
دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند
دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند
مقام زینب کبری ببین که این دو پسر
فقط به خاطر مادر امامزاده شدند
تمام آبروی باغبان همین دو گلند
که در حفاظت از باغ استفاده شدند
به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند
به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند
کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب
دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند
پیام غربت زینب شدند آن روزی
که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند
اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد
به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند
حلال زاده به دائیش می رود آخر
غریب وار اسیر حرام زاده شدند
شاعر: سعید پاشازاده
بریز در دل من
بریز در دل من هر چه داری از غربت
کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !
تمام عمر غمت را کشیدهام بر دوش
چرا کنون نکنم غم گساریت این جا
خدا کند که بمیرم، امامِ بییارم
اگر دمی نگرم بیقراریت این جا
ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی
چقدر دیدنی است پایداریت این جا
چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا
فدای هیمنهٔ بردباریت این جا
مگیر ای پسر فاطمه امید را از من
دلم خوش است برادر به یاریت این جا
دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا
شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا
بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت
فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا
اجازه ده که شوم همره نهالانم
شریک معرکهٔ لاله کاریت این جا
نمیشود مگر از آن لب پر از مهرت
مرا منه به
غم شرمساریت این جا
مجتبی روشن روان
نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم
و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم
تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم
ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم
رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما
نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا
به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا
با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا
چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا
تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا
تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند
تند بادند که در معرکه برخاستند
باز میدان ز تو جنبش طوفان با من
تخت از آن توو پیش تو جولان با من
شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من
ذره ای غم به دلت راه مده جان با من
آمدم گرم کنم گوشه بازارت را
تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را
به کفم خیرعمل خیرعمل آوردم
دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم
من از این دشت شقایق دوبغل آوردم
دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم
تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند
شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند
دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم
دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم
بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم
تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم
به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم
چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم
دختر مادرم و جان پس در خواهم داد
او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد
جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد
میخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد
چادرش را به کمر بست اگر می بندم
دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم
قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد
تازه میکرد نفس را و مجدد می زد
وای از دست مغیره چقدر بد می زد
جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد
مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید
دست او خرد شد و دست زدامان نکشید
وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود
حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود
لشگری پا و سر و دست تلنبار شود
بچه شیر خودش شیر جگردارشود
در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد
خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد
وقت اوج دو کبوتر دوبرادر شده بود
نیزه و تیر تبرهادوبرابرشده بود
خیمه ای سد دوچشم تر مادر شده بود
ضربه هاشان چه مکرر چه مکرر شده بود
روی پیشانی زینب دوسه تاچین افتاد
تا که از نیزه سر این دو به پایین افتاد
شاعر: حسن لطفی
اگر خواهرت اذن میدان ندارد
نمی خواهیش پای تو جان سپارد
در این جا که وا غربتایت بلند است
دو گلدسته دارد برایت ببارد
غم بی کسی تو ای مرد تنها
در این جا گلوی مرا می فشارد
الهی نبینم در این جا غریبی
الهی نبینم که چشمت ببارد
دو گلدسته می آورم تا نگویند
مگر این بلا پیشه خواهر ندارد
ببین سرمه بر دیده هاشان کشیدم
ببینم که دائیشان می گذارد
به رویم میاور که وسعم همین بود
مگر خواهرت – زینب – دل ندارد؟!
علی اکبر لطیفیان
ستارگان
غم جدایی تو
کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا
از آن زمان
که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا
چه رورگار
غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا
زغربتت رمق
راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا
برای تحفه ی
این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا
ز چهره ام
بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا
ادا اگر بشود
حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا
