صمیمیت در اشعار او موج میزند.
اشعار کتاب در 17 بخش تدوین یافته است که شامل:«مراثی حضرت فاطمه زهرا(س)»، «مراثی امام حسن(ع)»، «مراثی مسلم»، « مراثی طفلان مسلم»، «مراثی حربن یزید ریاحی»، «وهب»، «املیلا(س)»، «حضرت علیاکبر(ع)»، «حضرت قاسم(ع)»، « حضرت اباالفضل(ع)»، « حضرت سکینه(س)»، «حضرت رقیه خاتون»، «حضرت فاطمه صغری»، «عبداللهبن حسن»، «حضرت امام حسین(ع)»، «حضرت زینب کبری(س)»، و «پیوست: مکن ای صبح طلوع» است.
زندهیاد کربلایی محمود بهجت در دی ماه 1285 شمسی در فومن چشم به جهان گشود و در روز بیست و هفتم صفر 1325 شمسی و در سن 67سالگی چشم از جهان فرو بست. در یکی از اشعار این کتاب بهمناسبت اسارت اهلبیت(ع) و خطبه حضرت زینب اینگونه آمده است:
«ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا
ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیدهها
ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان
کردی تو با سلاله سلطان انبیا
سرهای سروران جهان را جدا زتن
کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها
زینب که آفتاب نتابید بر رُخش
در شرم بود و داشت ازو حرمت وحیا
بردی سر برهنه اسیری بهسوی شام
زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا
آه از دمی که گشت اسیران اهلبیت
وارد به کوفه با سر بیمعجر از جفا
مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان
گشته جمع طعنهزنان لب به ناسزا
بعضی بهخنده کاین اسرا ماه طلعتند
برخی دگر که خارج دینند و مصطفی
زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق
بیاختیار گشت پس انداخت مرتضی
آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران
مائیم نص آیه عصمت و «إنمّا»
آلمحمدیم(ص) و جگرگوشه بتول
گشتیم از جفای شما خوار و بینوا...»
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری گفت: روایات متعددی درباره اشک ریختن در نیمه شب از خوف خدا وجود دارد که حسنات زیادی درباره آن بیان شده است، ولی بر اساس روایات معصومین(ع) آثار و حسنات بیشتری برای گریه بر امام حسین(ع) بیان شده است.
وی با بیان این که آثار و برکات گریه بر سیدالشهدا(ع) در دنیا، برزخ و قیامت وجود دارد، ادامه داد: شیطان تمام تلاش خود را برای آلوده کردن انسانها به رذایل اخلاقی به کار میبرد تا با خروج از چتر ولایت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع)، تمام وجود او ظلمانی میشود.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری با بیان این که ولایتمداری اهلبیت(ع) از طریق انسانها گسترش مییابد، افزود: زمانی که انسان ولایت خدا، پیامبر(ع) و اهلبیت(ع) را بپذیرد، زبان و عمل او نشر دهنده معارف الهی است.
این محقق و پژوهشگر حوزوی، تولی و تبری را ابزاری برای قرار داشتن در جنود الهی دانسته و گفت: همان طور که شیطان ظلمات را به قلب انسان نفوذ میدهد، معصومین(ع) نیز نور را به دل انسان تابانده و او را از ظلمت نجات میدهند.
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی با بیان این که شیطان برای به تاریکی کشاندن انسان، تلاش میکند تا ارتباط او را با منبع نور الهی قطع کند، ابراز اشت: اگر انسان به نبی مکرم اسلام(ص) و ائمه معصوم(ع) وصل شود، گرفتار ظلمت و قصاوت قلب نمی گردد.
وی در پایان، حب نبی اکرم(ص) و اهلبیت(ع) را ریشه خوبیها دانسته و یادآور شد: علت این که گریه بر سیدالشهدا(ع) قلب را زنده میکند، این است که چنین گریهای انسان را به ولایت نبی اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) میرساند.
پاسخ:
فلسفه همراه بردن اهل بیت (ع) توسط امام حسین(ع) این بود که قیام حضرت بدون آنها کامل نمیشد.
امام حسین(ع) با تدبیر و حسابگری دقیق زنان و فرزندان را همراه خود به کربلا برد تا راوی رنجها و گزارشگر صحنههای عاشورا و پیام رسان خون شهیدان باشند و سلطه یزیدی نتواند بر آن جنایت عظیم پرده بکشد یا قضایا را به گونهای دیگر وانمود کند.
