در شب ۲۳ رمضان سال گذشته مصادف با شب
قدر، جمعیت حاضر در مسجد جامع بازار تهران شاهد یکی از به یادماندنیترین
مجالس استاد فقید اخلاق و مرجع عالیقدر تهران، آیتالله مجتبی تهرانی
بودند؛ در حالی که ظاهر ایشان نشان میداد به سختی بیمار شده و رنج
میکشند، به ناگاه در اواسط آن محفل به یکباره مجلس را منقلب میکنند.
ایشان در آن حالت با بیان این که «امشب میخواهم همه مناسبات و تشریفات و مرجعیت را کنار بگذارم، میخواهم روضهای را که در دلم مانده است برایتان بخوانم» به شرح روضه مفصلی از حضرت زهرا سلام الله علیها میپردازند و حال خیل انبوده حاضران در آن مجلس را منقلب میکنند و آنجاست که حاضران همیشگی مجالس این استاد فقید احساس میکنند که اتفاقی در حال رخ دادن است. آیتالله تهرانی به خواندن اینگونه روضه عادت نداشت و این اتفاق بسیار ویژهای در تاریخ مجالس ایشان بود.
درِ نیم سوخته…
توسل من معلوم است و همهتان هم میدانید؛ توسلم به باطن لیلة القدر است. اوّل چند جمله از خود زهرا سلام الله علیها نسبت به آن حادثه نقل میکنم: «وَرَکَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَیَّ وَ أَنَا حَامِلٌ»؛ چنان لگدی به آن درِ نیمسوخته زد و آن را بر روی من انداخت، در حالی که من باردار بودم، «وَ النَّارُ تُسْعَرُ»؛ آتش زبانه میکشید. زهرا (سلامالله علیها) میگوید: لگدی زد و در را بر روی من انداخت، «وَتَسْفَعُ وَجْهِی»؛ من با صورت بر روی زمین افتادم. آتش زبانه میکشید و چهره من را میسوزاند. «فَیَضْرِبُ بِیَدِهِ»؛ با دست به من سیلی زد. امّا سیلی چگونه بود؟ «حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ أُذُنِی»؛[۱] چنان سیلی محکمی زد که گوشوارههای من پراکنده شد.
پی نوشت:
1. بحارالانوار، ج ۳۰، ص349
توسل من معلوم است و همهتان هم میدانید؛ توسلم به باطن لیلة القدر است. اوّل چند جمله از خود زهرا سلام الله علیها نسبت به آن حادثه نقل میکنم: «وَرَکَلَ الْبَابَ بِرِجْلِهِ فَرَدَّهُ عَلَیَّ وَ أَنَا حَامِلٌ»؛ چنان لگدی به آن درِ نیمسوخته زد و آن را بر روی من انداخت، در حالی که من باردار بودم، «وَ النَّارُ تُسْعَرُ»؛ آتش زبانه میکشید. زهرا (سلامالله علیها) میگوید: لگدی زد و در را بر روی من انداخت، «وَتَسْفَعُ وَجْهِی»؛ من با صورت بر روی زمین افتادم. آتش زبانه میکشید و چهره من را میسوزاند. «فَیَضْرِبُ بِیَدِهِ»؛ با دست به من سیلی زد. امّا سیلی چگونه بود؟ «حَتَّى انْتَثَرَ قُرْطِی مِنْ أُذُنِی»؛[۱] چنان سیلی محکمی زد که گوشوارههای من پراکنده شد.
پی نوشت:
1. بحارالانوار، ج ۳۰، ص349