قدم خمید
زداغ تو ..داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا
به خاطر تو
زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا
نصیب باغ دلم
از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا
بلا عظیم تر
و من صبورتر شده ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا
هادی ملک پور
ایام مراسم |
تاریخ |
قبل از منبر |
سخنران |
عزاداری |
شب اول |
۷ محرم |
قاری:
سعیدیان |
حجتالاسلاموالمسلمین صدیقی |
آقای مهدی سلحشور |
شب دوم |
۸ محرم |
آقای نورائی |
حجتالاسلاموالمسلمین سیداحمد خاتمی |
آقای محمود کریمی |
شب سوم |
۹ محرم |
آقای بهتاش |
حجتالاسلاموالمسلمین پناهیان |
آقای سعید حدادیان |
شب چهارم |
۱۰ محرم |
آقای سماواتی |
حجتالاسلاموالمسلمین عالی |
آقای مرتضی طاهری |
شب پنجم |
۱۱ محرم |
آقای سادات رضوی |
حجتالاسلاموالمسلمین رفیعی |
آقای محمدرضا طاهری |
برای حضرت رقیه (س)
جواب سوالی
بوی سیب
برای حضرت رقیه (س)
کوچکترین نبود ولی چند ساله بود
خونین ترین نبود ولی داغ لاله بود
هر کس که دیده چهرهی او را قبول کرد
زهراترین کبودرخ بیقباله بود
صد بغض در گلوی خرابه شکفته شد
هر گوشهی خرابه خودش باغ ناله بود
سر مست میشد از طبق و نعره میکشید
انگار سر نبود به دستش پیاله بود
از دامنش به جای کفن استفاده شد
این سهم پارهپارهی عمر سه ساله بود
از روز ، دفن گشتن خود احتیاط کرد
آری فقیه بود ولی بیرساله بود
رضا جعفری
قرار بود که یک ابر بیقرار شود
بر آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود کوه نونوار شود
و زندگی بکند مثل این همه دختر
و عقد دائم یک مرد خواستگار شود
قرار بود همین دامنی که میبینید
به جای اینکه بسوزد و پر غبار شود
فقط برای لباس عروسیاش باشد
نه که کفن شود و زینت مزار شود
و در ادامه سیر تکاملی خودش
الههی حرم راز کردگار شود
قرار بود ولی نه بداء حاصل شد
که او عروسک زنجیر نابکار شود
خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود
خدا نخواست که خانم خانه دار شود
رضا جعفری
با این نفس زدن بدنم درد میکند
با هر تپش تمام تنم درد میکند
پروانهام که بال به زنجیر بستهام
تا انتهای سوختنم درد میکند
حالا رسیدهای که مرا با خودت بری؟
حالا که پای آمدنم درد میکند
آرام سر گزار به دوشم که شانهام
در زیر بار پیرهنم درد میکند
میبوسمت دوباره و زخم گلوی تو
با بوسههای دلشکنم درد میکند
میبوسمت دوباره و حس میکنی تو هم
با بوسهای لب و دهنم درد میکند
تقصیر باد نیست که آشفته زلف توست
انگشتهای شانهزنم درد میکند
حسن لطفی
رسید یار من از راه، راه باز کنید
ستارگان ، همه بر ماه من نماز کنید
رواق منظر چشم من آشیانهی اوست
به سوی او همه دست دعا دراز کنید
به سوی شمس ولایت برید روی نیاز
به آفتاب و به ماه و ستاره ناز کنید
خرابه را همه با زلف خویش، فرش کنید
مرا که چهره بر خاک است سرافراز کنید
برای آنکه گلم را به سینه بگذارم
ز دستهای من امشب طناب باز کنید
شب زیارتی است و خرابه گشته حرم
سلام بر حرم خسرو حجاز کنید
گلی خزان شده ، همراه باغبانش رفت
ز سوز سینه به یادش ترانه ساز کنید
الا تمامی اطفال در به در امشب
ز دور با حرم این سه ساله راز کنید
ز سوز سینه بخوانید نخل «میثم» را
هماره ناله به آهنگ جانگداز کنید
غلامرضا سازگار
برای حضرت رقیه (س)
از لحظههای اول شام غریبان
رنج اسارت دیدهام تا این خرابه
وقت وداعت بوسهای بر من ندادی
از کار تو رنجیدهام تا این خرابه
بعد از علی اصغرت سوگند بابا
تنها به تو خندیدهام تا این خرابه
از لحظهی برگشت اسب بیسوارت
با عمهام نالیدهام تا این خرابه
از ترس اینکه از سر نیزه بیفتی
من بارها ترسیدهام تا این خرابه
از دیدن روی خبیث شمر و اخنس
چون جوجهای لرزیدهام تا این خرابه
بابا ز بس دیر آمدی من پیر گشتم
من صد قیامت دیده ام تا این خرابه
از بعد توهینی که بر لعل لبت شد
«قربانشدن» ، شد ایدهام تا این خرابه
جواد حیدری
یا رقیه(س)
برای حضرت رقیه (س)
سه سالگی
نمیباشد دلم را جز سر زلف تو ماوایی
نشستم چشم بر راه تو میدانم که میآیی
نشان هم دهندم کودکان شام با انگشت
چه غم دارم که از عشقت کشد کارم به رسوایی
شمیم گیسوانت کرده امشب مست و مدهوشم
ندیده هیچ چشمی ماه را با این دلآرایی
لبت مهر و طبق سجاده و محراب ابرویت
نماز آخر طفل تو میباشد تماشایی
نمیگویم به روی دامنت بنشانیام زیرا
نداری دست تا بر روی من آغوش بگشایی
نمیگویم چه شد با من ولی سر بسته میگویم
تماشا کن تو رخسارم اگر دلتنگ زهرایی
سید محسن حسینی
سلام بر حسین
مراسم عزادارى امام حسین(ع) نخستین بار در روز یازدهم محرم سال 61 هجرى در کنار اجساد مطهر شهیدان توسط اهل بیت(ع) برگزار گردید.
پس از آن هنگام ورود کاروان اسیران به کوفه، امام زینالعابدین(ع) و حضرت زینب(س) و ام کلثوم(س) براى مردم کوفه که براى تماشا آمده بودند، سخنرانى کردند. در پى این سخنرانیها صداى ضجه و گریه از خانهها و مردم کوفه بلند شد. که به نوعی عزاداری برای شهدا و افشاگری امویان بود.
گرچه عزاداری برای حسین بن علی(ع) و خاندان و یاران او به شکلهای مختلفی در طول تاریخ اسلام برگزار می شد، اما این مراسم، آن هم در حدّی گسترده به صورت سازمان یافته و با دستور و حمایت حکومت، از زمان آل بویه در بغداد آغاز گردید.
دسته های عزاداری در شکل جدید، نخستین بار در سال ۳۵۲ به وجود آمدند.
به دستور معزّالدوله، در عاشورای سال ۳۵۳ عزای عمومی اعلام شد و از مردم خواسته شد که با پوشیدن جامه سیاه، اندوه خود را نشان دهند. در عاشورای سال ۳۵۲ نیز گریه و ندبه برای امام حسین(ع) و نوحهخوانی و برپایی ماتم برای آن امام برگزار گردید. در این روز با آویختن پارچههای سیاه، اعلام عزا نمودند. در روز عاشورا مردم حتی برخی علمای حنفی مثل خواجه علی غزنوی و امام نجم الدین بلعمانی حنفی ، سفیانیان را لعن می کردند، دستار از سر باز کرده نوحه میخواندند و خاک بر سر می افشاندند.
در سال ۳۹۸ که روز عاشورا مصادف با عید مهرگان بود، مراسم عید را به تأخیر انداختند.