از این رو وقتی ابن عباس به حضرت گفت: چرا زنان و کودکان را به عراق میبری پاسخ داد: «انّ الله قد شاءِ اَنْ یراهُنَّ سبایا...» خدا خواسته که آنان را اسیر ببیند، این اشاره به همان برنامه حساب شده دارد.
به گفته مرحوم کاشف الغطاء اگر حسین(ع) و فرزندان او کشته میشدند ولی آن سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت در آن موقعیتهای حساس نبود، آن آثار و اهدافی که امام حسین(ع) در واژگون ساختن حکومت یزیدی داشت محقق نمیشد.
اسارت اهل بیت با آن وضع رقت بار عواطف مردم را به نفع جبهه حق و به زیان حکومت یزید برانگیخت و سخنان حضرت زینب و امام سجاد(ع) در طول اسارت لذت پیروزی را در ذائقه یزید و ابن زیاد چون زهر، تلخ ساخت و جلوی تحریف تاریخ را گرفت.
حضرت میدانست که اصحابش توسط سپاه یزید به شهادت میرسند و هیچ کس از افراد بشر به این فاجعه و هدف آن آگاه نمیشوند. پس احتیاج به مروجینی دارد که ندای حق و حقیقت را به گوش انسانهای عاقل برسانند و آن مروجین اهل بیت و زنها و بچههای او بودند که مکمل قیام خونین کربلا بودند.
یکی از هدفهای تبلیغاتی حضرت این بود که اهل بیت و کودکان خود را همراه خود ببرد و به این وسیله در واقع دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین(ع) و برای اسلام حسینی علیه یزید باشد و این یکی از مهمترین عناصر تبلیغی امام حسین(ع) بود.(1)
هدف امام حسین این نبود که خود و یاران و فرزندان خویش را به کشتن دهد بلکه نظر وی قیام برای توجّه دادن مردم به فساد بنیامیه بود، و این که حکومت آنها حکومت اسلامی نیست و آنها در صدد محو و نابودی اسلام به خصوص اسم پیامبر هستند.
بنابراین ایشان کاملا عالمانه اقدام به این کار نمود و به مردم دنیا ثابت کرد که اینها حاضر نیستند احدی از بنیهاشم زنده بماند حتی طفل شیرخوار را هم هدف تیر خواهند کرد، و با اهل بیت پیغمبر نوعی رفتار میکنند که با امرای مشرکین هم آن طور سخت رفتار نکردهاند، و نظرشان جز نابودی اسلام و آثار نبوت و ریاست و حکومت چیزی دیگری نیست.(2)
پس با توجه به مطالب فوق اینطور نتیجه میگیریم که فلسفه همراه بردن اهل بیت را باید در عوامل مختلف جستجو کرد:
1. پیامرسانی:
افشاگریهای زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، پاسداری از خون شهدا بود سخنان بانوان هم به صورت خطبه و هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و و مکان جلوه گر شد.
2. نمایان شدن نقش زنان و مادران:
در بسیاری از جنگها حضور تشویقآمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه میبخشد در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند. و به تمام مادران تاریخ این درس را دادهاند که درهنگام خطر برای دین چگونه میتوان از آن دفاع کرد.
3. پرستاری:
رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان از اهداف دیگر بود مانند نقش حضرت زینب(س) در پرستاری از امام سجاد(ع) که در آن زمان حساس حمایت او از امام سجاد(ع) استمرار سلسله امامت را در پی داشت.
4. عمق بخشیدن به بعد عاطفی:
گریهها و شیونها، عزاداری بر شهداء تحریک عواطف مردم نسبت به ماجرای کربلا را عمق بخشیده و بر احساسات نیز تأثیر گذاشت و از این رهگذر ماندگارتر شد.
5. ماموریت ویژه اهل بیت:
از همه مهمتر ماموریت ویژه اهل بیت امام و مادران در این نهضت که امام از این ماموریت آگاه بود و به همین روی آنان را به همراه برد.(3)
1. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، چاپ صدرا، ج 3، ص 340.
2. بررسی تاریخ عاشورا، ص 31، (مقدمه).
3. مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم.