علی جعفرآبادی از شاگردان حاج آقا مجتبی در یادداشتی درباره فراق آن استاد عارف نوشت:
هیچ کلمه ای را مناسب تر از "استیصال" پیدا نمی کنم تا شرح حال این روزها و لحظات مشرف به ماه مبارکمان باشد.
یادش بخیر؛ همین روزهای آخر شعبان بود که رفتم بازار. بین دو نماز بود که تحت الحنک را بست و عمامه را مرتب کرد و رو کرد به مردم و حدیث خواند:
"...روایت معروف دیگری از امام هشتم علیه السلام است که دارد اباصلت در آخرین جمعه ماه شعبان، میرود خدمت حضرت امام رضا علیه السلام. حضرت ابتدا به او میفرماید: اى اباصلت ماه شعبان بیشترش گذشت و این جمعه آخر آن است... ."
و بعد حدیث را شرح کرد و گفت:
"لذا میخواستم به دوستان سفارش کنم، این چند لحظهای که از ماه شعبان باقی مانده این دعا را زیاد تکرار کنید. همینطور که داری از اینجا میروی بر این ذکر مداومت کن و بگو: «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ». تا شب نشده این را پشت سر هم بگو. شاید انشاءالله خدا عنایتی کند و با یک روح باصفا و تطهیر شده و تزکیه شده، وارد ماه مبارک رمضان شوی."
و بغض گلویش را پر کرد و از بغض او شانه های اهل مسجد هم جلو عقب می رفت.
یادش بخیر؛ همین روزهای مشرف به ماه مبارک بود که رفتم محضر مبارکش و گفتم: برای ماه مبارک امسال یک ذکر ویژه تفضل می کنید؟
و سرش را بلند کرد و آن پلک هایش را با دلبری خاصی بلند کرد و ...
و من می ترسیدم نکند بگوید برو و آدم شو؛ ذکر نمی خواهد...
ولی گفت روزی ۴۰۰ استغفار و ۱۴۰ صلوات فراموش نشود؛ و صلوات ها را به ۱۴ معصوم هدیه کن...
یادش بخیر؛ همین روزهای مشرف به ماه مبارک بود که محضرش شرفیاب شدم و گفتم: حاج آقا! برای ازدواج خدمت رسیدم و توصیه هایی کردید. بعد از آن خدمت رسیدم و فرمایشاتی داشتید. الان می خواهیم بچه دار شویم و گوش به فرمان شما هستیم تا دستورات لازم را بفرمایید.... و فرمود. و فرمود: هر کاری خودم کرده ام را می گویم...
یادش بخیر؛ این روزهای مشرف به ماه مبارک بود که محمدمهدی را بردم دفتر. شب نیمه شعبان بود. در گوشش اذان گفت و اقامه. حاج علی آقا هم بود. به شوخی به حاج علی گفتم: دلم میخواد در گوش من نیز اذان بگوید...
یادش بخیر؛ همیشه در اولین شب جلسه احساس می کردم آنقدر از اینکه وارد مهمانی خدا شده خوشحال است که هی دلش می خواهد شوخی کند و برای من خنده هایش معنی دیگری داشت.
یادش بخیر؛ سال قبل.
"امّا بحث اصلی؛ من یک مقدّمه میگویم و بعد وارد بحثم می شوم. انسان، وقتی در این عالم میآید، باید مسیری را بپیماید و سیری کند تا از این عالم، بیرون رود و به عالم دیگر منتقل شود. این یک بُعد انسان است. انسان اینطور است که اگر بخواهد بُعد معنوی و انسانی اش شکوفا شود، باید سیر کند، یک راهی است که باید آن را طی کند تا بعد معنویاش شکوفا شود.
امّا مشکل از کجا است که او موفّق به چنین سیری نمیشود؟ مشکل اینجا است که این راه پر از پرتگاه است و انسان هر قدمی که برمیدارد، باید مراقب باشد که واژگون نشود. سراسر این راه، یعنی از آن زمانی که من به قوّهی تمییز و عقل میرسم، تا زمانی که از این دنیا چشم میبندم، باید در این راه حرکت کنم، راه پر از خطر و همهاش پرتگاه است."
و بعد گفت:
"عقل میگوید: کسی که قدم در راهی گذاشته که پر از پرتگاه است، پناهگاه میخواهد که هر وقت احتمال داشت که بلغزد و واژگون شود، بتواند به آن پناهگاه تکیه کند، آن را بگیرد و خود را نجات دهد. چارهای جز این نیست."
و بعد تر گفت:
"من معمولاً شب اوّل به سراغ آن پناهگاهی میروم که خود معصومین هم پناه به او میبردند. این خیلی مهم است. خود معصومین یعنی أئمّه به او در مشکلاتشان پناه میبردند. او زهرا سلام الله علیها است که در روایتی راجع به امام باقر صلوات الله علیه نقل شده است که وقتی مشکلی برای حضرت پیش میآمد ایشان بلند میگفتند: «یا فاطِمَه!». این پناه بردن است.
خیلی ملتمس دعا هستم! بیایید شب اوّل از زهرا سلام الله علیها آنچه را که در عرض یک ماه میخواهیم همین امشب از او بگیریم. یا زهرا ما کم صبریم. ما صبرش را نداریم. امشب یک نظری به ما بفرما."
یادش بخیر؛ خوش بودیم و ماهی در آب بودیم و پناهگاه داشتیم و آبرودار داشتیم و فکر یتیمی هم در ذهنمان نمی گذشت.
معنی این جمله ی استاد را امسال می فهمم؛ وقتی گفت: "یا زهرا ما کم صبریم. ما صبرش را نداریم. امشب یک نظری به ما بفرما".
یادش بخیر...