«امشبی را شه دین در حرمش مهمان است/ مکن ای صبح طلوع
عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است/ مکن ای صبح طلوع...»
این بند از اشعار مرحوم کربلائی محمود بهجت، از مدتها قبل بهعنوان یکی از بهترین اشعار حماسی و عاشورایی در حلقه عزاداران امام حسین(ع)، زینتبخش مجالس سینهزنی است و بهعنوان شعر آیینی ماندگار است.
در شعر آیینی نکته قابل تأملی که این شعر را از انواع دیگر شعر جدا میکند، موضوعاتی است که در شعر بیان میشود، اشعار آیینی متأثر از قرآن، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و دیگر متون روایی است. خالق اشعار آیینی اولین کسی است که از موضوع متأثر میشود و هرچه این تأثر خالصانهتر باشد، شعر نیز تأثیرگذارتر خواهد بود و در قلب و جان مخاطب نفوذ میکند.
نگاهی سریع و گذرا به مجموعه «مکن ای صبح طلوع» گنجینه اسرار عمان سامانی را به خاطر میآورد. البته شاعر این مجموعه ممکن است با عمان سامانی قابل قیاس نباشد، زیرا زندهیاد محمود بهجت از علوم شعر و عروض و قافیه بهره چندانی نداشت، ولی خلوص و صداقت و صمیمیت در اشعار او موج میزند.
اشعار کتاب در 17 بخش تدوین یافته است که شامل:«مراثی حضرت فاطمه زهرا(س)»، «مراثی امام حسن(ع)»، «مراثی مسلم»، « مراثی طفلان مسلم»، «مراثی حربن یزید ریاحی»، «وهب»، «املیلا(س)»، «حضرت علیاکبر(ع)»، «حضرت قاسم(ع)»، « حضرت اباالفضل(ع)»، « حضرت سکینه(س)»، «حضرت رقیه خاتون»، «حضرت فاطمه صغری»، «عبداللهبن حسن»، «حضرت امام حسین(ع)»، «حضرت زینب کبری(س)»، و «پیوست: مکن ای صبح طلوع» است.
زندهیاد کربلایی محمود بهجت در دی ماه 1285 شمسی در فومن چشم به جهان گشود و در روز بیست و هفتم صفر 1325 شمسی و در سن 67سالگی چشم از جهان فرو بست. در یکی از اشعار این کتاب بهمناسبت اسارت اهلبیت(ع) و خطبه حضرت زینب اینگونه آمده است:
«ای آسمان ز دست تو دارم بسی نوا
ریزم سرشک حسرت و هجران ز دیدهها
ظلمی چنین ندیده کسی اندر این جهان
کردی تو با سلاله سلطان انبیا
سرهای سروران جهان را جدا زتن
کردی، زدی به نیزه و بُردی به شهرها
زینب که آفتاب نتابید بر رُخش
در شرم بود و داشت ازو حرمت وحیا
بردی سر برهنه اسیری بهسوی شام
زنجیر کین به گردن و با سختی و بلا
آه از دمی که گشت اسیران اهلبیت
وارد به کوفه با سر بیمعجر از جفا
مخلوق کوفه بهر تماشا به دورشان
گشته جمع طعنهزنان لب به ناسزا
بعضی بهخنده کاین اسرا ماه طلعتند
برخی دگر که خارج دینند و مصطفی
زینب چو دید هلهله و ازدحام خلق
بیاختیار گشت پس انداخت مرتضی
آه از جگر کشید و بگفت ای ستمگران
مائیم نص آیه عصمت و «إنمّا»
آلمحمدیم(ص) و جگرگوشه بتول
گشتیم از جفای شما خوار و بینوا...»
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری گفت: روایات متعددی درباره اشک ریختن در نیمه شب از خوف خدا وجود دارد که حسنات زیادی درباره آن بیان شده است، ولی بر اساس روایات معصومین(ع) آثار و حسنات بیشتری برای گریه بر امام حسین(ع) بیان شده است.
وی با بیان این که آثار و برکات گریه بر سیدالشهدا(ع) در دنیا، برزخ و قیامت وجود دارد، ادامه داد: شیطان تمام تلاش خود را برای آلوده کردن انسانها به رذایل اخلاقی به کار میبرد تا با خروج از چتر ولایت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع)، تمام وجود او ظلمانی میشود.
حجتالاسلام والمسلمین میرباقری با بیان این که ولایتمداری اهلبیت(ع) از طریق انسانها گسترش مییابد، افزود: زمانی که انسان ولایت خدا، پیامبر(ع) و اهلبیت(ع) را بپذیرد، زبان و عمل او نشر دهنده معارف الهی است.
این محقق و پژوهشگر حوزوی، تولی و تبری را ابزاری برای قرار داشتن در جنود الهی دانسته و گفت: همان طور که شیطان ظلمات را به قلب انسان نفوذ میدهد، معصومین(ع) نیز نور را به دل انسان تابانده و او را از ظلمت نجات میدهند.
رئیس فرهنگستان علوم اسلامی با بیان این که شیطان برای به تاریکی کشاندن انسان، تلاش میکند تا ارتباط او را با منبع نور الهی قطع کند، ابراز اشت: اگر انسان به نبی مکرم اسلام(ص) و ائمه معصوم(ع) وصل شود، گرفتار ظلمت و قصاوت قلب نمی گردد.
وی در پایان، حب نبی اکرم(ص) و اهلبیت(ع) را ریشه خوبیها دانسته و یادآور شد: علت این که گریه بر سیدالشهدا(ع) قلب را زنده میکند، این است که چنین گریهای انسان را به ولایت نبی اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) میرساند.
پاسخ:
فلسفه همراه بردن اهل بیت (ع) توسط امام حسین(ع) این بود که قیام حضرت بدون آنها کامل نمیشد.
امام حسین(ع) با تدبیر و حسابگری دقیق زنان و فرزندان را همراه خود به کربلا برد تا راوی رنجها و گزارشگر صحنههای عاشورا و پیام رسان خون شهیدان باشند و سلطه یزیدی نتواند بر آن جنایت عظیم پرده بکشد یا قضایا را به گونهای دیگر وانمود کند.
از این رو وقتی ابن عباس به حضرت گفت: چرا زنان و کودکان را به عراق میبری پاسخ داد: «انّ الله قد شاءِ اَنْ یراهُنَّ سبایا...» خدا خواسته که آنان را اسیر ببیند، این اشاره به همان برنامه حساب شده دارد.
به گفته مرحوم کاشف الغطاء اگر حسین(ع) و فرزندان او کشته میشدند ولی آن سخنرانیها و افشاگریهای اهل بیت در آن موقعیتهای حساس نبود، آن آثار و اهدافی که امام حسین(ع) در واژگون ساختن حکومت یزیدی داشت محقق نمیشد.
اسارت اهل بیت با آن وضع رقت بار عواطف مردم را به نفع جبهه حق و به زیان حکومت یزید برانگیخت و سخنان حضرت زینب و امام سجاد(ع) در طول اسارت لذت پیروزی را در ذائقه یزید و ابن زیاد چون زهر، تلخ ساخت و جلوی تحریف تاریخ را گرفت.
حضرت میدانست که اصحابش توسط سپاه یزید به شهادت میرسند و هیچ کس از افراد بشر به این فاجعه و هدف آن آگاه نمیشوند. پس احتیاج به مروجینی دارد که ندای حق و حقیقت را به گوش انسانهای عاقل برسانند و آن مروجین اهل بیت و زنها و بچههای او بودند که مکمل قیام خونین کربلا بودند.
یکی از هدفهای تبلیغاتی حضرت این بود که اهل بیت و کودکان خود را همراه خود ببرد و به این وسیله در واقع دشمن را ناآگاهانه استخدام کرد که حامل یک عده مبلغ برای امام حسین(ع) و برای اسلام حسینی علیه یزید باشد و این یکی از مهمترین عناصر تبلیغی امام حسین(ع) بود.(1)
هدف امام حسین این نبود که خود و یاران و فرزندان خویش را به کشتن دهد بلکه نظر وی قیام برای توجّه دادن مردم به فساد بنیامیه بود، و این که حکومت آنها حکومت اسلامی نیست و آنها در صدد محو و نابودی اسلام به خصوص اسم پیامبر هستند.
بنابراین ایشان کاملا عالمانه اقدام به این کار نمود و به مردم دنیا ثابت کرد که اینها حاضر نیستند احدی از بنیهاشم زنده بماند حتی طفل شیرخوار را هم هدف تیر خواهند کرد، و با اهل بیت پیغمبر نوعی رفتار میکنند که با امرای مشرکین هم آن طور سخت رفتار نکردهاند، و نظرشان جز نابودی اسلام و آثار نبوت و ریاست و حکومت چیزی دیگری نیست.(2)
پس با توجه به مطالب فوق اینطور نتیجه میگیریم که فلسفه همراه بردن اهل بیت را باید در عوامل مختلف جستجو کرد:
1. پیامرسانی:
افشاگریهای زنان و دختران کاروان کربلا چه در سفر اسارت و چه پس از بازگشت به مدینه، پاسداری از خون شهدا بود سخنان بانوان هم به صورت خطبه و هم گفتگوهای پراکنده به تناسب زمان و و مکان جلوه گر شد.
2. نمایان شدن نقش زنان و مادران:
در بسیاری از جنگها حضور تشویقآمیز زنان در جبهه به رزمندگان روحیه میبخشد در کربلا نیز مادران و همسران بعضی از شهدا این نقش را داشتند. و به تمام مادران تاریخ این درس را دادهاند که درهنگام خطر برای دین چگونه میتوان از آن دفاع کرد.
3. پرستاری:
رسیدگی به بیماران و مداوای مجروحان از اهداف دیگر بود مانند نقش حضرت زینب(س) در پرستاری از امام سجاد(ع) که در آن زمان حساس حمایت او از امام سجاد(ع) استمرار سلسله امامت را در پی داشت.
4. عمق بخشیدن به بعد عاطفی:
گریهها و شیونها، عزاداری بر شهداء تحریک عواطف مردم نسبت به ماجرای کربلا را عمق بخشیده و بر احساسات نیز تأثیر گذاشت و از این رهگذر ماندگارتر شد.
5. ماموریت ویژه اهل بیت:
از همه مهمتر ماموریت ویژه اهل بیت امام و مادران در این نهضت که امام از این ماموریت آگاه بود و به همین روی آنان را به همراه برد.(3)
1. مطهری، مرتضی، حماسه حسینی، چاپ صدرا، ج 3، ص 340.
2. بررسی تاریخ عاشورا، ص 31، (مقدمه).
3. مرکز مطالعات و پاسخگویی به شبهات حوزه علمیه قم.
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند
شاعر: سعید پاشازاده
بریز در دل من
بریز در دل من هر چه داری از غربت
کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !
تمام عمر غمت را کشیدهام بر دوش
چرا کنون نکنم غم گساریت این جا
خدا کند که بمیرم، امامِ بییارم
اگر دمی نگرم بیقراریت این جا
ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی
چقدر دیدنی است پایداریت این جا
چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا
فدای هیمنهٔ بردباریت این جا
مگیر ای پسر فاطمه امید را از من
دلم خوش است برادر به یاریت این جا
دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا
شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا
بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت
فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا
اجازه ده که شوم همره نهالانم
شریک معرکهٔ لاله کاریت این جا
نمیشود مگر از آن لب پر از مهرت
مرا منه به
غم شرمساریت این جا
مجتبی روشن روان
نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم
و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم
تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم
ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم
رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما
نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا
با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا
چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا
تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا
تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند
تند بادند که در معرکه برخاستند
باز میدان ز تو جنبش طوفان با من
تخت از آن توو پیش تو جولان با من
شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من
ذره ای غم به دلت راه مده جان با من
آمدم گرم کنم گوشه بازارت را
تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را
به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم
دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم
من از این دشت شقایق دوبغل آوردم
دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم
تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند
شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند
دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم
دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم
بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم
تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم
به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم
چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم
دختر مادرم و جان پس در خواهم داد
او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد
جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد
میخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد
چادرش را به کمر بست اگر می بندم
دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
تازه میکرد نفس را و مجدد می زد
وای از دست مغیره چقدر بد می زد
جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد
مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید
دست او خرد شد و دست زدامان نکشید
وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود
حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود
لشگری پا و سر و دست تلنبار شود
بچه شیر خودش شیر جگردارشود
در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد
خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد
وقت اوج دو کبوتر دوبرادر شده بود
نیزه و تیر تبرهادوبرابرشده بود
خیمه ای سد دوچشم تر مادر شده بود
ضربه هاشان چه مکرر چه مکرر شده بود
روی پیشانی زینب دوسه تاچین افتاد
تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد
شاعر: حسن لطفی
اگر خواهرت اذن میدان ندارد
نمی خواهیش پای تو جان سپارد
در این جا که وا غربتایت بلند است
دو گلدسته دارد برایت ببارد
غم بی کسی تو ای مرد تنها
در این جا گلوی مرا می فشارد
الهی نبینم در این جا غریبی
الهی نبینم که چشمت ببارد
دو گلدسته می آورم تا نگویند
مگر این بلا پیشه خواهر ندارد
ببین سرمه بر دیده هاشان کشیدم
ببینم که دائیشان می گذارد
به رویم میاور که وسعم همین بود
مگر خواهرت – زینب – دل ندارد؟!
علی اکبر لطیفیان
ستارگان
غم جدایی تو
کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان
که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
چه رورگار
غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا
زغربتت رمق
راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا
برای تحفه ی
این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا
ز چهره ام
بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا
ادا اگر بشود
حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا
قدم خمید
زداغ تو ..داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا
به خاطر تو
زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا
نصیب باغ دلم
از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا
بلا عظیم تر
و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
هادی ملک پور